گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر
جلد اول
ذكر اسامی كتاب حضرت رسالت مآب صلی الله علیه و آله الی یوم الحساب‌





در روضة الاحباب مسطور است كه كاتبان رسول صلی اللّه علیه و سلم چهار نفر بودند علی بن ابیطالب علیه السّلام و عثمان بن عفان و ابی بن كعب و زید بن ثابت رضی اللّه عنهم و مقرر چنان بود كه امیر المؤمنین عثمان و شاه مردان رضی اللّه عنهما بكتابت وحی قیام نمایند و اگر ایشان حاضر نباشند ابی بن كعب و زید بن ثابت بنویسند و اگر هیچ‌كدام ازین چهار كس در مجلس همایون حاضر نبودندی هریك از كتاب اصحاب كه حاضر بودند می‌نوشتند و زبیر بن العوام و جهیم بن الصلت رضی اللّه عنهما بكتابت اموال و صدقات متعین بودند و پیوسته می‌نوشتند كه زكوة از كجا حاصل شد و بكدام مصرف مصروف گشت و حذیفة بن الیمان كاتب خرص نخیلات بود و مغیرة بن شعبه و حصین بن نمیر بنوشتن معاملات مقرر بودند و عبد اللّه بن ارقم بتحریر مكاتیب ملوك میپرداخت و نوشتن صلحنامها تعلق بشاه اولیاء میداشت و اسامی سایر كاتبان پیغمبر آخر الزمان در كتب مبسوطه مسطور است و راقم حروف (خوفا عن الاكثار) از تعداد آن جماعت معاف و معذور (ان ربی لغفور شكور)

ذكر عمال سید كاینات بر صدقات‌

در روضة الاحباب مسطور است كه در زمان حضرت رسالت مآب عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه عامل بود بر صدقات بنی كلب و عدی بن حاتم بر طی و عیینة بن حصن بر فزاره و ایاس بن قیس اسدی بر بنی اسد و ولید بن عقبه بر بنی مصطلق و حارث بن عوف مزنی بر بنی مره و مسعود بن رجیل اشجعی بر اشجع و عبد اللّه بن غطفان بر بنی عبس و عجم بن سفیان بر عذره و سلامان و بلی بر جهینه و عباس بن مرداس بر بنی سلیم و لبید بن الحاجب بر قبیله دارم و عامر بن مالك بن جعفر بر بنی عامر بن صعصعه و سعد بن مالك و عوف بن مالك النضری و ضحاك بن سفیان كلابی بر بنی كلاب و اللّه اعلم بالصواب‌

ذكر خدام و موالی خیر الانام علیه الصلوة و السلام‌

در روضة الاحباب مسطور است كه در كتب سیر از خادمان خیر البشر اسامی بیست و هفت مرد و یازده زن بنظر آمده و از جمله مردان یكی انس بن مالك است رضی اللّه عنه كه مدت ده سال در ملازمت آن سرور بسر برد و دیگر ربیعة بن كعب است كه ترتیب آب وضوی آنحضرت تعلق بوی داشت دیگر عبد اللّه بن مسعود است كه صاحب نعلین و مسواك
ص: 438
و متكا و عصاء خاتم الانبیاء بود و دیگر عقبة بن عامر است كه استر خیر البشر را در اسفار میكشید و اسامی سایر آن خادمان از مردان و زنان اینست بلال حبشی مؤذن و سعد كه از آزادكردگان ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بودند ذو مخمر كه او را ذو مخبر نیز گویند كه خواهرزاده نجاشی بود بكیر بن شداخ لیثی ابو ذر غفاری اسلع شریك اسود بن مالك اسدی ایمن بن ام ایمن صاحب مطهره مطهره رسول علیه السّلام و التحیة ثعلبة بن عبد الرحمن انصاری جریر بن مالك سالم سابق سلمی مهاجر غلام ام سلمه رضی اللّه عنها نعیم بن ابی ربیعه اسلمی ابو الحمراء هلال بن الحارث ابو السمح ایاد ابو سلام ابو عبیده كه جوانی بود از انصار هند و اسماء پسران حارثه امة اللّه بنت زریبه بركه ام ایمن خضره خوله جده حفص زریبه ام علیه سلمی ام رافع ماریه ام الرباب ماریه جده مثنی بن صالح میمونه بنت سعد ام عیاش صفیه
اما موالی رسول الله صلی الله علیه و سلم از مردان پنجاه و نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست زید بن حارثة بن شراحیل كلبی كه امیر سریة موته بود و در آن معركه شهید شد اسامة بن زید ثوبان بن بجدد كه ابو عبد اللّه كنیت داشت ابو كبشه كه موسوم بسلیم یا اوس بود انسه كه ابو مسرح كنیت داشت صالح كه ملقب بشقرانست رباح یسار ابو رافع كه مسمی باسلم بود ابو مویهبه ابو البهی كه نامش رافعست پدرش ابو رافع بود مدغم رفاعة بن زید الجذامی زید جد بلال بن یسار عبید بن عبد الغفار سفینه كه نامش طهمان یا كسیان یا مهران یا ذكوان یا رومان یا عبس بود مابور قبطی واقد و قیل ابو واقد هشام ابو ضمیره كه بقولی سعد نام داشت و بروایتی روح بن سندر و بعقیده ابن شیرزاد حمیری حنین ابو عسیب كه موسوم باحمر یامره بود ابو عبیده و اسلم بن عبید افلح ابخشه بادام حاتم بدر رویفع زید بن بولی سعید بن زید سعد بن كندیر سلمان الفارسی سندر شمعون كه پدر ریحانه است ضمیرة بن ابی ضمیره عبید اللّه بن اسلم غیلان فضاله الیمانی نفیر كریب محمد بن عبد الرحمن محمد كه نامش در اصل ناهبه بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم تغییر فرمود مكحول نافع كه ابو السائب كنیت اوست بنیه نهیك نفیع كه ابو بكرة كنیت داشت هرمز كه او را كیسان میگفتند و ردان یسار ابو اثیله ابو البشیر ابو صفیه ابو قبیله ابو لبابه ابو لقیط ابو الیسیر در تلقیح ابن جوزی بروایت ابو بكر بن حزم مزبور است كه یكی از موالی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم موسوم بود بكركره بكسر الكاف و بعض الروات بفتحها و قال مصعب اهدی الیه المقوقس خصیا اسمه سابورا و قیل مابور
اما موالیات خواجه كاینات علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات بروایت روضة الاحباب نه نفر بودند و اسامی ایشان اینست سلمی ام رافع رضوی امیمه ربیحه سایبه ماریه شیرین خواهر ماریه ام ضمیره و ابن جوزی ام ایمن را كه بركه نام داشت و میمونه بنت سعد و میمونه بنت عسیب را نیز در سلك موالیات آنحضرت تعداد نموده و العلم عند اللّه
ص: 439
تعالی و چون در باب كمیت مراكب و اسلحه و الویه و سایر متروكات سید كاینات علیه شمائم التحیات در میان ارباب روات اختلاف بسیار است و ایراد آن موجب اكثار خامه بدیع آثار تعداد جهات مذكوره را حواله بكتب مبسوطه مینماید و ذیل این جزو را بذكر شمه‌ای از معجزات بینات آنحضرت می‌آراید

ذكر بعضی از معجزات باهرات حضرت خیر الانام علیه التحیة و سلام‌

بر ضمایر عالیشان ناظران این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد بود كه بعضی از معجزات نبی آخر الزمان علیه الصلوة الرحمن در ضمن حكایات گذشته مرقوم خامه بیان گشته و برخی از كمال شیوع و اشتهار حاجت بتبیین و تذكار ندارد لاجرم قلم مشكین رقم درین مقام بذكر شمه‌ای از اخبار اعجاز آثار كه بمزید غرابت امتیاز دارد اقتصار مینماید بر صحایف خواطر اكابر و اصاغر بخامه تقدیر صفت تحریر یافته كه اعظم معجزات سید عالم صلی اللّه علیه و سلم قرآن مجید ربانی و فرقان حمید سبحانی است و آن كلام هدایت انجام محتویست بر چند معجزه بدیعه اول آنكه چون در زمان بعثت همایون مصطفوی نصاب فصاحت و بلاغت بدرجه كمال رسیده بود آنحضرت سحره بیان و امراء كلام را بر طبق (فأتو بسورة من مثله) باتیان صورت سوره از مثیل آن تحدی فرمود و اكابر قریش باوجود آنكه در میدان سخن‌رانی قصب السبق از فصحاء عرب میر بودند از اقدام بر معارضه احتراز نموده بعجز و قصور معترف گشتند و باقدام مقابله و مقاتله پیش‌آمدند دیگر آنكه در اوایل نشو و نما نهال خجسته ظلال نبوتش مضمون آنكلام همایون اخبار فرمود كه دین قویم اسلام بر سایر ادیان فرق انام ظاهر خواهد شد (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله) و اینخبر بتحقیق پیوسته كه باندك زمانی آفتاب ملت بیضا جنات خافقین و ارجاء انحاء مشرقین را بروجهی روشن گردانید كه موافقان را ابواب اقبال تا روز حساب مفتوح شده مخالفان را طرق شبهه و ارتیاب در هر باب مسدود گردید دیگر آنكه هر بو الهوسی كه از غایت شقاوت جبلی در مقام معارضه آن كلام معجز نظام درآمد مانند مسیلمه كذاب و عبد اللّه بن المقنع و غیرهما بزودی رسوا شده هذیانات مزخرفه او مضحكه فصحا و بلغا گشت و علی اسرع الحال دست تقدیر ایزد متعال بر صحیفه اعمال و سجل افعال او رقم ابطال كشیده در نوشت نظم
ختم شد بر گوهر تو رهنمائی بی‌گمان*در تو این دعوی بصد برهان مؤكد میرود*
دور نبود كاین زمان در مجلس حكم قضا*بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد میرود معجزه دیگر آنكه ماه كه گوهر شب چراغ بحر اخضر افلاك است باشارت سنان بنان مباركش منشق شده دو نیمه بنظر درآمد و كیفیت این واقعه غریبه در روضة الاحباب از شاه ولایت مآب و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالك و حذیفه بن الیمان و جبیر بن مطعم رضی الله عنهم بر این وجه منقولست كه مشركان قریش
ص: 440
در غایت حدت و طیش نزد رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمده گفتند یا محمد اگر تو در دعوی نبوت صادقی ماه را در آسمان دو نیمه ساز آنحضرت فرمود كه اگر چنین كنم ایمان می‌آرید گفتند آری آنگاه مصطفی علیه من الصلوة اشرفها دست بدعا برداشت و آنصورت را از قادر مختار مسألت نمود و بروایتی بانگشت مسبحه خود اشارت بجانب قمر كرد و ماه دو نیمه شده نصفی در آسمان ماند و نصفی در پس كوه مخفی گشت رباعی
شاها بجهان در نبوت بستی*وز معجزه جان دشمنان را خستی*
شاها تو مه دو هفته كردی بدو نیم*مردانه مصاف بدر را بشكستی بعد از وقوع آنصورت حضرت رسالت ندا فرمود كه ایفلان و ای فلان گواه باشید و اهل شرك این معجزه غریبه را مشاهده كرده ایمان نیاوردند و گفتند محمد بر ما سحر كرد و آیه كریمه (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ) در آن باب نازل شد بیت
تو آن سنگین دلان را بین كه دیدند*چنین اعجاز و بر وی نگرویدند معجزه دیگر آنكه آفتاب سواد سایه رفیع پایه سید ابرار را نگذاشت كه طرفة العینی بر زمین افتد و چون سرمه در چشم ثوابت و سیار كشید و سایه جسم همایون رسول ایزد بیچون مانند آفتاب بهمت عالی نهمتش سایه التفات بر دنیا و ما فیها نینداخته از بسط بساط انبساط بر بسیط غبرا محترز و مجتنب گردید بیت
در معرض ظهور نكرد از علو قدر*با آفتاب سایه شخصت برابری آفتاب ذات منورش از غایت عزت سایه گرانمایه خود را اجازت نداد كه با خاك ذلیل همنشینی كند و نیز وجود مقدسش از نهایت نظافت زمین ملوث را شایسته آن ندید كه تشریف ظلال طهارت مآل او پوشد بیت
تشریف سایه تو زمین گر بیافتی*در چشم آفتاب شدی خاك توتیا معجزه دیگر آنكه هرگز مگس بر اندام همایون آن پیغمبر عالی مقام نمی‌نشست چون شاه باز بلند پرواز سدرة المنتهی در شب اسری از مرافقت آن همای هوای (ثم دنی فتدلی فكان قاب قوسین او ادنی) بازایستاد و بزبان اعتذار گفت (لو دنوت انملة لاحرقت) مگس را چه یاری آنكه بر بدن بی‌بدیلش نشیند و باوجود آن حقارت خود را با طوطی شكرخای (و ما ینطق عن الهوی علیه من الصلوة انماها) همنشین بیند نظم
همائی كه پرد بر اوج كمال*بود در امان از غبار ملال*
بطاوس زیبای باغ بهشت*كجا همنشینی كند زاغ زشت*
نزیبد ز طوطی شیرین سخن*كه همدم شود بی‌جهة با زغن*
رسولی كزو پاك‌تر نیست كس‌چسان بر وجودش نشیند مگس*
زهی شاه باز بلند آشیان*كه شد صید او مرغ سدره مكان
مباهی بخاك رهش سلسبیل*مگس‌ران خوانش پر جبرئیل معجزه دیگر آنكه آنچشم و چراغ آفرینش از پس سر اشیاء را همچنان میدید كه از پیش‌رو مصراع
شمع را پشت و رو یكی باشد
بیت
تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی*بناز بر همه خوبان كه نازنین جهانی معجزه دیگر آنكه آهوئی در دام صیادی افتاده بحسب اتفاق رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آنجا عبور فرمود آهو بلفظ فصیح و بیان صریح بر نبوت آنحضرت اداء شهادت معروض داشت كه بچگان رضیع گذاشته‌ام و امیدوارم كه مرا از صیاد ضمان شوی كه بروم
ص: 441
و فرزندان را شیر داده بازآیم و آن متمم مكارم اخلاق این التماس فرموده صیاد زبان بقبول گشاد و آهو خلاص شده بسرعت تمام نزد بچگان خود رفت و فرزندان را سیر شیر گردانیده بازآمد و پای در دام صیاد نهاد و بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است صیاد بنابر درخواست خیر العباد آن آهو را آزاد كرد و آهو میدوید و می‌گفت (اشهد ان لا اله الا اللّه و انك رسول اللّه نظم
طراز خاتمت نقش نگینش*كلید نه فلك در آستینش
گهش آهو سخن گوید گهی شیر*گهش حجت زبان و گاه شمشیر*
شكوه آفتاب از پایه اوبجز وی هركه باشد سایه او معجزه دیگر آنكه در حجة الوداع طفلی را از اهل یمامه در همان روز كه تولد نمود نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آوردند آنحضرت فرمود كه ای كودك من كیستم طفل گفت انت رسول اللّه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه راست گفتی بارك اللّه فیك و دیگر آن كودك سخن نكرد تا وقتی كه معهود است و او را مبارك یمامه لقب دادند نظم
بطفلی اگر كرد عیسی سخن*باعجاز پیغمبر مؤتمن*
سخن گفت طفلی كه یك روزه بود*بدین‌سان ادای شهادت نمود*
كه هستی تو پیغمبر پاك دین*ز نزد خدای جهان آفرین معجزه دیگر آنكه روزی صیادی سوسماری بمجلس حضرت رسالت آورده گفت یا محمد بلات و عزی سوگند كه بتو ایمان نمی‌آورم تا وقتی كه این سوسمار بتو نگرود آنگاه سوسمار را در برابر حضرت خیر البشر بینداخت و سوسمار راه گریز پیش‌گرفته رسول عرب فرمود كه ایها الضب سوسمار بازگشته بزبان فصیح گفت لبیك و سعدیك آن حضرت گفت كرا می‌پرستی سوسمار گفت آنخدائی را كه در آسمانست عرش او و در زمین است سلطان او و در بهشت است رحمت او و در دوزخ است عذاب او رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم پرسید كه من كیستم جوابداد كه توئی پیغمبر پروردگار و خاتم انبیاء بزرگوار فلاح یابد هركه تصدیق تو كند و زیان‌كار باشد هركه تكذیب تو نماید صیاد چون مشاهده این گفت و شنید نمود متحیر شد و گفت هیچ نشانه دیگر نمی‌طلبم آنگاه كلمه توحید بر زبان جاری گردانید بیت
مار كشید انتظار مقدم او را بغار*وز شرف ملتش داد خبر سوسمار معجزه دیگر آنكه آهوئی از گرگ گریخته بحرم درآمد و بایستاد و گرگ در خارج حرم توقف كرده در وی می‌نگریست ابو سفیان بن حرب و مخرمة بن نوفل آنحال را مشاهده نموده متعجب گشتند گرگ بسخن درآمده گفت تعجب مینمائید و حال آنكه امر شما ازین اعجب است زیرا كه مصطفی صلی اللّه علیه و سلم شما را بوحدانیت خدا میخواند اجابت نمی‌كنید و بخدا سوگند كه هیچ چشمی مثل محمد ندیده و هیچ گوشی مانند محمد نشنیده و ابو سفیان و مخرمه را حیرت زیاده گشته از غایت حسد این صورت را بر هیچ‌كس ظاهر نساختند تا زمانی كه مسلمان شدند رباعی
ایخسرو اقلیم عجم شاه عرب*ایجاد دو كون را وجود تو سبب*
بگشاد اگر گرگ بوصف تو زبان*نبود ز كمال معجزات تو عجب معجزه دیگر آنكه از ابو امامه مرویست كه روزی رسول صلی اللّه علیه و سلم موزه می پوشید چون یك پای مبارك را در موزه كرد كلاغی آمد و موزه دیگر را ربوده بهوا برد
ص: 442
و بینداخت و ماری از موزه بیرون آمد و حضرت فرمود كه هركس بخدا و روز جزا ایمان دارد باید كه موزه نپوشد تا وقتی كه آنرا نیفشاند مثنوی
زهی مهر سپهر لطف و احسان*كه از اعجاز او عقل است حیران*
بحكم كردگار واهب الخیر*نموده خدمتش گه وحش و گه طیر معجزه دیگر آنكه هشیم بن عدی از پدر خویش روایت كند كه در روز احد بسبب اصابت زخمی چشم قتادة بن نعمان از كاسه سرش بیرون افتاد و رسول صلی اللّه علیه و سلم حدقه او را بدست مبارك بجای نهاده آب دهان خود را بر آن انداخت قتاده فی الحال صحت یافته آن چشمش از چشم دیگرش بهتر شد مثنوی
ایشرف موكب انجم بتو*روشنی دیده مردم بتو*
سرمه هر دیده غبار رهت*عرش برین آمده منزلگهت معجزه دیگر آنكه در سیر شیخ سعید كازرونی از حسن بصری رضی اللّه عنه مرویست كه شخصی نزد حضرت مقدس نبوی آمده گفت دختر خود را در فلان وادی مرده دیدم و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم با آن شخص بدانجا رفته فرمود كه یا فلانه بقدرت احدیت زنده كرد دختر برجسته گفت لبیك و سعدیك رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت مادر و پدرت مسلمان شده‌اند اگر خواهی ترا باز بایشان دهم جوابداد كه مرا حاجتی بایشان نیست كه خدای ترا از مادر و پدر بهتر یافتم بیت
از هركسی كه مهر صفت ذره‌پرور است*بر بندگان خویش خدا مهربان‌تر است معجزه دیگر آنكه در شواهد النبوة از شاه ولایت‌پناه رضی اللّه عنه مرویست كه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه مرا فرمود كه بر ناقه من سوار شو بیمن رو و چون ببالای فلان عقبه كه نزدیك یمن است برآئی خواهی دید كه مردمان را كه استقبال تو كرده باشند بگوی یا حجر یا مدر رسول اللّه یقرئك السلام و من بموجب فرموده روی بیمن آورده چون بر آن عقبه برآمدم دیدم كه مردم باستقبال من می‌آیند لاجرم چنانچه سید المرسلین فرموده بود سلامش را بحجر و مدر رسانیدم خروش و غلغله از زمین برآمد كه علی رسول اللّه السلام و یمنیان این امر بدیع مشاهده نموده باسلام درآمدند نظم
هركه نه رو آورد براه محمد*كی بودش راه در پناه محمد
كوكبه حسن آفتاب شكست است*شعشعه طلعت چو ماه محمد*
چونكه بدعوت زبان گشاده بدعوی*بوده حجر با شجر گواه محمد معجزه دیگر آنكه از عقیل بن ابیطالب مرویست كه گفت در سفری ملازم خیر البشر شدم در موازی دو فرسخ مسافت چند معجزه از آنحضرت ظاهر شد اول آنكه عطش بر من غلبه كرد و چون اینمعنی را بخاتم الانبیاء رسانیدم فرمود كه برو و بآن كوه بگوی كه مرا آب ده و من بموجب فرموده عمل نموده كوه در تكلم آمده گفت با رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بگوی كه از آن زمان كه مرا معلوم شده كه حق تعالی فرموده (فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ) از خوف چندان گریسته‌ام كه آب در اجزاء من نمانده دوم آنكه حضرت رسالت‌پناه قصد قضاء حاجت كرد و پناهی نبود كه از نظر مردم پنهان توان شد بسه درخت مفترق كه در آن صحرا بودند خطاب فرمود كه استرونی و آندرختان بصورت قبه مجتمع گشتند تا پیغمبر آخر الزمان بدان‌جا درآمده
ص: 443
بكفایت مهم خود پرداخت سیوم آنكه بموضعی رسیدیم كه شتری بزانو درآمده بود و چون آن شتر خیر البشر را دید برجست و نزد وی آغاز تضرع و زاری نمود چنانچه فرزند پیش پدر و مادر كند آنحضرت فرمود كه از قوم خود چه شكایت داری جواب داد كه یا رسول اللّه مردم من پیش از اداء نماز خفتن بخواب میروند میترسم كه خدای تعالی ایشان را عذاب نماید و حضرت رسالت مآب آن قوم را طلبیده گفت نماز خفتن گذارده بخواب روید نظم
شتر گه با پیمبر راز گوید*گهی كوه از غم دل باز گوید*
ز حد بیرون بود اعجاز خاتم*كنم ختم سخن و اللّه اعلم اما ملخص اینحكایات غرایب آیات آنكه عنایت بیغایت حضرت احدیت ذات كامل صفات محمدی را مظهر جمیع معجزات بینات انبیاء مرسلین گردانیده بود و صورت هر خوارق عادتی كه آنحضرت مایل تصویر آن شدی بر صحیفه هستی بابلغ وجهی جلوه ظهور مینمود و خامه مكسور اللسان را تحریر تمامی آن امور بعجز و قصور اعتراف مینماید و باظهار شكر و سپاس الهی بر اتمام این جزو میمنت انجام زبان بیان میگشاید مثنوی
بحمد الله مساعد گشت ایام*سیوم جزو از كتابم یافت اتمام*
بمن شد خاتم دولت مسلم*چو آمد در قلم اوصاف خاتم*
زهی سلطان تخت لی مع الله*ز قصر قدر او اندیشه كوتاه*
بصورت خاتم احكام دین است*بمعنی مقتدای مرسلین است*
بشیر بعثتش عیسی مریم*طفیل مقدم او جمله عالم*
زبان عاجز ز وصف حال او شد*دل و جانم فدای آل او شد*
زهی آلی كه باشد از كرامت*مكرم نسل ایشان تا قیامت*
جهان روشن ز نور رای ایشان*بود فردوس اعلی جای ایشان*
ز مدح اینگروه پاك طینت*چو این اوراق یابد زیب و زینت*
امیدم این بود از فضل باری*كه نبود نامه‌ام از فیض عاری
زهر حرفش فروغ صدق تابد*باحسن صورتی اتمام یابد*
ملالت خیزد از گفتار بسیارمحل اختصار آمد پدیدار*
از آن رو طایر كلك سخن‌ساز*سوی جزو چهارم كرد پرواز تمام شد جزو سیم از جلد اول از كتاب حبیب السیر
ص: 444
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جزو چهارم از مجلد اول‌

[جزو چهارم] در ذكر وقایع ایام خلافت خلفاء راشدین رضوان الله علیهم اجمعین‌

اشاره

سبحان قادری كه بر طبق آیه كریمه (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) دخل افراد انواع انسانی در امور خلافت و جهانبانی بمحض حكمت شامله اوست و ارتفاع اعلام عدالت و كشورستانی بسعی سالكان مسالك كامرانی از مشیت قدرت كامله او نظم
ای همه هستی ز تو پیدا شده*خاك ضعیف از تو توانا شده*
گر ندهد لطف تو قوت بكس*كی بخلافت بودش دست‌رس*
واهب اسباب خلافت توئی*حافظ احكام ز آفت توئی*
از كرمت خاتم پیغمبران*یافت شرف بر همه سروران*
چونكه برافراخت لواء جهاد*گشت نگون رایت كفر و عناد*
شاه عجم را بسر افسر نماند*قصر جهانبانی قیصر نماند*
غلغله شوكت او شد بلند*زلزله در خانه كسری فكند*
نور هدایت ز جبینش بتافت*روی زمین رونق اسلام یافت*
باد منور ز درود و سلام‌تربت آنسرور عالی مقام* الهم صل علی محمد و آله الكرام و اصحاب العظام الی قیام الساعة و ساعة القیام اما بعد بر ضمایر فطنت مآثر ناصبان رایات دانش و انصاف و خواطر حقیقت مداثر ناسخان آیات بدعت و اعتساف مختفی و مستتر نخواهد بود كه باتفاق علماء مذهب اهل سنت و جماعت از حضرة رسالت علیه السّلام و التحیة نصی قاطع و برهانی ساطع در باب خلافت هیچ‌یك از خلفا بصحت نه پیوسته و بعد از انتقال آنحضرت بمتنزهات جنت اعاظم اصحاب بر خلافت امیر المؤمنین ابی بكر الصدیق رضی اللّه عنه اجماع نمودند و آنجناب را بر مسند سروری و سریر دین‌پروری نشانده ابواب متابعت و مطاوعت بر روی روزگار خجسته آثار خویش گشودند اما عقیده سالكان مذهب شیعه آنست كه در غدیرخم رسول صلی اللّه علیه و سلم علی مرتضی رضی اللّه عنه را بولایتعهد خویش معین گردانید چنانچه شمه از آنحكایت سابقا مذكور گردید و بنابر اعتقاد آنجماعت ائمه دین منحصرند در دوازده نفر اول ایشان امیر المؤمنین علیست و آخر ایشان محمد بن حسن العسكری و بمذهب
ص: 445
اهل سنت و جماعت خلفاء راشدین پنج نفراند ابو بكر الصدیق و عمر الفاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و حسن مجتبی رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین و بر طبق مرویه صحیحة الخلافة بعدی ثلثون سنة مدت سی سال زمان امامت ایشان ممتد گشته بعد از آن اوقات خلافت بنهایت انجامید و معاویة بن ابی سفیان متكفل امر حكومت گردید و بعضی از فضایل و كمالات و وقایع حالات آنحضرة برینموجب است كه سمت تسطیر می‌یابد و فروغ سعی و اهتمام بر تبیین اینمقال و تفصیل این اجمال می‌تابد

ذكر شمه‌ای از احوال هدایت‌بخش اصحاب تحقیق امیر المؤمنین ابی بكر الصدیق رضی الله عنه‌

هو ابن ابی قحافه عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تیم بن مرة بن كعب و مره در سلك اجداد خیر العباد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد انتظام دارد و مادر صدیق اكبر ام الخیر سلمی بنت صخر بن عامر است كه دختر عمه ابو قحافه بود و ولادت باسعادت آنجناب بروایت امام یافعی بعد از واقعه اصحاب فیل بدو سال و چهار ماه در اواخر روز دوشنبه یا شب سه‌شنبه دست داد و نامش در ایام جاهلیت عبد الكعبه بود اما چون بشرف اسلام مشرف گشت حضرت رسالت‌پناه آن را بعبد اللّه تعبیر فرمود و بزعم اكثر اهل سنت و جماعت اول كسیكه تصدیق معراج كرد امیر المؤمنین ابی بكر بود بنابرآن ملقب بصدیق شد و چون نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن آنقدوه اهل عرفان فرمود كه (انه عتیق من النار) و بروایتی آنجناب را مخاطب ساخته گفت كه (انت عتیق اللّه من النار) عتیق نیز در سلك القابش انتظام یافت و در زمان خلافت آن غریق بحر تحقیق را خلیفه رسول اللّه میخواندند و نقش خاتمش بروایتی (نعم القادر اللّه) بود و بقولی عبد ذلیل لرب جلیل و باتفاق ارباب فضل و كمال امیر المؤمنین ابی بكر اول كسی است از رجال احرار كه جمال حالش بحلیه ایمان زینت یافت و انوار لطف و عنایت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار بر وجنات روزگارش تافت در مستقصی از قاسم بن محمد منقولست كه رسول صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود كه عرض نكردم اسلام را بر هیچ احدی مگر آنكه او را در قبول آن تردد و تفكری روینمود مگر ابو بكر كه بی‌توقف ایمان آورد و صدیق رضی اللّه عنه نخستین كسی است كه بر مسند خلافت نشست و در حین وفات خلیفه تعیین كرد و اول كسی است كه در حضور پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خطبه خوانده مشركانرا باسلام دعوت نمود و نخست مؤمنی از این امت كه ببناء مسجد پرداخت و صاحب شرط و حاجب مقرر ساخت او بود و دفع شر مسیلمه كذاب و ارباب ردت در زمان خلافت آنجناب بوقوع پیوست و فتح بعضی از بلاد عراق و شام همدر آن ایام واقع گشت وفات آنخلیفه خجسته صفات بقول احمد بن اعثم كوفی در روز دوشنبه ششم جمادی الاخری سال سیزدهم از هجرت دست داد و بروایت اكثر مورخان آن واقعه در روز جمعه بیست و دوم یا بیست و سیوم ماه مذكور اتفاق افتاد و در روضه منوره حضرت
ص: 446
خیر البریه علیه السّلام و التحیة مدفون شد مدت خلافتش بقول اصح و اشهر دو سال و سه ماه و چند روز بود و زمان حیاتش شصت و سه سال
حدیث بیعت امیر المؤمنین ابی بكر ابن ابی قحافه در سقیفه بنی ساعده كافه علماء انام و عامه فضلاء اعلام مرقوم اقلام اهتمام گردانیده‌اند كه چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم از عالم غم انجام بریاض دار السلام انتقال فرمود جمعی كثیر از انصار در سقیفه بنی ساعده كه مهمات كلیه را آنجا قرار میدادند مجتمع گشته داعیه نمودند كه امر خلافت را بر سعد بن عباده رضی اللّه عنه مقرر سازند و این خبر بمسامع اشراف مهاجر رسیده شیخین و ابو عبیدة بن الجراح رضی اللّه عنهم با بعضی دیگر از اصحاب خیر البشر بدان مجمع شتافتند و میان مهاجرین و انصار در باب تعیین شخصی كه متصدی امر خلافت گردد و گفت و شنید بسیار واقع شده هریك از فریقین در ذكر مفاخر و مناقب خویش سخنان بر زبان آوردند بالاخره امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه گفت كه ای گروه انصار شما از سید ابرار نشنیدید كه فرمود كه (الائمه من قریش) بشیر بن سعد انصاری رضی اللّه عنه جواب داد كه بخدا سوگند كه این حدیث را از حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم شنیدم و میدانم كه اینهم بر یكی از قریشیان قرار میگیرد ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه گفت (احسنت احسنت و نعم الرجل انت) ای گروه مسلمانان من این منصب را طالب نیستم باید كه با یكی ازین دو بزرگوار یعنی عمر بن الخطاب یا ابو عبیدة بن الجراح بیعت نمائید امیر المؤمنین عمرو ابو عبیده گفتند كه باوجود فضیلت و سبقت تو در اسلام چگونه ما متصدی این امر گردیم دست بیرون آر تا با تو بیعت كنیم و نخست فاروق اعظم بامر مبایعت اقدام نمود و روایتی آنكه اول كسی كه با ابو بكر رضی اللّه عنه بیعت كرد بشیر بن سعد انصاری بود و بعضی از مورخین گویند نخستین شخصی كه با صدیق اكبر بیعت نمود عباد بن بشر بود و در روضة الصفا مسطور است كه بروایتی در آن روز ازدحام خاص و عام در بیعت بمرتبه‌ای انجامید كه سعد بن عباده كه جهت عرض مرض در آن انجمن تكیه كرده بود پایمال شده از عالم انتقال نمود و قولی آنكه در آن ازدحام او را زنده از آن محفل بیرون بردند و سعد مخالفت جمهور نموده با ابو بكر الصدیق رضی اللّه عنه بیعت نكرد و از مدینه بشام رفته در آن دیار بتحریك یكی از عظماء ملت مقتول گشت در روضة الاحباب مسطور است كه روایتی ضعیفست كه آخر الامر بر سبیل اكراه از سعد بیعت ستاندند بصحت پیوسته كه در سقیفه بنی ساعده حضار مجلس از مهاجر و انصار بر خلافت صدیق اكبر رضی الله عنه اجماع نموده بیعت كردند و روز دیگر بیعت عام بوقوع پیوسته اما بمقتضای این بیت بیت
ز مشرق تا بمغرب گر امامست*علی و آل او مارا تمامست فرقه اهل اسلام بآن مهم رضا ندادند و گفتند ما با هیچكس بیعت نه نمائیم مگر بعلی ابن ابی طالب و اكثر بنی هاشم و سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد بن الاسود و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو ذر غفاری و ابو ایوب انصاری و جابر بن عبد الله و ابو سعید الخدری و بریدة بن الحصیب الاسلمی از
ص: 447
آنجمله بودند و عباس رضی الله عنه در آن ایام بیتی چند گفت كه ترجمه آن اینست نظم
ندانم خلافت چرا منصرف*شد از هاشم و آنگه از بو الحسن*
نه او اولین مقبل قبله بود*نه او بود عالم بفرض و سنن*
نه اقرب بعهد نبی بود و بود*معین جبرئیلش بغسل و كفن*
نه او مجمع حسن اوصاف گشت*ز قدر علی و ز خلق حسن روایتست كه چون امیر المؤمنین ابی بكر صدیق رضی الله عنه بر مسند خلافت متمكن گشت امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه عزلت اختیار فرموده در خانه خویش نشست و ابواب اختلاط خلایق بربست و صدیق رضی الله عنه بآنجناب پیغام فرستاد كه چرا از خانه بیرون نمی‌آئی و با من بیعت نمی‌نمائی مگر مكروه میدانی خلافت مرا علی مرتضی رضی الله عنه جواب داد كه از خلافت تو مرا كراهیت نمی‌آید لیكن سوگند خورده‌ام كه ردا بدوش نگیرم الا برای ادای نماز فریضه تا وقتی كه از جمع قرآن فارغ شوم چه از آن می‌اندیشم كه چیزی از كلام الهی از خاطر محو شود و زمره‌ای گفته‌اند كه در روز دوم از بیعت امیر المؤمنین ابی بكر مجمعی ساخته شاه مردان را طلب داشت و بعد از آنكه آنجناب مجلس اصحاب را بنور حضور منور گردانید و از سبب طلب پرسید فاروق اعظم گفت ترا بدان جهت طلبیدیم تا با اهل اسلام در مبایعت و متابعت خلیفه رسول خدای موافقت فرمائی امیر المؤمنین علی فرمود كه شما توسل بخویشی رسول قرشی جسته و انصار را تسكین داده با ابو بكر بیعت كردید و من اكنون بهمان وسیله طلب حق خود می‌نمایم ملاحظه كنید كه بحضرت رسالت اقرب كیست و از حق سبحانه و تعالی بترسید و از جاده انصاف در مگذرید امیر المؤمنین عمر گفت ترا رها نكنیم تا بیعت نكنی جناب ولایت مآب جواب داد كه من ازین سخن نیندیشم و تا رمقی از حیات بود طالب حق خود باشم القصه در آن روز میان شاه مردان و اصحاب پیغمبر آخر الزمان درین باب گفت و شنید فراوان واقع شده بالاخره شاه ولایت بی از آنكه با صدیق اكبر بیعت نماید مراجعت فرمود و عقیده مردم شیعه مذهب آنست كه آنجناب هرگز با امیر المؤمنین ابی بكر بلكه با هیچ‌یك از خلفاء ثلث بیعت ننمود اما بعضی از اهل سنت و جماعت گویند كه بعد از چهل روز از فوت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام و صحبه الكرام با خلیفه اول بیعت كرد و فرقه‌ای را اعتقاد آنكه تا فاطمه زهرا رضی اللّه عنها در حیات بود بیعت نفرمود آنگاه شرط مبایعت بجای آورد و در بعضی از كتب بنظر در آمده كه در همانساعت كه امیر المؤمنین حیدر خبر خلافت صدیق اكبر شنود بتعجیل تمام نزد آنجناب رفته بیعت فرمود و العلم عند الله ارباب اخبار آورده‌اند كه چون امر خلافت بر امیر المؤمنین ابی بكر رضی الله عنه قرار گرفت چنانچه خیر البشر مقرر فرموده بود اسامة بن زید رضی الله عنه را با لشگر فرخنده‌اثر بجانب دیار شام ارسال فرمود و از آن جیش غیر از امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه كسی تخلف ننمود و این نیز بنابر اجازت اسامه بود و روایتی آنكه اسامه رضی الله عنه تا بدان منزل كه پدرش شهید شده بود رفته بی‌آنكه با مخالفان ملاقات نماید بازگشت و قولی آنكه میان او و ارباب ضلال قتال
ص: 448
اتفاق افتاده اسامه بفتح و ظفر اختصاص یافت آنگاه عنان مراجعت بصوب مدینه تافت و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب‌

ذكر خروج اسود عنسی در ولایت یمن و كشته شدن او بیمن اهتمام مجاهدان دشمن‌شكن‌

اسود عنسی كه موسوم بود بعیهلة ابن كعب و ذو الحمار از جمله القاب اوست و در اواخر اوقات حیات سید كاینات علیه افضل الصلوة در حدود ولایت یمن آغاز دعوی نبوت كرد و چون او در فن كهانت و شعبده مهارت تمام داشت و امور غریبه بمردم مینمود جمعی كثیر از بنی مذحج و غیر ایشان از قبایل عرب به نبوتش ایمان آوردند و اسود بمتابعت آنجماعت مستظهر گشته با هفتصد سوار و سیصد پیاده جرار از كهف جنان كه مسكن او بود بجانب صنعا توجه نمود و حاكم آن ولایت شهیر بن باذان بقدم مقاتله پیش آمده بعز شهادت فایز گشت و اسود بشهر صنعا دررفته منكوحه شهیر بن باذان را بحباله نكاح در آورد و پسر عم این منكوحه را كه فیروز نام داشت با دادویه كه دو مسلمان پاك اعتقاد بودند بامارت بعضی از عجمیان كه در آن مملكت اقامت مینمودند نصب كرد و چون خبر خروج آنمدعی كذاب بسمع شریف حضرت رسالت مآب رسید ببعضی از امرا و گماشتگان خویش كه در حدود یمن بودند نامه‌ای نوشته ایشان را بر قتل اسود تحریض فرمود و اهل اسلام بوصول نامه همایون خیر الانام علیه الصلوة و السلام مستظهر و قوی خاطر شده همه در یك موضع مجتمع گشتند و همم عالیه بر قتل عیهله گماشتند در آن اثنا قیس بن عبد یغوث كه سپهسالار آن خاكسار بود از حركات ناهنجارش متنفر شده باتفاق فیروز و دادویه قاصد قتل او گشت در روضة الصفا از فیروز مرویست كه گفت بعد از آنكه جمعی در كشتن اسود متفق شدند من پیش دختر عم خود كه زوجه او بود و متابعت ملت محمدی مینمود رفتم و داعیه‌ای كه داشتم با وی گفتم آن مؤمنه بر زبان آورد كه من شخصی ازین كذاب فاسق تر ندیدم شب همه شب بشرب شراب قیام مینماید و تا چاشتگاه در خواب مانده غسل جنابت بجا نمی‌آورد اكنون باید كه شما در فلان شب بفلان موضع آئید و دیوار خانه را سوراخ كرده بسر بالین اسود روید و مهمش را باتمام رسانید و در شب موعود من و دادویه و قیس بن عبد یغوث بدانجا شتافته دیوار خانه را شكافتیم و من جرءت نموده بدان خانه درآمدم چون از غایت خوف و دهشت شمشیر خود را در بیرون فراموش كرده بودم سر و ریش آن ملعون را گرفتم و بقوت هرچه تمامتر گردنش را چنان تاب دادم كه بشكست و از اسود در آنوقت بانگی عظیم صادر شده پاسبانان آواز نامباركش شنیدند و در خانه آمده از عورتش پرسیدند كه پیغمبر ما را چه میشود آن مومنه جواب داد كه وحی بر او نازلشده از ثقل آن می‌نالد القصه بعد از فایز شدن فیروز بفیروزی قیس بدان خانه در آمده سر اسود از تن جدا كرد و رفقاء ثلثه بمنازل خویش بازگشته چون صبح
ص: 449
طلوع نمود مؤذنی را فرمودند كه باداء اذان قیام نماید و مؤذن پس از (اشهد ان محمدا رسول اللّه) گفت و ان عیهلة كذاب و متابعان اسود از شنیدن آن كلمه در خروش آمده فیروز سر اسود را بجانب ایشان انداخت و آنجماعت پراكنده گشته یمنیان از شر ایشان نجات یافتند گویند مدت استیلاء اسود بر یمن سه ماه بیش نبوده و قتل او قبل از وفات سید كاینات علیه افضل الصلواة بیك روز بوقوع انجامید و آنحضرت را این صورت بوحی معلوم شده اصحاب را خبردار گردانید و بر زبان معجز بیان گذرانید كه (فاز فیروز) و بروایتی آنكه بعد از انتقال پیغمبر آخر الزمان بریاض رضوان ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه لشگری بامداد امرای یمن ارسال داشته ایشانرا بمقاتله اسود مأمور ساخت و میان اهل اسلام و اصحاب ظلام محاربه بوقوع انجامید نسیم فتح و فیروزی بر پرچم علم امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم وزید اسود بر دست فیروز مقتول گردید (انه حمید مجید)

ذكر ارتداد قبایل عرب از ملت محمدی و بیان محاربه خالد بن الولید با طلیحه اسدی‌

جمهور ارباب اخیار اخبار نموده‌اند كه چون واقعه انتقال سید مختار صلی الله و آله الاخیار در اطراف بلاد و دیار انتشار یافت اكثر قبایل عرب قدم در وادی ارتداد نهاده فرقه‌ای ادای زكوة را مكروه داشتند و طایفه‌ای تن آسانی اختیار كرده صوم و صلوة را بگذاشتند و مهم طلیحة بن خویلد اسدی و مسیلمه كذاب كه دعوی نبوت میكردند قوت یافته جمعی كثیر در ظل رایت نكبت سرایت ایشان مجتمع گشتند و طلیحه در زمان حیات سید كاینات علیه روایح الصلواة و فوایح التسلیمات بمدینه طیبه شتافته شرف صحبت آنحضرت را در یافت و ایمان آورده بقبیله خود بازگشته آنگاه مرتد شد و آغاز دعوی نبوت كرد و مردم را از نماز و روزه معاف داشته ربا را مباح انگاشت و بنابر تسویلات شیطانی مجموع بنی اسد ترك مسلمانی داده برسالت وی اقرار نمودند و عیینة بن حصن فزاری و عمرو بن معدیكرب زبیدی با اقوام خویش بدو پیوستند و ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه در اوایل سال دوازدهم از هجرت خالد بن الولید را با سه هزار مرد شمشیرزن بقتال ارباب ردت نامزد كرده خالد نخست متوجه طلیحه شد و طلیحه در آن‌وقت بنواحی آبی از میان بنی اسد كه آنرا بزاخه می‌گفتند فرود آمده بود و خالد رضی اللّه عنه بعد از آنكه بمعسكر او نزدیك رسید عكاشة بن محصن اسدی و ثابت بن ارقم را كه از كبار صحابه بودند بتجسس احوال مخالفان فرستاد و ایشان در اثناء راه بطلیحه و برادرش سلمه كه جهت استخبار متوجه بودند دوچار خورده شهادت یافتند و روز دیگر خالد بن الولید بطلیحه رسیده نایره قتال مشتعل گردید و طلیحه كسائی بر سر انداخته در گوشه‌ای بنشسته بمردم گفت كه محل نزول وحی است و عیینة بن حصین فزاری در اثناء جنگ چند نوبت نزد طلیحه رفته
ص: 450
پرسید كه جبرئیل نازل شد یا نی و هر كرت جواب شنید كه هنوز جبرئیل نیامده مگر در نوبت آخر طلیحه گفت جبرئیل نزول نمود و با من گفت كه (ان لك رحاء كرحاه و حدیثا لا ینساه) و صاحب مقصد اقصی اینسخن را همچنین ترجمه نوشته كه ترا آسیائی همچو آسیای اوست و ترا حدیثی است كه فراموش نخواهد شد اما در روضة الصفا از ترجمه تاریخ احمد بن اعثم كوفی منقولست كه سخن طلیحه این بود كه (ان لك رجاء لا كرجاه و حدیثا لا ینساه) یعنی امید تو با امید خالد هم دوش نشود و میان شما حدیثی است كه ترا آن فراموش نگردد و علی كل التقدیرین عیینة بعد از شنیدن اینسخن آواز برآورد كه ای بنی فزاره فرار برقرار اختیار نمائید كه این بدبخت دروغ‌گویست آنگاه با قوم خود گریخته خالد بن الولید بر سایر سپاهیان طلیحه كه بنی اسد و غطفان بودند حمله كرد و ایشان از میدان ستیز روی بمیدان گریز نهاده طلیحه نیز بجانب شام شتافت و بالاخره باسلام معاودت كرده در حرب نهاوند شربت شهادت چشید در بعضی از كتب معتبره مسطور است كه خالد بن الولید چون از محاربه طلیحه فراغت یافت با سپاه اسلام بطرف بطاح رفت و سرایا باطراف و جوانب فرستاده بموجبی كه خلیفه رسول واجب الاتباع در وقت وداع او را تعلیم نموده بود با ایشان گفت كه در میان هر قبیله‌ای كه بانك نماز شنوند دست تعرض از مال و خون ایشان كوتاه دارند و اگر آواز اذان نشنوند و دانند كه آنقوم قبول اسلام نمی‌نمایند دود از دودمان ایشان برآرند و سریه‌ای كه ابو قتاده انصاری رضی اللّه عنه در میان ایشان بود مالك بن نویره را كه بفرموده حضرت رسالت مآب امارت بطاح و اخذ صدقات بنی یربوع تعلق بوی میداشت و بعد از فوت آنحضرت بردت متهم شده بود گرفته پیش خالد آوردند و ابو قتاده گواهی داد كه من بانگ نماز از میان قوم مالك استماع نمودم و بعضی در جانب نقیض سخن گفتند و چون خالد با مالك در تكلم آمد نوبتی در وقت نقل از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بر زبان مالك گذشت كه (قال رجلكم كذا) و خالد از شنیدن این سخن در غضب رفته گفت ای سك محمد رسول اللّه مردما بود و مرد شما نبود آنگاه اشارت كرد تا ضرار اسدی سر مالك را از بدن جدا نموده در زیر دیگی كه جهت پختن طعام بر اثقیه موضوع بود نهاد تا آتش در آن افتاد یافعی گوید كه سر مالك آن مقدار موی داشت كه تا وقتی كه طعام پخته شد مشتعل بود و خالد بعد از سوختن خرمن حیات مالك منكوحه او را ام تمیم بنت المنهال كه بحسن و جمال عدیم المثال بود در حباله نكاح آورد و ابو قتاده از این معنی آزرده خاطر شده سوگند یاد كرد كه هرگز در لشگری كه در تحت لوای خالد باشد بجهاد نرود و متوجه مدینه شده بعد از وصول كیفیت حال را بعرض اصحاب رسانید و مقارن آنحال برادر مالك متمم كه در سلك شعراء عرب انتظام داشت بموقف خلافت رسیده به تتمیم آن تمیمه پرداخت و بامداد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه كه دوست قدیمی مالك بود با ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه گفت كه برادرم بر جاده شریعت حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم ثبات قدم داشت و خالد بطمع ام تمیم او را بقتل آورده
ص: 451
و عمر رضی اللّه عنه در باب طلب خالد جهت قصاص مبالغه بسیار كرده ابو بكر نخست از قبول آن سخن ابا نمود و آخر الامر نامه بخالد نوشت كه سپاه را هم آنجا گذاشته تنها بمدینه شتابد و خالد شرط امتثال مثال مرعی داشته چون بمدینه رسید دو دینار زر سرخ نزد بلال كه حاجب امیر المؤمنین ابی بكر بود فرستاد كه او را بیحضور عمر رضی اللّه عنه بمجلس خلیفه درآورد و بلال بر اخذ آن وجه اقدام نموده خالد را تنها نزد خلیفه رسول خدا گذاشت گویند اول رشوتی كه در اسلام گرفتند آن بود در روضة الصفا مسطور است كه امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بر در مسجدی كه نزدیك بدار الخلافه بود اقامت داشت كه ناگاه چشمش بر خالد بن الولید افتاد كه برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده پیش امیر المؤمنین ابی بكر میرفت و فی الحال برخاسته و سهام را از عمامه خالد بیرون كشیده بشكست و گفت مسلمانی را كشتی و بازنش تزویج نمودی بخدا سوگند كه ترا سنگسار كنم و با یكدیگر بدار الخلافه شتافته دربان خالد را فردا وحیدا رخصت دخول ارزانی داشت و امیر المؤمنین عمر را بازگردانید و آنجناب در آن محل دست برهم زده می‌گفت دریغ كه خون مالك هدر شد و چون خالد نزد خلیفه اول درآمد بزبان عتاب گفت كه (قتلت مسلما و عزمت بامراته) خالد جواب داد كه ای خلیفه رسول خدا ترا سوگند میدهم كه از پیغمبر (ص) نشنیده‌ای كه خالد شمشیر خداست ابو بكر گفت كه شنیده‌ام خالد گفت شمشیر خدا نزند مگر گردن كافری یا منافقی را ابو بكر از شنیدن این سخن خالد را اجازت مراجعت داد و فرحناك از آن خانه بیرون خرامیده متوجه معسكر خود گردید در تاریخ طبری مسطور است كه چون خالد از دار الخلافه بیرون آمد عمر را بر در مسجد نشسته دید دست بقبضه شمشیر برده گفت (تعال یا اعسر) و خالد بجهت آن عمر بن الخطاب را باین لفظ مخاطب گردانید كه هر كار كه مردم بدست راست كنند عمر بدست چپ میكرد القصه چون عمر حال برینمنوال دید دانست كه خالد در باب قتل مالك عذری گفته كه مقبول طبع ابو بكر افتاده لاجرم دست از تعرض او كوتاه داشت در روضة الاحباب مسطور است كه بعد از رخصت خالد ابو بكر دیت مالك بن نویره را از بیت المال ادا كرده سبایای قوم او را تسلیم متمم نموده او را خشنود و شاكر باز گردانید

ذكر شمه‌ای از حال مسیلمه و سجاح و بیان ازدواج ایشان بی‌وقوع نكاح‌

چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت سبق ذكر یافت چون مسیلمه با وفد بنی حنیفه از مدینه بدیار خود شتافت آغاز دعوی نبوت كرد و بنابر آنكه او از فن سحر و شعبده وقوفی تمام داشت امور عجیبه بمردم نمود و در برابر بینات الهی كلمات مزخرفه مسجعه ترتیب داده بر اتباع خویش خواند و بزعم بعضی از مورخان مسیلمه اول كسی است كه بیضه را در شیشه سرتنگ درآورد و نخستین شخصی است كه پر بریده طایر را وصل كرد
ص: 452
و بواسطه مشاهده امثال این افعال بسیاری از ساكنان یمامه بنبوت مسیلمه ایمان آوردند و بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم كار او قوت گرفته قرب صد هزار كس در ظل علم شقاوت؟؟؟ او مجتمع گشتند در خلال آن احوال سجاح بنت حارث بن سوید كه عورتی فصیحه نصرانیه بود بنابر حب ریاست آغاز دعوی نبوت كرده سخنان مسجع بر زبان آورد و مجموع بنی ثعلب كه قوم وی بود درین دعوی او را تصدیق نموده بیك ناگاه بر سر بنی رباب رفتند و بانتهاب اموال آن قبیله پرداختند و اكثر ایشانرا دفین خاك ساختند آنگاه ارباب تدبیر صلاح چنان دیدند كه بمحاربت متابعان ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم اقدام نمایند اما سجاح كلمه چند مسجع بر ایشان خواند مبنی از آنكه اول بجانب یمامه رفته مهم مسیلمه را فیصل می‌باید داد و آنجماعت طریق اطاعت مسلوك داشته سجاح رایت عزیمت بطرف یمامه برافراشت و مسیلمه از این معنی وقوف یافته جمعی را برسم رسالت نزد سجاح فرستاد تا كیفیت حال او را معلوم نمایند و بعد از آمدوشد رسل و رسایل آن كذاب و كذابه را حقیقة مهم یكدیگر معلوم شده بین الجانبین مصالحه بوقوع پیوست و سجاح بر لشكر پیشی گرفته با ده كس از خواص نزد مسیلمه رفت و مسیلمه در خیمه كه نزدیك بقلعه خود نصب كرده بود با او ملاقات نمود و آن‌دو مدعی كذاب در آن خلوت كلمات مسجعه و عبارات مزخرفه بر یكدیگر خوانده مایل بمواصلت هم گشتند و سه شبانه روز بكام دل گذرانیده از مسیلمه در آن اوقات حسب المقدور قوت رجولیت ظهور مینمود و سجاح مهما امكن اظهار ملایمت و معاشقت میفرمود آنگاه سجاح طبل رحیل كوفته بقوم خویش پیوست و چون زبرقان بن بدر و عطارد بن الحاجب و غیرهما از رؤسا از وی سؤال كردند كه ملاقات مسیلمه با تو چگونه اتفاق افتاد جواب داد كه مسیلمه را مانند خود پیغمبر مرسل یافتم و بموجب وحی سماوی عنان توسن نفس بمناكحتش تافتم آن طایفه پرسیدند كه مهر تو چه بود گفت هیچ گفتند عیب تمام باشد كه مثل تو عفیفه بی‌مهر شوهر كند اكنون بیمامه بازگشته طلب مهر نمای و سجاح بطمع خام بار دیگر متوجه یمامه شد چون مسیلمه از قدوم او خبر یافت فرمود تا ابواب قلعه را مضبوط ساختند و بنفس شوم بر زبر دروازه آمده از سجاح پرسید كه بچه سبب رنجه شده سجاح صورت حال را بیان كرد و مسیلمه مؤذن سجاح را كه شیث بن ربعی نام داشت طلبیده گفت كه در میان قوم خویش ندا كن كه مسیلمه رسول خدا نماز بامداد و نماز خفتن را جهت مهر سجاح از شما برداشت آنگاه سجاح بمعسكر خود معاودت كرد و بروایت مقصد اقصی سجاح چند روزی در آن نواحی رحل اقامت بینداخت تا مسیلمه نصف خرمای یمامه را برسم كابین نزد او فرستاد القصه بعد از وقوع قضیه مذكوره اكثر رؤساء قبایل بطلان دعوی سجاح را دانسته از متابعت او پشیمان گشتند و روی بمنازل خود آورده بدین اسلام رجوع كردند و سجاح با چهارصد نفر عنان عزیمت بموصل كه مسكن او بود معطوف گردانید چنانچه در روضة الاحباب مسطور است كه تا زمان حكومت معاویه زنده مانده جمال حالش بحلیه ایمان زیور یافت آنگاه بعالم آخرت شتافت
ص: 453

ذكر واقعه یمامه و قتل مسیلمة بن ثمامه‌

در اكثر كتب مورخین سمت تحریر و تبیین پذیرفته كه خالد بن الولید چون از قضیه مالك بن نویره فراغت یافت با لشكر ظفر اثر كه بروایت روضة الاحباب بیست هزار نفر بودند بجانب یمامه شتافت و در آن‌وقت مسیلمه چهل هزار مرد جرار فراهم آورده در نواحی باغی كه آنرا حدیقة الرحمن میگفتند و بالاخره بحدیقة الموت موسوم شد مستعد جنگ و پیكار نشسته بود و چون تقارب فریقین بتلافی انجامید و نایره حرب و قتال بباد حمله ابطال رجال مشتعل گردید نخست ارباب ضلال را استیلا دست داده ابو حذیفه و سالم كه صاحب رایات اهل اسلام بودند با فوجی كثیر از قراء صحابه بعز شهادت فایز شدند و كفار خود را بخیمه خالد رسانیده آنرا بشكافتند و شمشیر برام تمیم حواله كرده خواستند كه بتتمیم كار او پردازند و بالاخره بنابر شفاعت مجاعه كه در سلك اعیان یمامه انتظام داشت از سر خون آن ضعیفه درگذشتند و چون ثابت بن قیس انصاری و براء بن مالك و زید بن الخطاب غلبه كفار و فرار امت سید ابرار مشاهده نمودند زبان ملامت گشاده كمر شجاعت برمیان بستند و بنابر اهتمام و اجتهاد ایشان مسلمانان دلیر شده بر اتباع مسیلمه حمله كردند و در اثناء كر و فر محكم بن الطفیل كه از اعاظم شجاعان یمامه بود بضرب شمشیر براء بن مالك یا بزخم سنان عبد الرحمن بن ابی بكر رضی اللّه عنهما بقتل رسید بدان سبب كفار دل شكسته گشته از میدان ستیز روی بوادی گریز نهادند و بحدیقة الموت پناه جسته متحصن شدند و براء بن مالك تیغ جهاد آخته و خود را بر در آن باغ انداخته چندان كشش و كوشش نمود كه اهل یمامه ابواب حدیقه را بازگذاشتند و مسلمانان در آنجا ریخته بسیاری از كافران را بقعر جهنم فرستادند و مسیلمه بر دست وحشی قاتل حمزه رضی اللّه عنه و ابن ام عماره انصاری كشته گشت و نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده كفر و ظلام نگونسار گردید و مهم مردمی كه در قلعه یمامه متحصن بودند بنابر مساعی مجاعه بطریقه مصالحه فیصل یافت و خالد خبر این فتح مبین را با خمس غنایم نزد ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه فرستاده انوار فرح و سرور بر وجنات ارباب توحید تافت و در آن محاربه از سپاه مسیلمه چهارده هزار كس بقتل رسیدند و از مسلمانان بروایت احمد بن اعثم كوفی هفتصد نفر و بقول بعضی دیگر از مورخین فضیلت اثر سیصد و شصت كس شربت شهادت چشیدند و از جمله شهدا یكی ابو دجانه سماك بن خرشه انصاریست و از مناقب ابو دجانه آنكه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم روز احد شمشیری بر دست گرفته بود فرمود كه كیست كه این تیغ را چنانچه سزاوار است بگیرد صحابه پرسیدند كه یا رسول اللّه حق این شمشیر چیست آنحضرت فرمود كه حق این شمشیر آنست كه از كفار آنرا دریغ ندارد و مسلمانان را بدان نیازارد فقال ابو دجانه (انا اخذ بحقه) و رسول صلی اللّه علیه و سلم آن شمشیر را باو عنایت كرد ابو دجانه بدان وسیله در روز مذكور بسیاری از
ص: 454
مشركان را مجروح و بی‌روح گردانید و دیگری از شهداء معركه یمامه زید بن الخطاب است و او بحسب سن از امیر المؤمنین عمر كلان‌تر بود و پیش از آنجناب تصدیق نبوت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نمود و دیگری از شهیدان معركه مذكور ثابت بن قیس بن شماس انصاریست و او خطیب حبیب حضرت باری بود و در وقت ورود وفود بمدینه در حضور صاحب مقام محمود بقرائت خطبه قیام مینمود و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و غلام او سالم و بشر بن سعد الانصاری و عباد بن بشیر و طفیل بن عمرو الدوسی و عامر بن بكیر و سایب بن العوام برادر زبیر و عبد اللّه بن سهیل بن عمرو و شجاع بن وهب رحمة اللّه علیهم اجمعین در سلك شهداء آن معركه انتظام داشتند مدت حیات عبد اللّه سی و هشت سال و اوقات عمر شجاع چهل و چند سال بود و در ماه ذو الحجه همین سال ابو العاص بن الربیع القریشی كه خواهرزاده خدیجه كبری رضی اللّه عنها بود از عالم انتقال نمود

ذكر برگشتن اهل بحرین از دین رسول هاشمی و بیان دفع فتنه ایشان باهتمام علاء الحضرمی‌

ناصبان اعلام خیر الانام بر صحایف لیالی و ایام مرقوم اقلام صحت ارتسام گردانیده اند كه منذر بن ساوی در زمان حیات حضرت مقدس نبوی باتفاق تمام مردم بحرین در سلك اهل ایمان انتظام یافته بود و در سال دهم از هجرت علاء الحضرمی از موقف نبوت جهت اخذ صدقات آنجماعت بدانجا رفت و هنوز علاء الحضرمی در آن دیار اقامت داشت كه حضرت خاتم الانبیاء علم توجه بجانب ملاء اعلاء برافراشت و مقارن آن خبر ببحرین منذر نیز وفات یافت و مردم بحرین مرتد شده علاء بمدینه طیبه شتافت و در روضة الاحباب مسطور است كه متوطنان بحرین دو قبیله بودند بنی عبد القیس و بنو بكر و جارود بن عمرو كه از رؤساء عبد القیس بود و بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسیده بشرف ایمان و تعلم قرآن مشرف و مكرم گشته بود بعد از فوت آنحضرت زبان بنصیحت بنی عبد القیس بگشاد و آن جماعت را بر سر جاده شریعت نگاه داشت و مرتدان بنی بكر بنابر عداوت قدیمی و تعصب دینی از ملوك عجم استمداد نموده لشكر بسر عبد القیس كشیدند و بین الجانبین حربی صعب دست داده كفار ظفر یافتند و عبد القیس بوادی فرار شتافته در قلعه جواثا متحصن گشتند و بنو بكر آنحصار را مركزوار درمیان گرفته دقیقه‌ای از دقایق محاربه و محاصره نامرعی نگذاشتند و چون این اخبار بمدینه سید المرسلین رسید امیر المؤمنین ابی بكر صدیق رضی اللّه عنه علاء حضرمی را سردار سپاه جرار گردانیده بمدافعه بنو بكر مأمور ساخت و علاء لوای توجه افراشته در اثناء راه ثمامة بن اثال الحنفی و قیس بن عاصم با اقوام خویش بدو پیوستند و باتفاق روی به بنی بكر نهادند به ثبوت پیوسته كه در آن سفر عبور آن لشكر ظفر اثر بر ریگستانی افتاد كه از آب و آبادانی بسیار دور بود و بسبب هبوب صرصر ویرانی از رستن سبزه و ریاحین بغایت مهجور و در آن بیابان بی‌پایان
ص: 455
آتش عطش بر مجاهدان استیلا یافته بزبان تضرع و نیاز از كریم عطابخش بنده‌نواز مخلص خود را مسألت نموده برطبق كلمه (أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ) دعای ایشان بعز اجابت اقتران یافته ناگاه از رشحات سحاب عنایت مسبب الاسباب در صحرائی كه پیوسته آب نایاب بود غدیری پرآب بنظر ایشان درآمد و همگنان از آن آشامیده و دواب خود را سیراب گردانیده روی براه نهادند و قاصدی هم‌عنان باد بقلعه جواثا ارسال داشته از آمدن خویش اعلام دادند و استعلام نمودند كه بكدام طریق با اهل ظلام در مقام قتال آیند و محصوران ایشان را بشبیخون دلالت فرموده علاء با اتباع خویش در شبی كه مقرون بروز فتح و نصرت بود بیك ناگاه بر سر بنی بكر تاخت و اهل قلعه نیز از آن‌جانب بمیدان نبرد شتافته جمعی كثیر از كفار كشته گشتند و بقیت السیف قدم در وادی گریز نهاده پناه بحصار روم بردند و علاء الحضرمی جارود بن عمرو و سایر رؤسای عبد القیس را بنوازش بیكران اختصاص داده بنابر استصواب ایشان بجانب جزیره دارین كه پناه جمعی از متمردان بود توجه نمود و بعد از آنكه مسلمانان نزدیك بآن جزیره رسیدند دیدند كه دریاء زخار در میان ایشان و مقصد حایل است و كفار كشتیها را بساحل برده‌اند لاجرم متأمل شدند و بالاخره توكل بر عنایت حضرت احدیت كرده بیكبار با خیول و جمال و احمال و اثقال و اغنام و دواب بآب درآمدند و دعاكنان از آن بحر بی‌پایان در ضمان حیات رحیم رحمان بگذشتند و آن نهنگان دریاء وغاهم از گرد راه بجزیره محاربه درآمده كشتی عمر كفار دارین را غریق گرداب فنا گردانیدند و بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علم اسلام وزیده فوجی از اصحاب ظلام بآتش دوزخ پیوستند آنگاه علاء الحضرمی متوجه قلعه روم شده بتجدید با بنی بكر قتال شدید كردند باز مظفر و سرافراز گشته سالما غانما از آن دیار مراجعت فرمود و الحمد للّه الملك المعبود

ذكر حال بعضی دیگر از مرتدان قبایل عرب و بیان اعلاء اعلام شریعت نبی قریشی لقب‌

در روضة الاحباب مسطور است كه بعد از فوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ذو التاج لقیط بن مالك كه او را در زمان جاهلیت جلندی می‌گفتند از دین اسلام برگشته باستظهار بعضی از جنود شیطان بر دیار عمان استیلا یافت و متوطنان آن مكان را مانند خود مرتد ساخت و ساكنان مهره نیز بسبب قرب جوار از دین بی‌بهره گشتند و اینخبر بمدینه رسید ابو بكر الصدیق رضی اللّه عنه حذیفة بن محصن حمیری و عرفجه بارقی را بحرب آن جماعت مأمور گردانید و مقرر فرمود كه عكرمة بن ابی جهل كه در حدود یمامه بود بدیشان ملحق شود و حذیفه و عرفجه متوجه گشته در اثناء راه عكرمه بدیشان پیوست و باتفاق نخست بر سر عمانیان رفته تیغ جهاد برآوردند و آن مقدار از كفار بقتل رسانیدند كه از خون ایشان دریائی بسان عمان جاری گشت و از آنجا بجانب كفره مهره شتافته
ص: 456
بر ایشان نیز ظفر یافتند و سالما غانما عنان مراجعت بطرف مدینه تافتند بصحت پیوسته كه پس از انتقال رسول حضرت ذو الجلال از دار ملال قبایلی كه در حضرموت و صنعاء یمن اقامت داشتند مانند سایر اعراب شقاوت انتساب از شریعت حضرت رسالت مآب اجتناب نموده رایات فتنه و فساد مرتفع ساختند و زیاد ابن لبید انصاری كه والی حضرموت بود فرار كرده خبر ارتداد ایشانرا بابو بكر صدیق رضی اللّه عنه رسانید و صدیق اكبر زیاد را بر چهار هزار مرد جرار سروری داده بدانجانب بازگردانید و زیاد بعد از وصول بدان دیار با كفار آغاز كارزار نموده مدتی مدید بین الجانبین نایره جنگ و شین اشتعال داشت آخر الامر عكرمة بن ابی جهل و مهاجر بن ابی امیه بموجب اشارت امیر المؤمنین ابی بكر باو پیوسته دود از دودمان اهل ارتداد برآوردند و اشعث بن قیس كندی را كه از جمله رؤساء آن قبایل بود در قلعه‌ای از قلاع یمن محصور گردانیدند و زمان محاصره امتداد یافته اشعث طالب مصالحه گشت و بعد از آمدوشد سفیر مهم بر آن قرار یافت كه مسلمانان ده كس معین از اهل قلعه را امان داده تتمه مردم بی‌ایمان را عرصه تیغ فنا گردانند و چون اشعث در قلعه بازگشاد زیاد او را نیز گرفته خواست كه بقتل رساند زیرا كه از مردم حصار زیاده از ده كس را امان نداده بودند و اشعث بر سبیل سهو خود را داخل آن ده نفر نگردانیده بود اشعث از مشاهده آن حال متحیر گشته گفت چگونه جایز توان داشت كه من از برای دیگران امان بستانم و خود را در معرض قتل رسانم امان من بدلالت عقل مقرر است و در این باب قیل و قال بوقوع پیوست بالاخره چنان قرار گرفت كه اشعث را زنده بدار الخلافة فرستند تا بدانچه رای امیر المؤمنین ابی بكر اقتضا نماید درباره او حكم فرماید آنگاه زیاد قریب هفتصد نفر از مرتدان قلعه را گردن زده اشعث را با جمعی مقید و ملول بمدینه ارسال داشت و چون اشعث بمجلس صدیق رضی اللّه عنه در آمد اظهار اسلام نموده زبان اعتذار و استغفار بگشاد و فاروق اعظم كه یكی از حضار آن مجلس بود روی بامیر المؤمنین ابی بكر آورد گفت یا خلیفه رسول اللّه قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بدل دینه فاقتلوه لاجرم سزاوار آنست كه اشارت فرمائی تا غبار فتنه و فساد اشعث را بتحریك شمشیر آبدار فرونشانند و اهل اسلامرا از ظلم و بیداد او برهانند و اشعث دیگر بتضرع و زاری امان طلبیده خواهر امیر المؤمنین ابی بكر رضی اللّه عنه را خواستگاری نمود و آنجناب از سر گناهان او درگذشت و جرایم او را نابود انگاشته خواهر خود ام فروه را با او در سلك ازدواج كشید و باین جهت اشعث بار دیگر سردار قبیله كنده شده بغایت معتبر گردید و او را از ام فروه سه پسر و دختری در وجود آمد اسامی پسران اینست محمد اسماعیل و اسحق و دختره جعده نام داشت‌

گفتار در بیان اسلام مثنی بن حارثه الشیبانی و رفتن خالد بن ولید بجانب عراق جهت تمهید مبانی مسلمانی‌

حاویان فضایل نفسانی و راویان وقایع انسانی آورده‌اند كه در سال دوازدهم از
ص: 457
هجرت پیغمبر آخر الزمان مثنی بن حارثه كه از اعیان بنی شیبان بود بنابر حب مسلمانی بمدینه شتافته زبان بكلمه توحید جاری گردانید و بعرض امیر المؤمنین ابی بكر رسانید كه قوت و جمعیت ملوك عجم بضعف و پریشانی سمت تبدیل گرفته و دولت اقبال آن طایفه بنكبت و ادبار صفت تغیر پذیرفته امید آنكه مرا شرف اجازت ارزانی داری تا باتفاق مردم كاری لشگر بحدود كوفه و سواد عراق برم و در آن دیار دست بتاراج اموال كفار برآورم و صدیق رضی اللّه عنه او را رخصت داده مثنی بر آن موجب بتقدیم رسانید و بسیاری از مراعی و مواشی فارسیان را عرصه نهب و غارت گردانید و عجمیان در صدد منع آمده باجتماع سپاه و ارسال مردم رزم‌خواه اقدام نمودند و چون این خبر بمدینه رسید امیر المؤمنین ابی بكر باستصواب جماهیر مهاجر و مشاهیر انصار زمام سرداری سپاه عراق و مقاتله اهل كفر و شقاق را در قبضه اقتدار خالد بن الولید نهاده نامه بوی نوشت كه از یمامه روی بدان صوب آورد و در اعلاء اعلام اسلام مساعی جمیله مبذول دارد خالد رضی اللّه عنه با قرب ده هزار سوار نامدار بسواد عراق درآمده مثنی بدو پیوست و در آن اوقات حكومت سواد متعلق بابن صلوبا و ایالت حیره مفوض به قبیصة بن ذویب الطائی بود و میان آن‌دو سردار و مسلمانان مهم بمصالحه انجامیده خالد جزیه بر ایشان مقرر ساخت و این اول جزیه بود كه در عراق وضع نمودند و خالد و مثنی بعد از فراغ از مهم حیره با هیجده هزار مرد خیره بجانب ایله شتافتند و هرمز كه از قبل كسری حاكم آن سرزمین بود بقدم مقابله و مقاتله پیش‌آمده حربی اتفاق افتاد كه از مهابت آن بهرام جنگ‌جوی عنان تمالك و تماسك از دست داد و هرمز در آن معركه بضرب تیغ خالد كشته گشته نصرت نصیب اهل اسلام شد و مقارن آن فتح قارن كه امیر اهواز بود و با سپاه صف‌شكن بمدد هرمز می‌آمد نزدیك معسكر مسلمانان رسید و خالد رضی اللّه عنه او را استقبال نموده و باشتعال آتش قتال پرداخته نوبت دیگر نسیم فتح و نصرت بر پرچم علم ارباب توحید وزید و قارن در پنجه تقدیر اسیر شده قرب سی هزار كفار خاكسار بزخم شمشیر آبدار و نوك نیزه ثعبان كردار از پای در افتادند و بسیاری از ایشان بقید اسارت گرفتار گشتند و از جمله اسیران یكی پدر حسن بصری بود كه ملت نصرانیه داشت در مقصد اقصی مذكور است كه بعد از این واقعه كسری شخصی را موسوم بود بهزار مرد با جمعی كثیر از دلیران میدان نبرد بجنگ خالد رضی اللّه عنه فرستاد و مدت مقابله و مقاتله بیست روز امتداد یافته در روز آخر هزار مرد بر دست خالد با هزار سالها برابر شده كفار بگریختند آنگاه جاثان نامی با سی هزار مرد خنجرگذار بمحاربه خالد مبادرت نموده مهم او نیز مثل سایر عجمیان بفیصل انجامید و خالد درین محاربات غنایم موفور و اموال نامحصور گرفته خمس آنرا بمدینه فرستاد و تتمه را بر لشگریان تقسیم فرمود و هم در آن سال بعنایت ملك متعال انبار و عین التمرو دومة الجندل نیز باهتمام خالد بن الولید و مثنی بن حارثه شیبانی و سایر حامیان حوزه مسلمانی مفتوح گشت و رفعت ماهچه اعلام اسلام از فرق فرقدین درگذشت
ص: 458

ذكر نهضت سپاه اسلام بجانب ولایت شام و بیان انكشاف صور انبیاء علیهم السلام‌

در وقت سفارت هشام فضلاء انام و فصحای ذو الاحترام آورده‌اند كه در سال سیزدهم از هجرت خیر الانام علیه الصلواة و السلام امیر المؤمنین ابی بكر صدیق رضی اللّه عنه را داعیه غزو شام در خاطر افتاد و هفت هزار مرد مقاتل یراق نموده سرداری آن سپاه را بعمرو عاص و ابو عبیدة بن الجراح و یزید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه تفویض فرمود و عمرو عاص را بامارت فلسطین نامزد كرد و ابو عبیده را بایالت حمص و یزید بن ابو سفیان را بحكومت دمشق و شرحبیل را بریاست اردن و چنان مقرر نمود كه چون امرای اربعه در یك موضع مجتمع باشند امارت تمامی لشكر بابو عبیده رضی اللّه عنه تعلق داشته باشد و اگر متفرق باشند هریك بامارت سپاه و ناحیه خود قیام نمایند القصه چون آنجماعت طی منازل و مراحل كرده بممالك شام درآمدند ابو عبیده باقتضاء رأی خویش یا باشارت امیر المؤمنین ابی بكر هشام بن عاص را كه برادر عمرو بود با دیگری از خواص نامزد رسالت قیصر فرمود تا او را بقبول دین اسلام و متابعت شریعت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الكرام و اصحابه العظام دعوت نمایند و لوازم نصیحت بجای آورده از عناد و لجاج نهی فرمایند از هشام مرویست كه گفت چون از ابو عبیده رضی اللّه عنه رخصت یافته بصوب مملكت هرقل شتافتیم در غوطه دمشق بپایه سریر جبلة بن ایهم غسانی كه در آن ولایت از قبل قیصر بر مسند كامرانی متمكن بود رسیدیم و او در آن‌وقت بر تختی بلند مسكن داشت و جانب راست و چپ او كرسیهای زرین نهاده بودند و جماعتی از ملك‌زادگان بر آن كرسیها نشسته و جامه‌هاء زربفت پوشیده اما جبله اثواب سیاه دربر داشت و چون چشم جبله بر ما افتاد كسی باستقبال فرستاد و پرسید كه بچه مهم رنجه شده‌اید گفتیم كه ما سبب آمدن خود را نگوئیم الا با جبله لاجرم جبله ما را پیش طلبیده بی‌واسطه در تكلم آمد و ما او را باسلام دعوت فرمودیم قبول نكرد آنگاه سئوال نمودیم كه چرا كسوت سیاه پوشیده‌ای جواب داد كه این كسوترا شعار خود ساخته سوگند خورده‌ام كه آنرا از تن بر نكشم تا وقتی كه شما را از نواحی شام بیرون كنم ما گفتیم كه غریب نذری كرده‌ای و عجیب امری بخاطر آورده‌ای و حال ما بر آن عزیمت این مسافت پیموده‌ایم كه ترا بلكه پادشاهی را كه از تو بزرگتر است باسلام درآوریم یا از ممالك روم و شام اخراج نمائیم و درین دیار شعار ملت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار ظاهر فرمائیم جبله گفت این معنی طایفه‌ای را كه سمرا باشند میسر خواهد شد نه شما را ما پرسیدیم كه سمرا كدام قوم‌اند جواب داد كه سمرا جمعی‌اند كه بروز روزه دارند و بشب نماز گفتیم و اللّه كه صیام و قیام ما برینمنوال است و بعد از استماع این سخن تغییری تمام بحال جبله راه یافته گفت برخیزید و بجانب مقصد شتابید و شخصی را رفیق ما گردانیده نزد هرقل فرستاد و پس از آنكه ما
ص: 459
بدار الملك قیصر درآمدیم آنشخص گفت كه شتران شما قابل آن نیست كه بر آن سوار بوده ببارگاه پادشاه روید اگر خواهید مركب را هوار حاضر سازم جواب دادیم كه ما بهمین وضع تا در خانه قیصر خواهیم رفت و او ما را موقوف گردانیده صورت حال را عرض داشت هرقل كرد و جواب آمد كه بهر نوع كه خواهند ایشانرا دستوری ده تا بیایند و چون ما بدرگاه پادشاه رسیدیم شترانرا بخوابانیدیم و گفتیم كه لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و از گفتن این تكبیر غرفه و كوشك و بروایتی مجموع قصر قیصر مانند نخلی ترا ز باد صرصر در حركت آمد و قیصر این صورت را مشاهده كرده كسیرا نزد ما فرستاد كه شما را نرسد كه اینجا اظهار ملت خود كنید هر سخنی و پیغامی كه دارید اعلام نمائید ما جواب دادیم كه بغیر قیصر سخنی نگوئیم و قیصر این ملتمس را مبذول داشته رخصت ملاقات داد و ما بمجلس او درآمده دیدیم كه بر تختی نشسته و جمعی از مردم قوی‌هیكل در پای سریرش ایستاده‌اند و او و تمامی اركان دولتش لباسهای سرخ در بردارند و چون چشم قیصر بر ما افتاده تبسم نموده پرسید كه چرا مراسم تحیت بجای نیاوردید جواب دادیم كه تحیت ما بر شما حلال نیست همچنانكه تحیت شما بر ما گفت تحیت شما نسبت به پادشاه چه باشد گفتیم كه السلام علیك گفت او بچه كیفیت جواب گوید گفتیم كه همین لفظ را منقلب گرداند باز گفت كه بزرگترین الفاظ شما كدام است گفتیم كه لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و بعد از صدور این سخن دیگربار آن غرفه با كوشك لرزیدن گرفت هرقل گفت هرگاه كه در خانه‌های خود این كلمه بر زبان شما جریان یابد این صورت مشاهده شود گفتیم ما هرگز در مساكن خویش مثل این حالتی ندیده‌ایم قیصر گفت ای كاشكی در حین گفتن این كلمه خانه‌ها بر سر شما فرود آمدی و یك نیمه ملك من زائل گشتی گفتیم كه چرا گفت فوت نصفی از ملك بر من آسان‌تر است از ظهور دین محمدی هشام گوید كه قیصر بعد از قیل و قال و جواب و سئوال فرمان داد كه ما را در منزل نزه فرود آوردند و خدمات شایسته كردند و پس از انقضای سه روز شبی ما را در خلوت طلب داشته حكایتی چند پرسیده جواب شنید آنگاه فرمود كه صندوقی بزرگ مذهب كه محتوی بر خانه‌های كوچك بود حاضر ساختند و در خانه‌ای از آن خانه‌ها را گشاده حریر پاره سیاه بیرون آورد و نشر كرد و بر آن حریر صورت مردی بود سرخ رنگ فراخ چشم بلند گردن امرد كه دو گیسوی تافته داشت با حسن و مهابتی تمام پس هرقل ما را گفت میدانید كه این صورت كیست گفتم نمیدانیم گفت این صورت آدمست علیه السّلام آنگاه در خانه دیگر باز كرد و همچنین حریر پاره سیاه كه بر آن صورت مردی بود سفید روی جعد موی سرخ چشم كه سری بزرگ و ساق سطبر و محاسن نیكو داشت بیرون آورده و گفت میدانید كه این صورت كیست گفتیم نی گفت این صورت نوح علیه السّلام است و بعد از آن از خانه دیگر مردی بیرون آورد كه بغایت سفید بود و اثر شبیب بر محاسنش مینمود و چشمهای سیاه داشت و پیشانی گشاده و هموار و بینی بلند و از تازه‌روئی كسی را تصور می‌شد كه در تبسم است و گفت این صورت ابراهیم خلیل است علیه السّلام پس از آن در خانه
ص: 460
دیگر بگشاد و از آنخانه حریره پاره سفید كه صورت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بر آن منقوش بود بیرون آورد و گفت این صورت را می‌شناسید گفتیم بلی این صورت حضرت محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم است و در گریه افتادیم چون این حالت مشاهده قیصر گشت بتعظیم تمام برخاست و باز بنشست و گفت شما را بخدا سوگند میدهم كه این صورت محمد است گفتم بخدا كه چنین است و گویا كه او را حاضر می‌بینیم پس زمانی بجانب ما نگریست و گفت این صورت پیغمبر آخر الزمان است و تعجیل من در ظاهر ساختن آن آزمایش شما بود و قیصر بعد از آن صور دیگر پیغمبران را از خانهای آن صندوق بیرون آورده بما نمود و آخر الامر از وی سؤال كردیم كه این صورت‌ها بچه كیفیت بدست تو افتاده و تا قیاس بصورت پیغمبر خود كرده دانستیم كه جمیع این صور موافق ذی الصورتست هرقل جواب داد كه ابو البشر از حضرت واهب الصور مسألت نمود كه صورتهاء فرزندان او را كه بشرف نبوت مشرف خواهند شد بوی نماید ایزد تعالی این ملتمس را بعز اجابت رسانیده صور پیغمبرانرا بدو فرستاد و این صورتها در مغرب زمین در خزانه آدم بود و از پدران به پسران انتقال می‌یافت تا بذو القرنین رسید و از وی بسلاطین منتقل میگردید تا بدست ما افتاد و اكنون كه شما صورت پیغمبر خود را شناختید مرا وثوق تمام پیدا شد و دانستم كه هر صورتی مطابق ذی الصورتست و گفت ایكاش خدایتعالی بدرقه توفیق رفیق من گرداند تا دست از تمشیت امور مملكت كوتاه ساخته بحجاز روم و لوازم عبودیت كمترین كسی از شما بتقدیم رسانم لیكن دریغ كه دل از سلطنت و فرمان‌فرمائی بر نمی‌توانم گرفت در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مسطور است كه قیصر بعد از وقوع این مقالات هشام و رفقاء او را جوایز و صلات گران‌مند بخشیده رخصت معاودت ارزانی داشت و ایشان انعامات او را رد كرده بر رواحل خود بنشستند و روی بخدمت ابو عبیده رضی الله عنه آوردند و پس از وصول آنچه در آن سفر دیده بودند و شنیده بتفصیل معروض گردانیدند و ابو عبیده رضی الله عنه از استماع سخنان قیصر متعجب گشته این آیه بر زبان راند كه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و كیفیت حال را بابو بكر صدیق رضی الله عنه عرضه داشت نمود و لشگریان را استمالت نموده بتهیه اسباب قتال اشتغال فرمود

گفتار در بیان فتح بصری و واقعه اجنادین و ذكر بعضی دیگر از وقایع غزوات حامیان حوزه دین‌

به ثبوت پیوسته كه چون قیصر از درآمدن سپاه اسلام بولایت شام خبر یافت برادر خود تدارقرا با پنجاه هزار یا هفتاد هزار مرد جرار جهت تدارك آن مهم به ثنیه جلو كه از نواحی فلسطین است فرستاد و خود بانطاكیه شتافته باجتماع سایر جنود نكبت ورود فرمان فرمود و عمرو عاص كیفیت حال را بدار الخلافه نوشته امیر المؤمنین ابی بكر
ص: 461
رضی الله عنه عجالة الوقت هاشم بن عتبة بن ابی وقاص را با سه هزار كس بمدد امرای شام ارسال داشت بعد از آن مكتوبی بخالد بن الولید در قلم آورد مضمون آنكه امارت سپاه شام را بجانب تو تفویض كردیم می‌باید زمام مهام عراق را در كف كفایت مثنی نهاده خود بدیار شام روی و لشكر اسلام را در سایه اعلام نصرت انجام جای داده همت بر دفع كفره روم و شام مصروف داری و چون این نامه بخالد رسید بموجب فرموده عمل نموده با سپاهی كه در معركه یمامه همراه داشت علم توجه بطرف شام برافراشت و در اثناء راه بفتح بعضی از قلاع و قصبات پرداخته در منزل قتات بصری بابو عبیده پیوست و متوجه فتح آن بلده شد مردم بصری جزیه قبول نمودند بعد از آن خالد و ابو عبیده رضی الله عنه بمدد عمرو عاص شتافته در فلسطین بوی ملحق گشتند و طایفه‌ای از سپاه روم كه سردار ایشان فلقطه نام داشت و در حدود فلسطین بودند بر جمعیت مسلمانان اطلاع یافته بطرف اجنادین كه موضعی است در میان رمیله و بیت حزین رفتند و مسلمانان نیز بدانجانب توجه نمودند و در آن‌وقت سی و شش هزار كس در ظل رایت خالد بودند و عدد جنود روم و شام از هفتاد هزار تا سیصد و بیست هزار گفته‌اند و بعد از تلاقی فریقین حربی صعب دست داده بمقتضای آیت وافی عنایت (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً) هزیمت بر لشكر كفار افتاد و بروایتی سی هزار نفر از شامیان بداختر كشته گشته غنایم بسیار و اموال بیشمار بتحت تصرف امت احمد مختار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمد و در آن واقعه جمعی از صحابه و تابعین نیز بعالم بقا منزل گزیدند و از آن جمله یكی ابان بن سعید ابن العاص است و او بروایت صاحب گزیده كتابت وحی نموده بود و سلمة بن هشام المخزومی و نعیم بن النحام و هشام بن العاص برادر عمرو و نعمان بن صفر العدوی و عبد الله بن عمرو الدوسی همدران معركه شهید شدند و از احوال ایشان چیزی كه لایق بسیاق این مختصر باشد بوضوح نه پیوست لاجرم جواد خوش خرام خامه در طریق اختصار سلوك نمود القصه چنانچه در روضة الاحباب مسطور است خالد رضی الله عنه بعد از واقعه اجنادین با لشكر ظفر قرین متوجه دمشق شده بدیری كه اكنون آنرا دیر خالد گویند و از آنجا تا دمشق از باب شرقی یك میل راهست منزل گزید و ابو عبیده رضی الله عنه در باب جابیه فرود آمده یزید بن ابی السفیان دروازه تو ما را معسكر گردانید و بدین طریق دمشق را درمیان گرفته آغاز محاصره فرمودند در آن اثناء بوضوح پیوست كه بیست هزار نفر از لشكر روم جهت امداد دمشقیان سفر كرده بموضع مرج الصفر رسیدند و خالد رضی الله عنه متوجه ایشان گشته بیك حمله آن سپاه را انهزام داد و قرب هزار كس را بدوزخ فرستاد و مسلمانان گریختگان را تعاقب نموده بروایت احمد بن اعثم كوفی اكثر آن بیست هزار نفر را به تیغ تیز بگذرانیدند و سردار كفار را كه قسطام نام داشت با صد و شصت كس اسیر گردانیدند و ایشان نیز بحكم خالد كشته گشتند و بعد ازین فتح مبین خالد با سپاه ظفر قرین از مرج صفر كرت دیگر عنان عزیمت بصوب دمشق انعطاف داد و بدستور پیشتر بر ظاهر
ص: 462
آن شهر فرود آمده در باب محاصره و محاربه شامیان اهتمام كرد و در خلال آن احوال معلوم شد كه چون خبر واقعه اجنادین بسمع هرقل رسیده لشكر بسیار ترتیب نموده بعدد رؤساء جنود اسلام چهار سردار تعیین كرده بجانب خالد روان گردانیده لاجرم خالد باتفاق سایر سپهسالاران اسلام از ظاهر دمشق برخاسته روی برومیان آورد و در كنار نهر یرموك بدیشان رسیده از جانبین به تسویه صفوف پرداختند و خود را مستعد جنگ و جدال و حرب و قتال ساختند و در آن معركه جنود روم سیصد هزار بودند و لشكر اسلام بقولی چهل هزار و پیش از آنكه دلیران روزگار بهیجان غبار معركه كارزار پردازند قاصدی از مدینه رسیده بآواز بلند گفت مژده باد ای مسلمانان كه اینك از نزد خلیفه رسول خدا دوازده هزار سوار خنجرگذار بمدد شما میرسد و در پهلوی خالد ایستاده او را از فوت صدیق اكبر و خلافت امیر المؤمنین عمر خبر داد خالد گفت برین تقدیر من از امارت لشكر معزولم قاصد جواب داد كه بلی سرداری این سپاه تعلق بابو عبیدة بن الجراح گرفت القصه باوجود این استماع اخبار خالد دل از جای نبرد و باتفاق سایر مردان بمیدان نبرد تاخته دود مرگ از جان كفار برآورد نظم
بهرسو كه خالد برآورد تیغ*فرو ریخت خون همچو باران ز میغ*
گهی جانب چپ گهی سوی راست*بزد تیغ و از كافران كینه خواست - و سایر سرداران مسلمانان شمشیر جهاد آخته و بر شامیان تاخته اعدا نیز لوازم كشش و كوشش بتقدیم رسانیدند شعر
دهاده برآمد ز هردو گروه*زمین شد ز سم ستوران ستوه*
بخون یلان خاك آغشته شد*تو گفتی زمین ارغوان كشته شد بالاخره ریاح نصرت احدیت از مهب عنایت بی‌غایت بر شقه علم امت سید عالم صلی الله علیه و سلم وزیده لشكر قیصر فرار برقرار اختیار كردند و در آن معركه قرب صد و بیست هزار كفار كشته گشته از اهل اسلام سه هزار نفر شربت شهادت چشیدند و آن مقدار غنیمت بدست مسلمانان افتاد كه بنان بیان از تعداد آن بعجز و قصور اعتراف مینماید بیت
ز بسیاری رخت و اسب و شتر*دل و دیده مفلسان گشت پر و بعد از اجتماع غنایم و انضباط رخوت و بهایم خالد نزد ابو عبیده رضی الله عنه رفته او را از فوت امیر المؤمنین ابی بكر و خلافت امیر المؤمنین عمر و عزل خود و نصب او بامارت لشكر خبر داد و ابو عبیده بتقسیم غنایم پرداخته خمس آن اموال را بمدینه فرستاد و بموجب نوشته كه از نزد فاروق اعظم باسم او صدور یافته بود نصف جهات خالد را نیز گرفته ارسال داشت و این معنی بر خاطر لشكریان بغایت گران آمد و اللّه المستعان‌

ذكر وفات امیر المؤمنین ابی بكر الصدیق و بیان بعضی از فضایل آن سالك مسالك توفیق‌

در روضة الاحباب مسطور است كه سبب فوت صدیق اكبر آن بود كه یكی از معارف یهود آنجنابرا ضیافت نمود و زهر در طعام تعبیه كرده امیر المؤمنین ابی بكر
ص: 463
رضی اللّه عنه و حارث بن كلده مطیب از آن طعام خوردند و در اثناء اكل حارث گفت یا خلیفه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم درین خوردنی زهر یكساله است و من و تو بیك روز از عالم خواهیم رفت هردو در همان روز بیمار گشته و مدت یكسال مریض بوده در اواخر جمادی الآخر سال سیزدهم از هجرت وفات یافتند و در سبب موت آنجناب اقوال دیگر نیز ورود یافته كه در ایراد آن فایده متصور نیست و امیر المؤمنین ابی بكر رضی اللّه عنه در ایام مرض چون دانست كه زمان ارتحال از دار الملال نزدیك است فاروق اعظم را بولایت عهد تعیین نمود و در آن باب وثیقه‌ای در قلم آورد و نخست طلحة بن عبید اللّه و بعضی دیگر از صحابه در باب خلافت امیر المؤمنین عمر اندك مضایقه كردند و بالاخره سر اطاعت بر خط فرمان صدیق اكبر نهادند در روضة الصفا مسطور است كه امیر المؤمنین ابی بكر رضی اللّه عنه در وقتی كه پهلو بر بستر ناتوانی داشت فرمود كه چون مرا حالتی كه ناگزیر مخلوقاتست روی نماید و شربت فنا چشیده آید و از غسل و تكفین و نماز فراغت دست دهد جنازه مرا قریب بروضه منوره مصطفی علیه من الصلوة اشرفها ببرید و بگوئید كه یا رسول اللّه ابو بكر آمده است و دستوری میخواهد كه درآید اگر اجازت شود مرا در جنب قبر معطر خیر البشر دفن كنید و علامت رخصت حضرت آن باشد كه در روضه بی از آنكه كسی متصدی گشادن آن شود مفتوح گردد و اگر دستوری نیابید جسد مرا در گورستان بقیع مدفون گردانید آنگاه بر زبان الهام بیان راند كه (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) این كلمات روز یكشنبه از آنجناب صدور یافت و روز دوشنبه ببهشت عدن شتافت گویند آخر سخنی كه ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بآن متكلم شد این بود كه (توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین) اصحاب هدایت انتساب بعد از اقامت مراسم تجهیز و تكفین و اداء نماز جنازه رحمت اندازه او را قرب بخوابگاه حضرت رسالت آورده الفاظی كه تلقین كرده بود بر زبان آوردند در ساعت در روضه باز شد لاجرم در جنب مرقد مطهر خیر البشر بحفر قبر قیام نموده ولد صدیق اكبر عبد الرحمن و فاروق اعظم و ذو النورین و طلحه بقبر درآمدند و در شب آنجناب را دفن كردند نقلست كه چون خبر این واقعه كبری بپدر صدیق اكبر ابو قحافه رسید اصلا متغیر نشد و گفت (للّه ما اخذو له ما اعطی) و ابو قحافه بعد از چند ماه از فوت پسر در مكه بعالم دیگر انتقال نمود و بصحت پیوسته كه ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه زاهدترین و متواضع ترین صحابه بود و در ایام خلافت جامه پشمینه پوشیدی و در تكلف مأكول و ملبوس نكوشیدی در روضة الاحباب مسطور است كه در آن روز كه صدیق اكبر رضی اللّه عنه بخیر البشر صلی اللّه علیه و سلم ایمان آورد چهل هزار درم نقد داشت و همه را در طریق رضاء حق سبحانه و تعالی صرف نمود لاجرم عنایت بی‌غایت احمدی قد قدرش را بلباس خجسته اساس حدیث (ما نفعنی مال احد قط مثل ما نفعنی مال ابی بكر) مزین گردانید و رحمت بی‌نهایت محمدی (ص) كام جانش را از كاس (ان من آمن الناس علی فی صحبته و ماله ابا بكر) شربتی نافع چشانید و كلام معجز انتظام (وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَكَّی) كه در شأن
ص: 464
آن خلیفه عظیم الشأن نازل شده بر كمال زهد و پرهیزكاری او برهانیست روشن و حدیث صحت انجام (انت صاحبی فی الغار و صاحبی علی الحوض) بر كمال خصوصیت آنجناب نسبت بحضرت رسالت مآب دلیلی است معین و بنابر مدلول كریمه مذكوره و نزول آیه شریفه (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) نزد علماء اهل سنت و جماعت افضلیت آنجناب بر سایر اصحاب امریست مقرر و بمقتضای فحوای آیت وافی عنایت (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ) فضلاء شریعت نبوی و عظماء ملت مصطفوی را وصول بمرتبه علیه آنسرور غیرممكن و متصور از ابو الغالب و كلبی رحمهما اللّه كه از اكابر اهل تفسیرند منقولست كه در كلمه كریمه (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ) مراد از (الذی جاء بالصدق) مخبر صادقست صلی اللّه علیه و سلم و مقصود از (صدق به) ابو بكر صدیقست رضی اللّه عنه و همچنین بعقیده بعضی از مفسران در آیه عظیم الشأن (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ‌ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ) مراد از عبد مملوك ابو جهل بن هشام است و مقصود از (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً) صدیق اكبر است و در صحیح بخاری از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما مرویست كه گفت (قال كنا فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یعدل بابی بكر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم ینزل اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا تفاضل) بینهم و ترمذی در جامع خود از ابو هریره رضی اللّه عنه روایت نموده كه رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت كه نیست مرا حدی را نزدیك ما نعمتی مگر آنكه ما مكافات آنرا بجای آورده‌ایم مگر ابو بكر پس بدرستی كه مر او را نزدیك ما نعمتی است كه مكافات آنرا ایزد سبحانه و تعالی در روز جزا خواهد كرد و اگر می‌بودم من گزیده خلیل هرآینه می‌گرفتم ابو بكر را خلیل (الاوان صاحبكم خلیل اللّه) و هم از ابو هریره رضی اللّه عنه در صحیح مسلم منقولست كه روزی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحاب هدایت انتساب را مخاطب ساخته گفت كه امروز از شما روزه‌دار كیست ابو بكر گفت كه من پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه كیست از شما كه امروز از عقب جنازه رفته باشد ابو بكر گفت كه من باز پیغمبر بر زبان مبارك راند كه كیست از شما كه امروز عیادت بیمار كرده باشد ابو بكر گفت كه من باز خاتم الانبیا فرمود كه كیست از شما كه امروز مسكینی را طعام داده باشد صدیق گفت كه من باز رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه كیست از شما كه امروز عبادت بی‌شمار كرده باشد ابو بكر گفت كه من حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه این خصال در مردی جمع نشود مگر آنكه به بهشت درآید راقم حروف گوید كه مناقب و مفاخر آن خلیفه ستوده مآثر موفور است و خصایل حمیده و فضایل پسندیده او غیر محصور خامه شكسته زبان از ایراد جمیع آن امور معاف و معذور انه العفو و الغفور

ذكر ازواج و اولاد امیر المؤمنین ابی بكر رضی اللّه عنه‌

در روضة الاحباب مسطور است كه ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه در جاهلیت دو عورت
ص: 465
بحباله نكاح درآورد یكی قبلة بنت عبد العزی كه بعضی نام او را قتیله گفته‌اند و عبد اللّه و اسماء كه بذات النطاقین اشتهار یافته ازو متولد شدند دوم ام رومان بنت عامر كه والده عبد الرحمن و عایشه است و امیر المؤمنین ابی بكر در اسلام نیز دو زن عقد كرد یكی اسماء بنت عمیس كه محمد از وی متولد شد دویم حسنة بنت خارجة بن زید انصاری و او در وقت وفات صدیق حامله بود و دختری آورد

ذكر جماعتی كه در وقت فوت ابو بكر بر سر شغل و عمل بودند

باتفاق ارباب خبر قاضی امیر المؤمنین ابی بكر فاروق اعظم بود و كاتبش ذو النورین و زید بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم رضی اللّه عنهم غلام صدیق سدیف منصب حجابت داشت و عامل آنجناب در مكه عتاب بن اسید الاموی بود و عتاب نیز در همان سال عالم را بدرود نمود و در طایف عثمان بن ابی العاص والی بود و در صنعا مهاجر ابن ابی امیه و در حضرموت زیاد بن اسید و در نجران جریر بن عبد اللّه البجلی و در بحرین علاء الحضرمی و در سواد عراق مثنی بن حارثه شیبانی و در بلاد شام ابو عبیدة بن الجراح و شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان اما این سه كس در تحت امر و نهی خالد بن الولید بسر می‌بردند چنانچه از ضمن حكایات سابقه بوضوح می‌پیوندد

گفتار در بیان احوال امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه علی سبیل الایجاز لا علی طریق الاطناب‌

نسب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بهشت واسطه بكعب بن لوی كه از جمله اجداد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بود می‌پیوندد برین منوال كه عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی بن ریاح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدی بن كعب و مادر فاروق اعظم حنتمة بود بنت هاشم بن المغیره و بقولی بنت هشام بن المغیره بروایت اول مادر امیر المؤمنین دختر عم ابو جهل است و بقول ثانی خواهر ابو جهل و تولد آنجناب بعد از سیزده سال از واقعه فیل اتفاق افتاده و كنیتش ابو حفص است و قیل ابو حفصه و لقب آن خلیفه كثیر الحسب فاروق بود زیرا كه نوبتی حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود كه (ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و هو الفاروق فرق اللّه بین الحق و الباطل) و مشعر باین معنی است این بیت شیخ فرید الدین عطار بیت
چو حق را بر زبان او كلامست*ز فرقانست فاروق این تمامست و فاروق اعظم را در زمان خلافت امیر المؤمنین گفتند در روضة الصفا مسطور است كه چون عمر رضی اللّه عنه بر مسند خلافت نشست فرمود كه ابو بكر را خلیفه رسول خدا می‌گفتند اگر مرا خلیفه رسول خدای گویند سخن دراز گردد پرسیدند كه از ذات خجسته صفات تو بكدام لفظ تعبیر كنیم جواب داد كه شما مؤمنانید و من امیر شمایم لفظ امیر المؤمنین بر من اطلاق نمائید و روایتی آنكه این سخن
ص: 466
را مغیرة بن شعبه گفت و فاروق اعظم او را بسمع رضا اصغا فرموده لقبش بر امیر المؤمنین قرار یافت (قال فی مروج الذهب و هو اول من سمی امیر المؤمنین سماه عدی بن حاتم و قیل غیره و اللّه اعلم) و نقش خاتم امیر المؤمنین عمر این بود كه (كفی بالموت واعظا یا عمر) و فاروق اعظم از اشراف و اعیان قریشیانست و در ایام جاهلیت بامر سفارت و رسالت ایشان قیام مینمود و در سال ششم از بعثت بشرف اسلام مشرف گشته همانساعت حضرت رسالت و اصحاب را كه در كنج اختفا منزل داشتند بمسجد الحرام برد تا آشكار بادای نماز قیام نمودند و مشركان از مهابت آن جناب نتوانستند كه در صدد منع و زجر آیند و بروایتی در آن ایام آیت كریمه (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) در شأن آن خلیفه هدایت قرین نازل گشت و مرتبه او در ملازمت سده سنیه نبوت از امثال و اقران درگذشت امیر المؤمنین عمر اول كسی است كه مردم را امر كرد نماز تراویح بجماعت گذارند و نخستین شخصی است كه دره ساخت و شارب خمر را هشتاد تازیانه حد زد و اول خلیفه كه شبها تنها دوران نمود و از احوال رعایا تفتیش فرمود او بود و اتخاذ بیت المال در اسلام و اختراع نمودن دیوان و وقف كردن مواضع و مزارع و وضع تاریخ هجری و عقوبت فرمودن بر هجا و ساختن زندان از جمله مخترعات آن خلیفه فرخنده صفات است و فاروق اعظم نخست كسی است كه مردم را از بیع ام ولد مانع گشت و فرمود كه نماز جنازه را بچهار تكبیر گذارند و پیش از ایام خلافت او پنج تكبیر و شش نیز میگفتند و بناء مساجد جامع در امصار در زمان خلافت آنجناب واقع شد و كوفه و بصره هم در آن اوقات تعمیر یافت و اكثر بلاد شام و مصر و اسكندریه و عراقین و آذربایجان و فارس و كرمان و بعضی از طبرستان در زمان خلافت او مفتوح گشت وصیت قوت و شوكت حامیان حوزه دین در اطراف و اقطار زمین شایع گشته ماهچه علم دولت مسلمین از چرخ برین درگذشت در روضة الاحباب مسطور است كه در وقت خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه هزار و سی و شش بلده با توابع و لواحق بحیز تسخیر درآمد و چهار هزار مسجد عمارت پذیرفت و چهار هزار كنشت ویران گشت و یك هزار و نهصد منبر در مساجد جهت خطبه روز جمعه ترتیب یافت و مدت خلافتش بروایت مقصد اقصی ده سال و پنج ماه و بیست و یك روز بود وفاتش در روز یكشنبه غره محرم الحرام سنه اربعه و عشرین روی نمود و روز دوشنبه در مرقد منور خیر البشر پهلوی صدیق اكبر مدفون گشت در روضة الاحباب مذكور است كه بقولی عمر رضی اللّه عنه در روز چهارشنبه بیست و هفتم ذی الحجه ثلث و عشرین زخم خورد در روز پنجشنبه وفات یافت و روایتی آنكه چهار روز از ماه ذی حجه مذكوره باقی بود كه از سرای فانی نقل نمود مدت عمر او نیز مختلف فیه است قول اشهر آنكه اوقات زندگانی خلیفه ثانی شصت و سه سال بود و زمره‌ای پنجاه و چهار و فرقه‌ای پنجاه و پنج و طایفه‌ای پنجاه و هشت سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تبارك و تعالی
ص: 467

ذكر فتوحات و حالات ولایات شام و ممالك قیصر

در زمان خلافت و جهانبانی خلیفه ثانی یعنی امیر المؤمنین عمر بسیاری از كتب مغازی و سیر مشتمل است بر این خبر كه چون امیر المؤمنین عمر بر مسند خلافت نشست اول حكمی كه كرد عزل خالد بن ولید بود از امارت سپاه شام و نصب ابو عبیدة بن الجراح بجای وی و این معنی بر خواطر اكابر و اصاغر بغایت گران آمد زیرا كه چنانچه سابقا مسطور شد بواسطه مساعی جمیله خالد در ممالك عراق و شام امور كلیه تمشیت پذیرفته بود و فتوحات عظیمه سمت سهولت گرفته القصه چون ابو عبیده متصدی امر امارت گشته از قسمت غنایم یرموك بازپرداخت باتفاق خالد نوبت دیگر ظاهر دمشق را بضرب خیام اقامت ساخت و مدت محاصره بعقیده صاحب مقصد اقصی یكسال و بروایتی شش ماه و بقولی هفتاد روز امتداد یافته كار اهالی دمشق باضطرار كشید لاجرم ارباب باب جابیه در باب مصالحه سخن گفته جهت سرانجام آن مهم قاصدی نزد ابو عبیده فرستادند و ابو عبیده رضی اللّه عنه بصلح راضی گشت اما قبل از آنكه این قضیه سمت اشتهار گیرد و قواعد پیمان بایمان تاكید پذیرد شبی خالد بن الولید كه در طرفی دیگر از اطراف دمشق منزل داشت محصورانرا غافل یافته بدستیاری شجاعت و پهلوانی و پای مردی از طنابی كه بشكل نردبان ترتیب نموده بود ببرجی از بروج حصار برآمد و باتفاق مبارزانی كه همراه داشت بدروازه شتافته جمعی را كه آنجا یافت بقتل رسانید و تكبیر گفته مردمی را كه در بیرون مكمل كرده بود بشهر درآورد و دست بخون ریختن و غارت برآورد لاجرم غوغا و شورشی عظیم در میان دمشقیان افتاده علی الصباح كه قلعه سپهر دوم بنور حضور خورشید خنجرگذار اضائت پذیرفت حاكم دمشق قلقلان همعنان اكابر و اعیان از شهر بیرون آمد و التجا بابو عبیده رضی اللّه عنه نمود و مبانی مصالحه را استحكام داده در بدل صلح مبلغ صد هزار دینار سرخ نقد كرده بنظر درآورد و ابو عبیده خالد را نزد خود طلبیده بتاریخ رجب سنه اربع عشر من الهجرة صلحنامه نوشته شد آنگاه ابو عبیده یزید بن ابی سفیان را بامارت دمشق تعیین نموده بمرافقت خالد متوجه فحل گشت زیرا كه جمعی از فحول سپاه روم در آن موضع هجوم كرده داعیه مقاتله داشتند و بعد از وصول ابو عبیده آنجماعت انهزام یافته فتح فحل علاوه فتوحات دیگر گشت و هم در سال چهاردهم از هجرت مسیسان بسعی شرحبیل بن حسنه و طبریه باهتمام ابو لاعور السلمی مفتوح شد و اهالی آن‌دو بلده بدستور دمشقیان التزام اداء جزیه نمودند و در همین سال فتح بعلبك بر دست خالد بن الولید تیسیر پذیرفت و از كفار آن دیار بسیاری بقتل رسیده اموال ایشان بدست سپاه اسلام افتاد و روایتی آنكه فتح بعلبك نیز بطریقه مصالحه دست داد و در سال پانزدهم هجرت هرقل نوبت دیگر لشگری فراهم آورده دو نفر از بطارقه
ص: 468
روم كه یكی نوذر و دیگری سنش نام داشت بر آن سپاه سرور گردانیده ایشانرا بر محاربه اهل اسلام تحریض نمود و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما باستقبال آن فرقه ضلال شتافته در نواحی مرج الروم تلاقی مسلمانان با آن گروه جهول ظلوم اتفاق افتاد و محاربه عظیم دست داد و بیاری حضرت باری نسیم فتح و نصرت بر چمن آمال متابعان ملت محمدی وزید و عیسویان انهزام یافته از آن خاكساران بسیاری بآتش دوزخ پیوستند چنانچه از لشكر نوذر اثر نماند و سنش كه سنش بآخر انجامیده بود هم در آن معركه دست از جان فشاند و چون این خبر بسمع قیصر رسیده بغایت بترسید و از انطاكیه كوچ كرده در ظاهر بلده رها منزل گزید و ابو عبیده و خالد رضی اللّه عنهما بعد از فراغ از واقعه مرج الروم رایت عزیمت بجانب حمص برافراشتند و آغاز محاصره كرده همت بر فتح آن حصار استوار گماشتند و در آن زمستان در تضییق محصوران كوشیده چون نسیم نوروزی از مهب فتح و فیروزی در وزیدن آمد و قلعه غنچه طری از هبوب باد سحری شگفتن آغاز نهاد و سرو قدان گلستان ملت حنیف پیكان غنچه‌سان را بخون دشمنان آب داده جنگ سلطانی در انداختند و بیكبار زبان الهام بیان بتكبیر ملك منان گردان ساختند و مقارن آن حال زلزله عظیم در حمص واقع شده بسیاری از ابنیه قلعه انهزام یافت و از این جهت اركان ثبات متوطنان آن بنیان متزلزل گشته طالب مصالحه شدند و ابو عبیده بطریقه‌ای كه باد مشقیان صلح كرده بود با ایشان نیز مصالحت فرمود و خمس از وجه بدل صلح‌افراز نموده مصحوب عبد اللّه بن مسعود نزد امیر المؤمنین عمر فرستاد و از كما هی فتوحات كه بعنایت واهب العطیات وقوع یافته بود اعلام داد آنگاه عبادة بن الصامت را صاحب عهده ناطق و صامت آن ولایت گردانیده لواء ظفر انتما بجانب حمی برافراخت و آن بلده را نیز بصلح مفتوح ساخت و همچنین در همان سال بلده معرة حمص كه ببلده معرة النعمان اشتهار یافت و شهر لازقیه بمساعی جمیله ابو عبیده رضی اللّه عنه در حیز تسخیر آمد و قنسرین باهتمام خالد بن الولید بسایر بلاد اسلام انضمام یافت و خالد بعد از فراغ از مهم قنسرین بنابر استصواب ابو عبیده داعیه نمود كه لشگر بسر قیصر كشید و هرقل این خبر شنیده متوهم گردیده از رها بقسطنطنیه رفت و آن بلده را دار الملك ساخت و ابو عبیده فرصت غنیمت شمرده با لشگر ظفر سلب بجانب حلب شتافت و آن خطه را نیز بمصالحه متصرف گشته از آنجا عنان عزیمت بانطاكیه تافت و مهم اهل انطاكیه نیز بصلح فیصل پذیرفت و ابو عبیده رضی اللّه عنه جمعی كثیر از اهل اسلام را در آن حصار ساكن گردانید بعد از آن بموجب فرمانی كه از دار الخلافه بدو رسید معاویه را با پنج هزار سوار اسفندیار آثار بر سر قیقار كه از قبل هرقل حاكم قیساریه بود ارسال نمود و قیقار با پنجاه هزار از مردم نامدار در برابر معاویه آمده بعد از وقوع مقاتله شكست یافت و معاویه بقیساریه درآمده بر مسند حكومت نشست و همدرین سال عمرو عاص بموجب فرموده امیر المؤمنین عمرو استصواب ابو عبیده رضی اللّه عنه بسرارطیون كه از قبل هرقل
ص: 469
حاكم غره و اجنادین بود لشگر كشید و بین الجانبین قتالی شدید بوقوع انجامیده ارطیون بجانب بیت المقدس گریخت و در همین سال بروایت صاحب مقصد اقصی و بعضی دیگر از متاخرین فضلا هرقل باهان و قنطار و دریجانرا كه از اعیان بطارقه روم بودند لشگر فراوان داده بجنگ مسلمانان فرستاد و ابو عبیده با چهل هزار مرد شجاعت نشان بدفع آن گمراهان كه باضعاف مضاعفه سپاه او بودند متوجه گشته در كنار نهر یرموك تلاقی فریقین روی نمود و دلاوران آن دو لشكر دست بسنان و خنجر و شمشیر و ششپر برده بقدر مقدور لوازم كشش و كوشش بتقدیم رسانیدند و بطریقه معهوده بطارقه شكست یافته منهزم گردیدند و مسلمانان قرب هفتاد هزار كس از رومیان را كشته اموال فراوان بغنیمت گرفتند و ابو عبیده رضی اللّه عنه زبان بشكر كریم عطابخش گشاده خمس غنایم بمدینه فرستاد و امیر المؤمنین عمر را از مواحب مجدده الهی اعلام داد و بروایت امام یافعی در معركه مذكوره عكرمة بن ابی جهل و عبد الرحمن بن العوام برادر زبیر و عامر بن ابی وقاص برادر سعد بسعادت شهادت رسیدند و بقول حمد اللّه مستوفی شهادت عكرمه در معركه اجنادین روی نمود و باتفاق مورخین عمرو عاص بعد از آنكه ارطیون را بجانب ایلیا بگریزانید بموجب فرموده ابو عبیده رضی اللّه عنه او را تعاقب نموده بیت المقدس را محاصره كرد و ارطیون كه از جمله علماء نصاری بود بعمرو پیغام فرستاد كه محالست كه ترا فتح این شهر میسر شود زیرا كه نزد من بوضوح پیوسته كه اوصاف شخصی كه بیت المقدس را مفتوح و مسخر سازد در ذات تو موجود نیست پس مناسب چنان مینماید كه خود را و ما را نرنجانی و معاودت كرده كلمة العود احمد بر خوانی عمرو عاص در جواب این سخنان مكتوبی نوشته مصحوب شخصی كه بلغت رومیان دانا بود نزد ارطیون ارسال نمود و رسول را وصیت فرمود كه چنان نكند كه اهل شهر دانند كه او بر زبان ایشان عالم است و هرچه از ارطیون بشنود بر لوح ضمیر نگاشته بازگردد القصه چون نامه عمرو عاص بارطیون رسید همان سخن را بر زبان گذرانید و در آن مجلس یكی از رومیان از وی پرسید كه آیا تسخیر این شهر بر دست كه تیسیر پذیرد ارطیون جواب داد كه نزد من بیقین پیوسته كه عزیزی كه این بلده را مسخر سازد بصفات كذا موصوف بود و نامش سه حرف باشد و ذات این شخص كه حالا بمحاصره مشغول است بدان صفت متصف نیست و نامش با حرفی كه فارقست میان عمرو عمرو چهار حرف است قاصد بازگشته این سخنان را بسمع عمرو عاص رسانید عمرو دانست كه اوصافی كه بر لفظ ارطیون گذشته بر امیر المؤمنین عمر صادق می‌آید رقعه در آن باب قلمی نموده بمدینه ارسال داشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بعد از اطلاع بر مضمون آن كتاب باستصواب اصحاب در سال شانزدهم از هجرت بجانب بیت المقدس شتافت و چون بشهر جابیه كه از آنجا تا ایلیا پنج روزه راه هست رسید امراء شام مثل ابو عبیدة بن الجراح و خالد بن الولید و زید بن ابی سفیان و شرحبیل بن حسنه با اكثر سپاه بموكب خلافت پناه پیوستند و اینخبر بارطیون
ص: 470
رسیده بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بصوب مصر منعطف گردانید و طایفه از علما و رهابین بیت المقدس بملازمت امیر المؤمنین عمر شتافته جزیه قبول نمودند و طریق مخالفت مسدود ساخته ابواب ایلیا بازگشادند و فاروق اعظم در آن بلده داروغه تعیین فرموده منشور ایالت ولایت مصر را بنام عمرو عاص قلمی كرد و عمرو روی بآن طرف آورده ارطیون بصوب روم گریخت و عمرو مصراع
بی‌درد سر نیزه و آمد شد پیكان*
در آن مملكت پای بر سریر عزت و حكومت نهاد و روایتی آنست كه فتح مصر در سال بیستم از هجرت دست داد و چون امیر المؤمنین عمر از مهم بیت المقدس بازپرداخت بتجدید ابو عبیده را بر جمیع امراء شام فرمان‌روا ساخته رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت در روضة الاحباب مسطور است كه در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق كرده بشام فرستاد و آن لشكر بجانب حمص كه مستقر ایالت ابو عبیده بود روان گشته ابو عبیده بعد از استماع این خبر شهربند حمص را مستحكم گردانید و مسرعان قمر مسیر جهت اجتماع امر او سپاه بهر جانب ارسال داشت و هریك از سرداران كه بحمص میرسیدند ابو عبیده را بر سكون در چهار دیوار حصار تحریص مینمودند مگر خالد بن الولید كه او را بر خروج از قلعه و اقدام بر محاربت ترغیب فرمود و ابو عبیده برحسب صواب دید خالد عمل نموده بیت
سراپرده از شهر بیرون كشید*سپه را همه سوی هامون كشید و مقارن آن حال رومیان بدانحوالی رسیده مدت سه شبانروز میان اهل اسلام و اصحاب ظلام بساط محاربه قایم بود بالاخره بیمن شجاعت و شهامت خالد مسلمانان را پیكر فتح و ظفر در آینه مرام روی نمود و از كفار چهار هزار كشته گشته همین مقدار در قید آسار گرفتار شدند و چندان غنیمت بتصرف اصحاب ملت درآمد مصراع
وصفش نگنجد در بیان شرحش نیاید در قلم
و ابو عبیده خمس غنایم بمدینه فرستاد و بقیه را بر لشكریان تقسیم نمود و بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر قعقاع بن عمرو را كه با چهار هزار كس اعلام اهتمام بامداد سپاه اسلام ارتفاع داده بعد از وقوع فتح بحمص رسیده بود از غنیمت حصه ارزانی داشت و چون در آن معركه بسبب جلادت و پهلوانی خالد صورت نصرت و ظفر جلوه‌گر گشته بود بعضی از شعرا در مدح او قصاید غرا در سلك نظم كشیدند و بوی گذرانیده از صلات گرامند بهره‌ور گردیدند از جمله اشعث بن قیس كندی قصیده‌ای گفت كه مضمون بعضی از ابیات آن بمعنی این چهار بیت نزدیك است نظم
تهمتنی تو كه ریزد زیاد حمله تو*بروز معركه دندان پیل و كام نهنگ*
قیامتست ز گرز تو در ممالك روم*مصیبتست ز تیغ تو در بلاد فرنگ*
در آن زمان كه اجل دشمنان جاه ترا*شود مخالف آمال در شتاب و درنگ*
كند سنان تو بازی بجان خصم چنانك*بعقل دلشدگان دلبران شاهد و شنگ و خالد مبلغ ده هزار درم اشعث را صله داد و چون این خبر بگوش امیر المؤمنین عمر رسید موجب ضمیمه آزار خاطرش گردید و بابو عبیده نوشت كه باید خالد را نزد خود طلب نموده بفرمائی كه دستار از سرش بردارند و در گردنش انداخته ازو پرسند كه مبلغ ده هزار درم
ص: 471
كه باشعث انعام كرده‌ای از چه ممر بوده اگر گوید كه از بیت المال اهل اسلام داده‌ام خیانت او بوضوح پیوندد و اگر بر زبان آرد كه از اموال خاصه خویش انعام كرده‌ام اسراف او بتحقیق انجامد (و اللّه لا یحب المسرفین) و بر هر تقدیر خالد را از شغلی كه دارد معزول سازد و دیگر پرتو التفات بر حالش نیندازد ابو عبیده بموجب فرموده خالد را طلبیده از وی پرسید كه ده هزار درم انعام اشعث از اموال خاصه تو بوده یا از بیت المال خالد در جواب سكوت ورزیده بلال دستار در گردنش انداخت و گفت فرمان امیر المؤمنین عمر چنانست كه ترا بدینسان بدارم تا جواب گوئی خالد گفت آن وجه از خالص اموال من بوده و ابو عبیده خالد را بمدینه روان كرد و چون چشم امیر المؤمنین عمر بر وی افتاد نوبت دیگر آن سؤال كرد خالد جواب داد كه آن وجه را بضرب شمشیر حاصل نموده بودم و غضب عمر رضی اللّه عنه سمت ازدیاد پذیرفته فرمود تا جهات خالد را قیمت كردند و از مجموع آن كه موازی هشتاد هزار درم بود بیست هزار درم را جهت بیت المال برداشته تتمه را بوی گذاشتند و اینخبر باهالی شام رسیده زبان طعن بر عمر رضی اللّه عنه دراز كردند و شرایط ملامت و سرزنش بجای آوردند و امیر المؤمنین عمر از كرده پشیمان شده خالد را طلبیده لوازم اعتذار بتقدیم رسانید و در سال هیجدهم از هجرت در بلاد شام بلاء و با شیوع تمام یافت و این اول طاعونیست كه در اسلام بوقوع انجامید و آنرا طاعون عمواس گویند زیرا كه اول آن بلیه در قریه پیدا شد كه آنرا عمواس میگفتند بالعین و السین المهملتین و آن قریه در میان رمله و بیت المقدس است و در آن وبا بروایتی بیست و پنج هزار كس از صحابه و تابعین و غیرهم از عالم انتقال نمودند و از آنجمله یكی ابو عبیده است رضی اللّه عنه (و هو عامر بن عبد اللّه بن الجراح بن بلال بن اهیب بن ضبة بن الحارث بن فهر بن مالك) و فهر از جمله اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم و ابو عبیده رضی اللّه عنه بمذهب اهل سنت در سلك عشره مبشره انتظام دارد در اوایل بعثت بوحدانیت حضرت احدیت اعتراف و از جمله احادیثی كه در شان ابو عبیده رضی اللّه عنه نزد محدثان محقق بصحت پیوسته آنكه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (ان لكل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح) وفاتش بروایتی كه در سیر السلف شرف تصحیح یافته در اردن اتفاق افتاد و معاذ بن جبل بر وی نماز گذارد صاحب گزیده گوید كه ابو عبیده رضی اللّه عنه در بیست و هفت سالگی مسلمان شد و سی و یك سال در متابعت شریعت اسلام اوقات گذرانید و در حمص متوجه عالم آخرت گردید و از او نسل نماند مدت عمرش بروایات مذكور پنجاه و هشت سال باشد معاذ بن جبل رضی اللّه عنه بعد از وفات ابو عبیده روزی چند بموجب وصیتش بامارت سپاه اسلام قیام نمود و جهة عارضه طاعون همدران ایام از عالم انتقال فرمود و معاذ ابو عبد الرحمن كنیت داشت و از قبیله خزرج بود و حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم او را بعاملی بعضی از بلاد یمن یا بقضاء آن ولایت سرافراز گردانید و بروایت انس بن مالك در شأن او بر زبان وحی بیان گذرانید
ص: 472
كه (اعلمكم بالحلال و الحرام) و مدت عمرش بروایت امام یافعی سی و شش سال بود و بقول حمد اللّه مستوفی سی و هشت سال و عبد الرحمن بن معاذ همدران وبا بجوار مغفرت ایزد تعالی انتقال فرمود و از جمله اموات آن سال دیگری یزید بن ابی سفیان است كه برادر بزرگتر معاویه و حاكم دمشق بود و دیگری از آنجمله سهیل بن عمرو است كه نسبش بعامر بن لوی می‌پیوست و او از اشراف قریش بود و در منزل حنین ایمان آورده برسالت سید ثقلین اعتراف نمود و پسر سهیل ابو جندل نیز در آن واقعه فوت شد و از جمله اموات آن طاعون دیگری شرحبیل بن حسنه است كه بمادر منسوب بود و پدرش در سلك اهالی یمن انتظام داشت عبد اللّه بن مطاع نام اوقات حیات شرجیل را شصت و چهار سال گفته‌اند و از آنجمله دیگری حارث بن هشام بن مغیرة المخزومیست كه برادر ابو جهل بود و روایتی آنكه حارث در واقعه یرموك شهادت یافت فضل بن عباس رضی اللّه عنهما بروایتی همدران بلیه برحمت حضرت واهب العطیه فایز شد و قولی آنكه فضل در حرب یرموك شربت شهادت چشید و بعضی گویند كه در واقعه اجنادین بخلد برین رسید اوقات حیاتش بیست و یكسال بود القصه چون خبر وفات جماعة مذكوره و سایر مردمی را كه صبح زندگانی ایشان در حدود شام باتمام رسیده بود خلیفه ثانی شنود جهت ضبط و نسق اموال اموات و قسمت مواریث و تعرف احوال امرا و تفتیش عوارض عجزه و رعایا متوجه آن مملكت گشت و چون ببلده رمله نزول نمود ارزاق سپاه را مقرر گردانید و در تمامی بلاد شام امرا و حكام متعین ساخته اموال جماعتی را كه در طاعون عمواس اساس حیات ایشان اندراس یافته بود بحیطه ضبط درآورد و از هركه وارث شرعی مانده بود تركه او را بورثه رسانید و هركه وارث نداشت متروكاتش را داخل بیت المال گردانید و چون خاطر از سرانجام آن مهام فارغ ساخت رایت مراجعت بجانب مدینه برافراخت و در خلال احوال مذكوره بموجب فرمان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه عیاض بن غنم الفهری با پنج هزار مرد جرار از سپاه شام متوجه تسخیر بلاد جزیره و دیار بكر شد و نخست به رقه رفت و نیطش كه از قبل هرقل حاكم آن بلده بود در شهر تحصن نمود و عیاض آغاز محاصره و محاربه كرد نیطش از مقاومت عاجز گشت و قاصدی نزد عیاض فرستاده پیغام داد كه اگر مرا با ده كس امان دهی بخدمت تو آیم و طریق مخالفت را مسدود ساخته ابواب صلح و صفا برگشایم و عیاض امان نامه ارسال داشته نیطش با ده نفر از حصار بیرون آمد و نزد عیاض رفته بعد از اداء تحیت پرسیدند كه نام تو چیست عیاض جواب داد كه مرا عیاض بن غنم میگویند نیطش چون این نام را شنید روی باصحاب خود آورده تبسم كرد و باز عیاض را مخاطب گردانیده سؤال نمود كه ما را بچه چیز میخوانی عیاض فرمود كه بقبول ملت حمیده اسلام و انقیاد احكام شریعت خیر الانام علیه الصلوة و السلام نیطش گفت كه ما نمی‌توانیم ترك دین عیسی بن مریم گفتن و شریعت نبی عربی را قبول نمودن بامری دیگر اشارت فرمای عیاض گفت اگر مسلمان نمیشوید جزیه قبول نمائید تا اموال و عیال شما در پناه ما محفوظ
ص: 473
ماند نیطش برین معنی راضی شده مقرر شد كه اهل رقه در بدل صلح بیست هزار دینار نقد جواب گویند بعد از آن هر سال هر نفری از رجال مبلغ چهار دینار جزیه دهند و از اغنام و مواشی خود نیز ده یك بضابط اموال بیت المال رسانند و برین جمله عهدنامه در قلم آمد و در آخر مجلس عیاض از نیطش پرسید كه در وقتی كه نام و نسب خود را بر زبان آوردم چرا در یاران خود نگریسته تبسم كردی جواب داد كه ما در كتب متقدمین خوانده بودیم كه فتح رقه بر دست كسی میسر شود كه نام او یا نام پدرش غنم باشد بنابرآن چون لفظ غنم شنیدم اصحاب خود را تنبیه نمودم كه تو آن شخصی كه این بلده را خواهی گرفت تا بمصالحه راغب گشته ترك مجادله نمایند القصه عیاض پس از فتح رقه برها رفته آن بلده را نیز بطریقه مصالحه مفتوح ساخت و برین قیاس شهر حران و عین الورد را در حیز تسخیر كشیده در آن بلدان رایت تفوق برافراخت بعد از آن بجانب نصیبین در حركت آمده مالك بن حارث الاشتر النخعی را بآمد و میافارقین ارسال داشت و مالك آن دو حصار استوار بصلح مسخر گردانیده سالما غانما مراجعت نمود و در ظاهر نصیبین بعیاض ملصق شد عیاض چند ماه آن قلعه متین را محاصره فرموده پیكر فتح و ظفر جلوه‌گر نگشت آخر الامر شخصی او را گفت مصلحت آنست كه كسی بشهرزور فرستیم تا چند كوزه كژدم بیاورد و آن كوزه‌ها را شبی در منجنیق نهاده بنصیبین اندازیم زیرا كه بتجربه معلوم شده كه هركس را كژدم شهرزور نیش زند بمیرد شاید كه نصاری عاجز گشته بصلح و صفا رضا دهند و عیاض برحسب صواب دید آن شخص عمل نموده در آنشب چندین كس از زخم عقرب بر بستر تعب افتادند و حال اهالی نصیبین باضطرار انجامیده كس نزد عیاض فرستادند و طلب صلح نمودند عیاض اجابت نكرد و چند كوزه كژدم دیگر در شهر انداخت و مردم آنجائی بكشتن عقارب مشغول گشته مسلمانان از اطراف و جوانب جنگ پیش بردند و رخنه در دیوار حصار افكنده از روی غلبه و قهر آن شهر را بگرفتند و دست بقتل و غارت برآوردند عاقبت الامر عیاض بر عجز و بیچارگی رعایا ترحم نموده بقیة السیف را امان داد و مقرر كرد كه عجالة الوقت مبلغ چهل هزار دینار بدل صلح جواب گویند و ملتزم جزیه شده دیگر پیرامون خلاف نگردند و چون خاطر عیاض از فتح تمامی بلاد جزیره و دیار بكر فارغ گشت بموجب فرموده عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه امارت آن ولایت را بقبة بن فیروز الاسلمی بازگذاشته رایت مراجعت بجانب شام برافراشت و بعد از وصول بحمص داعی حق را لبیك اجابت گفته فوت شد مدت حیاتش شصت سال بود وفات عیاض در سال بیستم از هجرت روی نمود و همدرین سال بروایت روضة الاحباب ابو بحیره بموجب اشارت امیر المؤمنین عمر بغزو روم رفت و اول كسی است از اهل اسلام كه باقدام اهتمام بدان ولایت درآمد و قولی آنكه نخستین شخصی كه جهت جهاد بروم رفت یسرة بن مسروق عیسی بود و هم درین سال هرقل وفات یافت و مدت سلطنتش سی و یكسال و پنج ماه بود و بعد از فوت هرقل پسرش قسطنطین مالك تاج و نگین شد و دومین سال بلال مؤذن در شام فوت شد پدر بلال حبشی رباح نام داشت و مادرش حمامه
ص: 474
و او در اوایل اوقات بعثت زبان بكلمه توحید گویا گردانید و از مالك خود امیة بن خلف تعذیب بسیار كشیده در آن اثناء روزی ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بسر وقت امیه و بلال رسیده از امیه درخواست نمود كه دست از ایذاء او باز دارد و امیه جوابی درشت گفته بالاخره بلال را بآنجناب فروخت و ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه او را آزاد كرد و بلال اول كسی است كه بانگ نماز گفت مدت عمرش زیاده بر شصت سال بود مدفنش بلده دمشق است و در سال بیست و یكم عمرو عاص بلاد نوبه و بریر و برقه و طرابلس را بطریق مصالحه فتح نمود و دوازده هزار دینار از اهل برقه در بدل صلح بستاند و همدرین سال خالد بن الولید رضی اللّه عنه در حمص وفات یافت و هو خالد بن الولید المغیرة بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم و مادر خالد لبابه است كه خواهر ام المؤمنین میمونه هلالیه بود و كنیتش ابو سلیمان و لقبش بقول اهل سنت سیف اللّه و خالد شصت سال عمر داشت و در سال بیست و سیم از هجرت قلعه عسقلان بر دست معاویة بن ابی سفیان كه بعد از فوت برادر خود حاكم دمشق شده بود بطریق مصالحه مفتوح گشت و همدرین سال معاویه عموریه را نیز در حیز تسخیر آورد بر ضمیر مطالعه‌كنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نماند كه مجملی از وقایع ممالك شام بروایتی كه بصحت اقربست این بود كه مرقوم قلم خجسته رقم شد و اطلاع به سایر اقوال و وقوف بر تفصیل احوال حواله بكتب مبسوط است اكنون وقت آنست كه پرتو اهتمام بر تحریر شمه‌ای از فتوحات عراق و ممالك عجم تابد و عنان بیان بصوب واقعه كه تا غایت بنابر ملاحظه ارتباط سخن در حیز تاخیر افتاده انعطاف یابد و من اللّه الاعانة و التوفیق انه هو القادر علی ما یشاء بالتحقیق‌

ذكر فتوحات بلاد عراق و ممالك عجم بعون عنایت مفتح الابواب و بیان سایر وقایع و حالات ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌

شجعان میدان سخن‌سازی و عارفان فن سیر و مغازی باقلام صحت نشان بر لوح بیان نگاشته‌اند كه در اوایل ایام خلافت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مثنی بن حارثه شیبانی از سواد عراق بمدینه شتافته جهت مقابله و مقاتله جنود عجم استمداد نمود و كیفیت پریشانی و بیسامانی فارسیانرا بر وجهی كه واقع بود شرح فرمود عمر رضی اللّه عنه اكابر اصحاب و اعاظم احباب را جمع ساخته خطبه خواند و مردم را بفتح بلاد عراق و غزوه كفار عجم ترغیب كرد اما در آن روز هیچكس زبان اجابت نگشاد زیرا كه بسیاری از عظما جهت عزل خالد بن الولید از امیر المؤمنین عمر رنجیده بودند و بعضی از كثرت عدد و وفور عدد حكام فرس اندیشه مینمودند و چون دعوت عمر رضی اللّه عنه مردم را بدان سفر تكرار یافت ابو عبیدة بن مسعود الثقفی كه بزعم امام یافعی صحابی بود و بروایت اكثر مورخین
ص: 475
در سلك اكابر تابعین انتظام داشت آن امر خطیر را قبول كرده بعضی از صحابه نیز شرط موافقت بجای آوردند و فاروق اعظم هزار مرد جرار و بروایتی چهار كس را یراق داده ابو عبیده را بر ایشان امیر گردانید و مصحوب مثنی بجانب عراق فرستاد و این اول جیشی بود كه در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر تجهیز یافت و عنان همت بجهاد اعداء ملت تافت و در آن زمان بقول اكثر مورخان حكومت عجم تعلق بپوران دخت داشت و رستم فرخ زاد امیر الامرا بود القصه چون ابو عبیده و مثنی بسواد عراق درآمدند برحسب فرموده پادشاه عجم سپاهی رزمخواه كثرت دستگاه در سایه علم شخصی كه موسوم بجابان بود متوجه حرب مسلمانان گشتند و ابو عبیده و مثنی ایشانرا استقبال نموده بعد از تلاقی فریقین قتالی اتفاق افتاد كه از آن صعب‌تر نتواند بود نظم
دو لشگر نگویم كه دو كوه قاف*رسیدند در جلوه‌گاه مصاف*
خرامیدن بادپایان بكشت*تزلزل در افكند در كوه و دشت
عرق كردن تو سنان در شتاب*ز دریای آتش برآورد آب*
سپاه از علمها شده سایه‌دار*دلیران برآشفته دیوانه‌وار*
بهر سینه‌ای نو شده كینها*گریزان شده رحمت از سینها* و بعد از كر و فر بسیار كمال اقتدار سپاه عرب بر جنود عجم ظاهر گشته روی بوادی فرار آوردند و ابو عبیده بنصرت و ظفر اختصاص یافته یكی از لشگریان كه مطر بن فضه نام داشت جابان را اسیر ساخت اما او را نشناخت و جابان دو غلام و كنیزكی و هزار درم مطر را وعده كرده امان یافت بعد از آن یكی از مسلمانان جابان را شناخته بازش اسیر گردانید و نزد ابو عبیده آورده كیفیت واقعه شرح نمود ابو عبیدة گفت چون مطر او را امان داده است دیگر متعرض نمی‌توان شد مصراع
نقض پیمان مخالف شرعست
القصه پیش از آنكه ابو عبیده بقسمت غنایم پردازد این خبر شایع شد كه پسر خال كسری نرسی نام با لشگری در نواحی كسكر نشسته است و حصار صقاطیه را پناه خود ساخته و رستم فرخ‌زاد سپهسالاری موسوم بجالینوس و قیل جابلوس با بیست هزار مرد نامزد مدد نرسی كرده لاجرم ابو عبیده بخاطر گذرانید كه قبل از آنكه آن دو سپاه بهم پیوندد متوجه دفع شر ایشان گردد و بدین عزیمت لشكر بسر نرسی كشیده او را بضرب تیغ و سنان منهزم گردانید آنگاه بسر جالینوس تاخته مهم او را نیز بر طبق ناموس فیصل داد و چون هزیمتان برستم فرخ‌زاد پیوستند رستم بنابر استصواب پوران دخت بهمن جادو را با لشكر گران و فیلان گردون توان بجنگ ابو عبیده فرستاد و بهمن با هشتاد هزار مرد تیغ‌زن بكنار آب فرات شتافته در موضعی كه آنرا قس الناطق گویند منزل ساخت و ابو عبیده با هفت هزار یا نه هزار از ابطال صف‌شكن متوجه بهمن گشته ابن صلوبا بموجب فرموده او جسری بر آب فرات بست و هرچند سلیط بن قیس انصاری و مثنی بن حارثه شیبانی ابو عبیده را از عبور مانع آمدند بجائی نرسید و از جسر گذشته در مرحله تنگ فضا خیمه اقامت برافراخت و ابو عبیده شبی كه روز دیگر در میدان كر و فر آفتاب حیاتش بمغرب فنا غروب نمود شرط وصیت بجای آورد و جمعی را نامزد امارت كرد و گفت اگر من بقتل رسم پسرم وهب امیر
ص: 476
لشكر باشد و اگر او نیز كشته شود پسر دوم من مالك مالك ازمه امارت گردد و اگر او نیز برحمت حق پیوندد ولد سیوم من حبر سرور لشكر باشد و اگر او نیز شربت شهادت چشید سلبط بن قیس الانصاری بشرایط سرداری قیام نماید و اگر سلیط را نیز واقعه ناگزیر پیش آید مثنی بن حارثه شیبانی بلوازم امر امارت پردازد و صباح روز دیگر كه اعلام اضاءت گستر در فضاء هوا هویدا شده سپهر نیلی پیكر بهودج زرنگار خورشید مزین گشت و از تلاطم امواج بهر نیل‌گون گردون دست تقدیر ملك بیچون بساط نمایش افواج كواكب را در نوشت مثنوی
صبحدمان كائینه آفتاب*برد ز هر دیده خیالات خواب*
موج زنان گشت ز نزدیك و دور*چشمه خورشید چو دریای نور*
كشتی مه رفت بدریا فرود*غوطه زد انجم چو شناور برود* لشكر تهمتن بهمن درفش كاویانی برافراشته و افیال كوه مثال را در پیش صف بازداشته بمیدان مصاف شتافتند و ابو عبیده و سرداران سپاه اسلام میمنه و میسره ترتیب داده عنان بصوب مقابله و مقاتله ایشان تافتند و چون از جانبین دلیران روز پیكار در میدان تاختند و خاك معركه را بخون یكدیگر گل ساختند اسبان مسلمانان از پیلان رم كرده بازگشتند و كفار از عقب درآمده بزخم تیر و نیزه جمعی را كشتند ابو عبیده كه آنحال مشاهده نمود باتفاق جمعی از دلاوران از اسب پیاده شده رخ بمحاربه پیلان آوردند و بعضی از ایشان فیلان را مجروح گردانیده ابو عبیده خرطوم فیل سفید را كه از اعاظم افیال عجم بود مقطوع ساخت اما در وقت مراجعت فیل بدو رسید و از سر خشم او را در زیر دست‌وپا درآورده شهید كرد لاجرم كفار دلیر گشته مسلمانان را دل بشكست و كار از دست رفته انهزام یافتند در آنحال عبد اللّه بن مرثد بخیال آنكه چون گریختگان مفری نیابند بازگشته بمبارزت مبادرت نمایند جسر را ویران ساخت و هركس آنجا رسید و پل را خراب دید از وهم كفار خود را در آب انداخت بنابرین بسیاری از مسلمانان غریق بحر فنا شدند و بعد از شهادت اولاد ابو عبیده و سلیط بن قیس مثنی رایت برداشته بطریقه خدعه با كفار حرب مینمود تا بقیه مسلمانان از دریای هلاك بساحل نجات رسیدند و در آن معركه از اهل اسلام چهار هزار نفر تلف شده دو هزار بمدینه آمدند و سه هزار یا هزار نفر با مثنی در موضع لیس منزل گزیدند و بهمن جادو از قلت لشكر مثنی خبر یافته قصد كرد كه بر آب فرات جسر بندد ثانیا با حشری بیكران خود را بمثنی رساند اما در آن ولا اخبار پریشان از جانب رستم شنوده بمداین مراجعت نمود و هم در سال سنه اربع عشر من الهجرة امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه لشكری یراق كرده جریر بن عبد اللّه البجلی را سردار ایشان گردانیده فرمان داد كه بمثنی ملحق گشته قدم در وادی جهاد نهند تا اختلالی كه در واقعه جسر دست داده است تدارك پذیرد و جریر حسب فرموده بمثنی پیوسته در آن اثنا مهران بن باذان با سپاهی بیكران متوجه حرب ایشان شده در موضع نخیلین تلاقی فریقین اتفاق افتاد و در خلال قتال مهران بزخم پیكان یكی از ابطال رجال بقتل رسید و اتباعش انهزام یافته اهل اسلام تیغ بیدریغ در كافران نهادند چنانچه بروایتی عدد
ص: 477
مقتولان آن معركه بصد هزار رسید و بعضی از اهل اخبار آن روز را یوم الاعشار خوانند زیرا كه صد مبارز در لشكر مسلمانان شمرده شد كه هریك در آن روز ده كافر متهور كشته بودند و همدران اوان مثنی سوق خنافس و بازار بغداد را كه مجمع تجار كفار بود غارت نموده اموال بسیار بدست آورد و در میان لشكریان قسمت كرد و چون اینخبر بمداین رسید اعیان عجم متأثر شده یزدجرد بن شهریار را بپادشاهی برداشتند و رستم فرخ‌زاد را بمقاتله عرب نامزد كرده احوال ایشان روی بانتظام آورد و مثنی كیفیت واقعه را بدار الخلافه عرضه داشت نموده عمر رضی اللّه عنه باستصواب اجله اصحاب زمام رتق و فتق و حل و عقد امور عراق را در قبضه اقتدار سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه نهاد و او را در اواخر سال چهاردهم یا اوایل سال پانزدهم از هجرت با چهار هزار یا شش هزار یا هفت هزار كس بدانجانب فرستاد و سعد آن زمستان در منزل سیراف كه قریب بحدود سواد است اوقات گذرانید و چون نیر اعظم از مرحله حوت به بیت الشرف خویش خرامید سعد از آنجا كوچ كرده متوجه قادسیه گردید و قبل از وصول او مثنی از دار فنا بعالم بقا پیوسته بود و سعد در قادسیه رحل اقامت انداخته تمامی سپاه سواد بدو ملحق گشتند و امیر المؤمنین عمر طلیحة بن خویلد اسدی و عمرو بن كرب الزبیدی و عاصم بن عمرو التمیمی و شرحبیل بن سمط الكندی و فرات بن حیان را متعاقب یكدیگر با سپاهیان جلادت اثر بمدد سعد رضی اللّه عنه روان ساخت و از آنجانب رستم با شصت هزار سوار یراق‌دار گزیده و سی و شش زنجیر فیل كوه پیكر كار دیده از مداین بیرون خرامیده ساباط را محل بسط بساط عظمت گردانید آنگاه سعد بنابر اشارت عمر رضی اللّه عنه جمعی از اصحاب را كه نعمان بن مقرن مزنی و جریر بن عبد اللّه البجلی و طلیحة بن خویلد اسدی از آنجمله بودند نزد یزدجرد بن شهریار فرستاد تا او را باسلام دعوت نمایند و ابواب نصیحت بر روی او بگشایند و آنجماعت نخست بمعسكر رستم رسیده مصحوب معتمدان او بمداین شتافتند و بمجلس پادشاه عجم راه یافته باداء رسالت قیام نمودند لیكن یزدجرد بقبول ملت حنیف و انقیاد احكام شرع شریف موفق نشد و از اداء جزیه عار داشته توبره خاك بر گردن یكی از رسولان نهاد و ایشان را اجازت معاودت داد و اهل اسلام بدان معنی تفال نموده گفتند عنقریب زمین عجم در حیز تسخیر امت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم در خواهد آمد و یزدجرد بعد از رخصت ایلچیان متعاقب كس نزد رستم فرستاده پیغام فرمود كه بسرعت هرچه تمامتر متوجه میدان قتال گردد و چون رستم از اوضاع نجومی معلوم كرده بود كه كوكب طالع سعد و سپاه عرب در اوج قوت و سعادت است و اختر بخت یزدجرد و جنود عجم در حضیض ضعف و نحوست بتدریج طی مسافت می‌نمود و پیوسته قاصدان سخن‌دان پیش سعد ارسال داشته طالب مصالحه می‌بود و پس از ظهور عدم فایده هزار سال رسل و رسایل قاید اجل عنان بارگیر رستم را گرفته بمیدان مقابله و مقاتله رسانید و سعد از قرب وصول اعدا وقوف یافته بتعبیه سپاه خویش كه سی و چند هزار مبارز خنجرگذار
ص: 478
بودند اشتغال نمود و منذر بن حسان ضبی و طلیحة بن خویلد اسدی را در قلب لشگر جای داده جریر بن عبد اللّه البجلی و عمرو بن معدی كرب را بمیمنه فرستاد و ضبط میسره را در عهده قیس بن مكیت مرادی و ابراهیم بن حارثه شیبانی كرد و خود بواسطه ظهور دمامیل و ثراة و عرض مرض عرق النسا بر بام قصری كه مشرف بر معركه بود منزل گزید و خالد بن عرفطه را بجای خویش مقرر گردانید اما رستم جالینوس را با چهل هزار مرد مقدمه لشكر ساخت و هرمزان را بر میمنه بازداشت و میسره را بمهران بن بهرام رازی سپرد و جای خود در قلب مقرر كرد و هژده زنجیر پیل در پیش خویش جای داد و تیر اندازان جلد بر آن فیلان سوار گردانید و هژده فیل دیگر بمیمنه و میسره فرستاد القصه صباحی كه خورشید خنجرگذار لواء بیضا از افق شرقی برافراخته رفع موكب كواكب پیش نهاد همت گردانید و فضاء بسیط زمین از عكس جوشن زراندود آفتاب رنگین شده خطوط شعاعی بسان رماح خطی بجانب عیون روشنان افلاك دراز گردید رستم با سپاه عجم تاجهای مكلل بلعل و درر بر سر و جوشنهای محلی بسیم و زر دربر كمرهای مرصع برمیان بسته و بر اسبان تازی‌نژاد نشسته صف قتال بیاراستند و سعد وقاص با لشكر عرب مغفر توكل بر سر نهاده و زره مصابرت دربر افكنده شمشیرهای بران بقصد كافران آخته و سنانهای جان‌ستان بر گوش اسبان راست ساخته در برابر ایشان بایستادند و مبارز خواستند و در آن روز نخست غالب بن عبد اللّه اسدی و عاصم بن عمرو تمیمی قدم در میدان مردان نهاده از جانب كفار هرمزان كه در سلك حكام فرس انتظام داشت با دیگری از شجعان بمبارزت آن‌دو پهلوان مبادرت نمودند و غالب هرمزان را مغلوب گردانیده دستگیر كرد و كمند اسر در گردنش انداخته نزد سعد برد اما غنیم عاصم خایف و مایم از پیش او گریخته عاصم او را تعاقب نمود و اگرچه فارسیان هجوم كرده مصراع
ز چنگ عاصمش معصوم كردند
لیكن ركابدار یكی از اعیان عجم بر استر ركاب سوار بدست عاصم گرفتار شد و عاصم او را بنظر سعد رسانید بعد از آن آسیاء قتال بخون ابطال رجال در گردش آمده در آن روز كه موسوم است باغواث از زمان طلوع فلق تا هنگام غروب شفق قابض ارواح از چشمه حسام خون‌آشام اقداح مرگ در كام جان شجعان می‌ریخت و از ضرب رماح دو سر و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاك معركه با خون دلیران می‌آمیخت نظم
همه روی زمین از خون نهان شد*تو گفتی هر گیاهی ارغوان شد
چو میغ از خون دشمن ریخت باران*قلم شد تیغ در دست سواران*
همه كار زمین خون خوارگی بود*كواكب بر فلك نظارگی بود و چون از مهابت آن كارزار خسرو ثوابت و سیار از بام این نیلی حصار میل نهانخانه مغرب نمود و تاریكی شب زنگی سلب غالب گشته انوار ابصار را از رؤیت اشیا منع فرمود آن‌دو لشكر دست از كشتن یكدیگر كوتاه كرده رایت مراجعت برافراشتند و هر گروهی در معسكر خویش فرود آمده آن شب تا صباح پاس داشتند بیت
طلایه برون شد ز هردو سپاه*شبیخون بدخواه را بست راه و صباح روز دوم كه موسوم
ص: 479
است بخماس نوبت دیگر گردان هردو لشگر و مردان هردو كشور بتسویه صفوف پرداخته نظم
نشستند بر اسب فرزانگی*كشیدند خنجر بمردانگی*
بخون ریختن نیزه‌ها گشت تیز*سلامت شد از هر طرف در گریز و درین روز در زمان اشتعال آتش حرب و قتال مقدمه لشكر هاشم بن عتبة بن ابی وقاص كه با هزار دلاور خون‌آشام بفرموده ابو عبیدة بن الجراح از جانب شام بمدد اهل اسلام می‌آمدند بمعركه رسید و سردار ایشان قعقاع بن عمرو هم از گرد راه بمیدان تاخته سی نوبت بر اهل ضلالت حمله آورد و در هر حمله مبارزی را بر خاك مذلت انداخت بیت
سپه را چشم دوری گشت خیره*ز بیمش بخت دشمن گشت تیره نقلست كه ابو محجن ثقفی را در آن ایام سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بواسطه افراط شرب مدام در غرفه قصری كه اقامت داشت محبوس گردانیده بود و در روز خماس ابو محجن از آن غرفه نظاره جلادت مردان صف‌شكن كرده او را عرق شجاعت جبلی در حركت آمد و مادیان بلقاء نام سعد بن ابی وقاص را با یكدست سلاح از منكوحه یا ام ولدش عاریت نموده عزم رزم فرمود و با آن ضعیفه عهد كرد كه اگر در آن جنگ كشته نشود بار دیگر بمحبس مراجعت نماید آنگاه سلاح پوشیده و بر آن مادیان باد پای نشسته كالبرق الخاطف خود را بمعركه رساند و آغاز كارزار نموده تیغ یمانی بر فرق اعادی میراند نظم
بر آن تن كه زد خنجر سخت‌كوش*درآمد سرش پای‌كوبان ز دوش*
بهرسو كه شمشیر در كار كرد*یكی را دو كرد و دو را چهار كرد دوست و دشمن بر آن میدان داری و خنجرگذاری آفرین كرده مراسم تحسین بجای آورده ناگاه چشم سعد ابی وقاص از بام كوشك بر ابو محجن افتاد كه بخون ریختن سپاه دشمن اقدام مینمود و بعد از امعان نظر با خود گفت كه حركات و سكنات این سوار صف‌شكن بابو محجن مشابهتی تمام دارد اما او در این قصر محبوس است و اسبش بمادیان بلقاء می‌ماند و آن الاغ نیز در طویله من مضبوط است آیا درین رزم از ما چه كس باشد و بعضی مردم را مظنه شد كه ابو محجن ملكی است كه بموجب الهام ملك منان بامداد مؤمنان قیام مینماید بالجمله چون خسرو كواكب از جولان در فضاء معركه آسمان ملول گشته روی بدیار مغرب آورد و ظلام شام دلیران خون آشام را از استعمال رماح و حسام منع نمود آن‌دو لشكر از یكدیگر جدا شده ابو محجن حسب الوعده بمحبس خود شتافت و سعد رضی اللّه عنه از كیفیت حال وقوف یافته نزد ابو محجن رفت و زبان عذرخواهی گشاده آن اسب و سلاح را بوی بخشید و شرط كرد كه دیگر جهت شرب خمر او را حد نزند و ابو محجن خود را از ارتكاب شراب گذرانیده گفت من هرگاه بآشامیدن مدام اقدام مینمودم چون بتعزیر شرعی تأدیب می‌یافتم ارقام آثام از صحیفه حال من به آب عفو و مغفرت شسته میشد و اكنون كه تو مرا در آن كار مطلق العنان ساختی اگر دیگرباره مشغولی كنم دامن عصمت من تا قیامت از لوث آن جریمه پاك نمی‌شود لاجرم توبه كردم كه دیگر هرگز پیرامون خمر نكردم القصه بروز سیم كه موسوم است بغماس بار دیگر آن‌دو سپاه سپهر اساس متلبس بلباس جنگ شده روی بمیدان
ص: 480
نام و ننگ نهادند و از هردو جانب دست بخونریزی و فتنه‌انگیزی برآورده داد مردی و مردانگی دادند بیت
دگرباره شیران بجوش آمدند*بشیر افكنی در خروش آمدند* در آن اثناء هاشم بن عتبه از شام بمعركه رسیده با هفتاد مبارز كاردیده بر میمنه سپاه عجم حمله نمود و سپاه صفوف آنجماعت را متفرق ساخته راه سفر آخرت برایشان بگشود مثنوی
سپاه خصم را برداشت از پیش*سرامد دولت آن قوم بدكیش*
ز ضرب تیغ آن مرد سرآمد*بهرسو سروری از پا درآمد در تاریخ احمد بن اعثم مرقوم قلم صحت رقم گشته كه در آن روز از لشگر رستم پهلوانی شهنشاه نام بر اسبی بور نشسته و تاجی از زر بر سر نهاده بمیان هردو صف آمد و جولان كرده مبارز خواست و چهار مسلمانرا كه متعاقب یكدیگر بجنگ او بیرون رفتند شهد شهادت چشانید بعد از آن زمره‌ای از اهل اسلام عمرو بن معدی كرب را كه بكبر سن رسیده بود گفتند توانی كه قدم در میدان نهی و مسلمانانرا از شر این كافر متهور نجات دهی و قبل از آنكه عمرو زبان بقبول آن امر بگشاید جوانی از بنی تمیم گفت مردی پیر و ضعیف با این شخص قوی بنیه چگونه مقاومت تواند نمود عمرو گفت اگرچه سن من بسرحد شیخوخیت رسیده هنوز مثل تو جوانان را در میدان مردان از پیش بر میتوانم داشت آن جوان باتفاق جمعی دیگر از خویشان بر زبان آورد كه همگنانرا كمال شهامت و شجاعت تو معلوم است اما چون بغایت پیر و ضعیف شده‌ای می‌اندیشم كه مبادا چشم‌زخمی رسد عمرو گفت شتری بیاورید تا برنشینم گفتند شترسوار بجنگ این مرد جرار خواهی رفت فرمود كه هرچه من گویم شما چنان كنید و ایشان شتری پیش كشیده عمرو بر آن نشست و آن جوانان را گفت جامه برغم خویشتن راست كنید و ایشان بنیاد آن كار كرده چون دستهایشان بزیر زانوی عمرو درآمد قوت كرد و شتر را برانگیخت چنانچه دو تن از آن مردم از دو جانب شتر آویخته ماندند و فریاد بر آوردند كه ای عم ما را رها كن و او شتر را میدوانید عاقبت ترحم نموده ایشانرا بگذاشت و گفت این حركت بدان جهت از من صدور یافت كه شما را معلوم شود كه مرا چه مقدار قوت باقی‌مانده است آنگاه از شتر فرود آمده و بر اسب تازی‌نژاد نشسته بمبارزت شاهنشاه مبادرت نمود و نخست شاهنشاه شمشیری بجانب عمرو انداخته عمرو آن حمله را بسپر رد كرد و همدران گرمی صمصام بر سر شاهنشاه فرود آورد چنانچه اثر زخم بدماغش رسیده از اسب در گردید و مسلمانان تكبیر گفته كافران پریشان ضمیر گشتند و در آن روز قعقاع بن عمرو و جمال بن مالك اسدی نیز بتائید سرمدی تیغ شجاعت آخته كما ینبغی بامر قتال اقبال فرمودند و بعضی از افیال اهل ضلال را مقتول كرده و برخی را مجروح ساخته گریزانیدند به ثبوت پیوسته كه در روز غماس جد آن دو لشگر در افنا و اعدام یكدیگر بمرتبه‌ای انجامید كه چون خادمان قضا قندیل نوربخش آفتاب را از سقف این گنبد فیروزه مقرنس بنهانخانه مغرب درآوردند از جانبین شموع و مشاعل برافروخته همچنان باشتعال نایره حرب مشغولی میكردند و در آن شب كه موسومست بلیلة الهریر
ص: 481
تا صباح ساقی اجل اقداح تلخ مذاق مركب بر آن شوربختان می‌پیمود و دیده روشنان فلك جهة نظاره كارزار آن گروه خنجرگذار تا وقت ظهور تباشیر مهر منیر باز بود روز دیگر كه آفتاب تیغ‌زن بطالع سعد یك سواره در میدان آسمان تاخت و خیل نجوم نحوست هجوم را بضرب اسنه شعاعی مغلوب و منهزم ساخت آثار عجز و انكسار بر صفحات احوال عجم نمودار شده لشكر شجاعت سلب عرب بموجب اشارت سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بیكبار متوجه اعدا گشته حمله كردند و اقدام ثبات و قرار آن گروه نابكار تزلزل یافته روی بوادی فرار آوردند و مسلمانان ایشان را تعاقب نموده هلال بن علقمه برستم رسید و سردار عجم تیری بجانب او انداخته آن تیر برپای هلال خورد چنانچه قدمش بر ركاب دوخته شد و هلال همدران گرمی تیغ برستم رسانیده گردنش را از بار سر سبك گردانید مثنوی
چو دیدار رستم ز خون تیره گشت*جهان جوی تازی بر آن چیره گشت*
دگر تیغ زد بر سر و گردنش*بخاك اندر افكند جنگی تنش* و هلال نداء (الا انی قد قتلت رستما) در طارم افلاك انداخته در بدیهه بیتی چند انشا نمود كه ترجمه آن ابیات اینست نظم
ندیدی كه چون نام آبای من*بشد زنده از پردلیهای من*
بوقتی كه رستم هزیمت نمود*در بددلی بر رخ خود گشود*
در آن دم زد آن زخم كاری مرا*بزین دوخت پای سواری مرا*
بتائید حق كردمش سینه چاك*ز مركب فرستادمش سوی خاك*
روانش بدوزخ روان ساختم*بفتح عجم رایت افراختم* و زهرة بن جویریه تمیمی بجالینوس رسیده او را بقتل رسانید و ضرار بن الخطاب درفش كاویانی را كه شرح تزئین و ترصیع آن بجواهر ثمین در جزو ثانی سبق ذكر یافته بدست آورد و در محاربه قادسیه بروایتی از كفار قرب صد هزار بقتل رسیدند و از مسلمانان هشت هزار و پانصد كس شربت شهادت چشیده و سعد بن ابی وقاص چون بفتح و نصرت اختصاص یافت بلوازم شكر آلهی قیام نموده از بام قصر بپایان شتافت و بپرسش و نوازش دلاوران قیام نموده باجتماع غنایم كه زیاده از حد حصر و احصا بود فرمان فرمود اما سلب رستم را بهلال مسلم داشت منقولست كه قیمت كمر او هفتاد هزار دینار و بهاء تاجش صد هزار دینار بود و همچنین سلب جالینوس را كه نفاست بی‌نهایت داشت بزهره عنایت كرد و در عوض درفش كاویانی سی هزار دینار بضرار داده آنرا داخل غنایم ساخت و خمس غنیمت را افراز نموده بمدینه فرستاد و نخست جمازه سواری بدان بلده رسیده و آن اخبار را باهل اسلام رسانیده امیر المؤمنین عمر مبتهج و شادمان گردید و سایر مسلمانان در عین فرح و سرور مراسم حمد كریم عطابخش بجای آوردند و خلیفه را تهنیت گفتند و متعاقب خبر فتح قاصدان سعد بمدینه درآمده نقود نامعدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسبان راهوار و شتران باربردار و استران ركابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار كه خمس غنایم آن معركه بود بنظر عمر رضی اللّه عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را بمصارف شرعیه صرف نموده در جواب نامه سعد نوشت كه جهت استراحت سپاه در قادسیه توقف نماید و تا وقتی كه
ص: 482
مأمور نگردد قصد مداین نفرماید و همدرین سال یعنی سنه خمس عشر من الهجرة النبویه امیر المؤمنین عمر عتبة بن غزوان را كه یكی از اصحاب پیغمبر آخر الزمان بود با فوجی از جنود ظفر ورود بجانب ابله فرستاد تا در آن ناحیه بلده بنا كند و غرض فاروق اعظم از تعمیر آن شهر آن بود كه من بعد میان پادشاه عجم و ملك هند طریق آمد شد مسدود گردد و از یكدیگر استمداد نتوانند نمود زیرا كه نزدیك‌ترین طریقی كه فارسیان از آن ممر بهندوستان توانند رفت آن بود بالجمله عتبه بابله شتافته در ساحل بحر شهری وسیع بنیاد نهاد و استادان بنا قرب سه سال در آن بنا كار كردند تا باتمام رسید و بنابر آنكه آن بلده در موضعی واقع شد كه اطراف و جوانبش سنگلاخ بود ببصره اتسام یافت چه اعراب مثل این‌جای را بصره گویند و بعد از آنكه بصره مجمع طوایف خلایق گشت عتبه مجاشع بن مسعود را بحكومت آن دیار بازداشته بمدینه مراجعت نمود و در سال هفدهم از هجرت بعالم آخرت انتقال فرمود و عمر رضی اللّه عنه مجاشع را عزل كرده مغیرة بن شعبه والی آن ولایت شد و پس از چندگاه مغیره بزنا متهم گشته منصب حكومت بصره بابو موسی اشعری انتقال یافت و در همین سال عمر رضی اللّه عنه وضع دیوان فرمود و اسامی اجله اهل بیت و اصحابرا بر دفتر ثبت كرده جهت هریك چیزی مقرر فرمود و ابتدا بعباس رضی اللّه عنه كرده باسم شریفش دوازده هزار درم و بروایتی بیست و پنج هزار درم نوشت بعد از آن سادات خاندان سید كاینات را بر سایر برایا تقدیم داد و بنام هریك از امهات مؤمنین ده هزار درم تعیین فرمود و هریك از حضار معركه بدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه كونین امام حسن و امام حسین رضی اللّه عنهما را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر كرد و ابو ذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید بعد از آن جهت بقیه صحابه از چهار هزار درم تا دویست درم علی اختلاف مرا تبهم رقم كشید و در شوال همین سال سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه بمقتضای فرمانی كه از دار الخلافه بدو رسید متوجه مداین گشته در اثناء راه شهر سیر و بابل و بیلباط را فتح نمود و عساكر عجم كه در آن حدود بودند بطریق فرار از جسر دجله گذشته پل را ویران كردند و سعد رضی اللّه عنه با شصت هزار سوار نامدار بكنار آب رسیده بنابر فقدان كشتی توكل بر كرم الهی كرده اسب در آب راندند و تمامی خیول و بغال و دواب و جمال ارباب توحید با احمال و اثقال چون برق و باد از آب گذشته هیچ‌چیز ضایع نشد مگر قدح مالك بن عامر كه در دجله افتاد و بالاخره موج دریا آنرا بر ساحل انداخت و یكی از لشگریان آن قدح را برداشته تسلیم عامر نمود و چون نزد یزدجرد بوضوح پیوست كه سعد وقاص با سپاه عرب بی‌وسیله جسر و سفینه از دجله عبور نمودند رعبی تمام بر خاطرش استیلا یافته آنچه توانست از اموال خزاین و نفایس دفاین برداشت و بصوب حلوان روان شده بسیاری از نقود و جواهر و اقمشه و امتعه را بحسرت بازگذاشت چنانچه این قضیه را بعضی از مورخین چنین نوشته‌اند كه (و كان فی بیت المال ثلثة الف الف الف ثلاث مراة اخذ منها رستم عند مسیره الی القادسیة
ص: 483
النصف و بقی النصف) و عبارت برخی دیگر اینست (و كان فی بیت المال ثلث الف الف و اخذوا نصف ذلك و هربوا و تركو الباقی) و چون سعد از فرار یزدجرد وقوف یافت بدل جمع و خاطر مطمئن بمداین درآمده نظر بر آن قصور منقش و منیع و ایوانهای دلكش رفیع انداخت و آن اموال لا تعد و لا تحصی و اجناس بیحد و قیاس دیده زبان بحمد مهیمن منان گردان ساخت و ضبط غنایم را در عهده عمرو بن مقرن مزنی كرده آن مقدار اشیاء نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف و اوانی نقره و طلا و فرش و بساطهای گران‌بها بدست آمد كه وصف آن بامداد قلم و بنان تیسیرپذیر نیست و از آنجمله بساطی بود ابریشمین شصت گز در شصت گز كه اطراف آن بزمرد ترصیع یافته بود و بروایتی هژده ارش از آن فرش بجوهری غیرمكرر تزئین داشت چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت كبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لآلی شاه‌وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوك عجم در فصل شتا آن بساط را مبسوط ساخته مجلس عشرت می‌آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می‌پنداشتند القصه سعد از آن غنایم خمس جدا كرده نهصد شتر جهت حمل آن ترتیب نمود و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذو البصیرة عاجز گشتند آنرا بی از آنكه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس كرده مصحوب بشر بن الخاصیه بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار درآمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداین بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را بخش كرد و بساط مذكور را كه مجرد رؤیت آن موجب نشاط و انبساط می‌شد قطعه قطعه ساخته یك وصله را از آن پیش شاه مردان علیه الرحمة و الرضوان فرستاد و آنجناب آن را به بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار فروخت در روضة الاحباب مسطور است كه چون یزدجرد بحلوان گریخت بسیاری از سپاه عجم در جلولا اجتماع نموده و مهران رازی را بامارت و سرافرازی تعیین كردند و پیمان را بایمان مؤكد گردانیدند كه مهما امكن در دفع لشكر عرب مساعی جمیله مبذول دارند و از میدان قتال فرار ننمایند و بعضی دیگر از گریختگان معركه قادسیه و غیر ایشان از عجمیان بجانب موصل رفته در نواحی تكریت مجتمع گشتند و اینخبر بسمع سعد رضی اللّه عنه رسیده برادرزاده خود هاشم بن عتبه را با دوازده هزار مرد جرار بطرف جلولا فرستاد و عبد اللّه بن المعتمر را با شش هزار متهور بجانب تكریت ارسال داشت و چون هاشم بنواحی جلولا رسید مهران رازی قلعه آن بلده را استحكام داده متحصن گردید و هاشم در تضییق محصوران كوشیده و بعد از آنكه مدت شش ماه زمان محاصره امتداد یافت پیكر فتح جلولا بعنایت ایزد تعالی دست داد و قریب صد هزار نفر از اتباع مهران رازی بر دست مبارزان حجازی كشته گشته از قتلی هر طرف پشتها پدید آمد و این معنی سبب تسمیه آن بلده شد بجلولا (لانها جللت بالقتلی) موسوم گشت و در آن دیار نیز
ص: 484
غنایم بسیار بدست مسلمانان افتاد چنانچه بعضی از مورخان خمس آنرا شش هزار هزار دینار گفته‌اند و چون یزدجرد در حلوان از واقعه جلولا وقوف یافت حلاوت زندگانی بر وی تلخ شده فوجی از سپاه را آنجا گذاشته روی براه ری آورد و هاشم بر فرار یزدجرد مطلع گشته بسوی حلوان شتافت و آن بلده را نیز بجنگ تسخیر نموده در حیز تصرف آورد و برین قیاس عبد اللّه بن المعتمر تكریت و موصل را مفتوح ساخت و فتح ماسبندان و شروان همدران سال بر دست ضرار بن الخطاب تیسیر پذیرفت و در سال هفدهم از هجرب فتح اكثر بلاد اهواز كه بزعم بعضی از ارباب اخبار هفتاد و هفت شهر است بوقوع پیوست و ابو هریره بفرموده امیر المؤمنین عمر لشكر برام هرمز و تستر كشیده هرمزان كه حاكم آن امصار بود با وی صلح نمود و بمدینه شتافته زبان بكلمه طیبه توحید گویا گردانید و در همین سال فتح سوس بسعی ابو هریره واقع گردید و بروایت صاحب مستقصی تسخیر اهواز ابو موسی اشعری را دست داد و هرمزانرا او گرفته بمدینه فرستاد و همدرین سال سعد وقاص از امیر المؤمنین عمر اجازت طلبیده ببناء بلده كوفه پرداخت و با سپاه اسلام در آن مقام لواء اقامت برافراخت و سبب تعمیر كوفه آن شد كه هوای مداین كه در آن زمان نشیمن مسلمانان بود بامزاج اعراب موافقت نداشت صاحب تاریخ جعفری و بعضی دیگر از سالكان مسالك سخن‌وری آورده‌اند كه آن بلده را بجهت آن كوفه گفتند كه نخست در آن موضع ازنی و بوریا منازل ترتیب نمودند و مثل این‌جائی را اعراب كوفه گویند و باتفاق اكثر مورخان وضع تاریخ هجری در همین سال وقوع یافت و سبب این اختراع را رئیس مهره اخبار حمزه اصفهانی در كتاب تواریخ كبار الامم برین موجب رقم فرموده كه در زمان خلافت فاروق اعظم رضی اللّه عنه وثیقه‌ای نوشته شد كه ختام آن بشهر شعبان مختوم بود و نظر امیر المؤمنین عمر بر آن نوشته افتاد پرسید كه آیا ازین شعبان شعبان امسال مراد است یا شعبان زمان استقبال چه از این اطلاق و اجمال صورت تعیین طریق صواب در نقاب ارتیاب می‌ماند و هیچ صاحب كیاست نتیجه حكمی را كه در رفع خصومات و قطع معاملات مترتب بر ضبط و تعیین باشد از مطالعه امثال این خطوط باز نمی‌داند و فی الحال جهت قلع این مشكل و قمع این معضل باجتماع اعاظم اصحاب و احضار صحابه اولی الالباب امر نمود و با ایشان آغاز مشورت كرده فرمود كه چون مواهب الطاف الهی اعوان شریعت حضرت رسالت‌پناهی را بكثرت اموال و وسعت احوال مخصوص فرمود هراینه قسمت زكوة و اخراج صدقات را از تعیین اوقات چاره نخواهد بود و وضع قانونی كه مواقیت اداء واجبات مضبوط ماند و انفصام بسرانجام آن راه نیابد ناگزیر است مناسب آنكه باز نمایند كه طریق وصول بمعرفة زمان حدوث و وقایع بچه كیفیت تیسیرپذیر است همكنانرا قرعه اختیار برین صورت افتاد كه دانستن این نوع ضابطه بر قواعد و رسوم فارسیان بنیاد توان نهاد آنگاه امیر المؤمنین عمر باحضار هرمزان كه از اعیان دانایان فرس بود اشارت فرمود و او بملازمت رسیده بعد از وقوف بر سبب طلب چنان باز نمود
ص: 485
كه فارسیانرا حسابیست كه آنرا ماه روز میخوانند و مواقیت معاملات را بآن حساب درست میدانند و اصحاب ماه روز را تعریب نموده مورخ كردند و مصدر آنرا بقیاس باقی مصادر لفظ تاریخ بر زبان آوردند بعد از آن عنان اهتمام بطلب وقتی كه اصل تاریخ اسلام را بر آن مبنی دارند معطوف داشتند و بانعقاد اجماع صنادید امت مبداء تاریخ ملت سال هجرت را بر صحایف اوراق نگاشتند و بعضی از ادبا در تعریف تاریخ چنین گفته‌اند كه (التاریخ یوم معلوم ینسب الیه زمان یأتی علیه) و بنابر لغة بنی تمیم گویند كه (و رخت الكتاب توریخا) و بلغت بنی قیس بر زبان رانند كه (ارخته تاریخا) و علی ای حال تاریخ در اصل مصدر باب تفعیل است و اطلاق تاریخ بر تألیفی كه مشتمل باشد بر وقایع و احوال بعضی از ارباب جاه و جلال و اصحاب دولت اقبال یا محتوی بود بر چگونگی حالات برخی از بلاد و امصار و حادثات قرون و اعصار سمت شیوع و اشتهار دارد (و قیل فلان تاریخ قومه‌ای الیه انتهی شرفهم) و از بدو ایجاد عالم تا زمان ظهور ملت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم پیوسته طوایف بنی آدم وقایع كلیه را تاریخ میكرده‌اند و بهنگام تعیین اوقات آن واقعه را در قلم می‌آورده‌اند و اول تاریخی كه مقرر شد هبوط آدم بود بعد از آن طوفان نوح علیهم السلام آنگاه مخلص ابراهیم علیه التحیة و التسلیم از آتش نمرود و بنی اسمعیل بناء كعبه معظمه را تاریخ ساختند و اسرائیلیان مبعث موسی را صلوات اللّه علیه و رومیان جلوس اسكندر ذو القرنین را و قریش واقعه فیل را و عجمیان پیوسته جلوس ملوك ذو شوكت را تاریخ اعتبار میكرده‌اند و آخرین تواریخ ایشان ابتدای پادشاهی یزدجرد بن شهریار است كه سلطنت آن طبقه برو اختتام یافت و تاریخ جلالی كه حالا مبنی تقاویم برآنست مبداء آن اول سلطنت سلطان جلال الدین ملكشاه سلجوقی است و بعضی از تواریخ بر حركات شمس كه یكسال آن عبارتست از سیصد و شصت و پنج روز و كسری مبتنی است و برخی بر سر قمر كه سال آن سیصد و پنجاه و چهار روز است و كسری و تاریخ هجری انتباه دارد بر حركت ماه كما لا یخفی علی اهل الیقظة و الانتباه و چون هلال داس مثال محرم سال هژدهم از هجرت در مزرعه سپهر خضرا نمودار گردید بسبب عدم فیضان باران عنایت ملك منان در مدینه بلاء قحط و غلا بوقوع انجامیده حیاض ریاض و عیون جبال بسان سراب در بیابان و چشمه خورشید در آسمان از آب خالی شد و ساحت مزارع و كشت‌زار و بیوت اغنیا و اهل احتكار مانند خرمن ماه و خوشه سنبله از حبوبات عاری گشته آتش جوع در معده‌ها شیوع یافت و نایره گرسنگی كانون دوران مساكین را فرو تافت مثنوی
نبودی بخوان فقیر و غنی*بجز گرده ماه خود خوردنی*
نماند از زراعات اصلانشان*مگر سنبله پاره كهكشان*
بجای میاه غدیر و عیون*روان گشته از چشمها جوی خون* و چون اضطرار خلایق بسیار شد عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با طایفه‌ای از اجله اصحاب جهت استسقا بصحرا شتافته دست دعا برآوردند و عباس رضی اللّه عنه را شفیع ساختند و آنجناب بتضرع و زاری از سهاب عنایت حضرت باری باران طلبیده التماس
ص: 486
عباس عز اجابت یافت و همان لحظه غمام انعام الهی آغاز فیضان كرده تا یكهفته اقطار امطار بر كشت‌زار امید همگنان می‌بارید و طوایف انسان بشكرگذاری این احسان دست و پای عباس را بوسیده حسان بن ثابت بیتی چند در سلك نظم كشید كه اول آن ابیات اینست شعر
سال الاسام و قد تتابع جدبنا*فسقی الغمام بعزت العباس و در سال نوزدهم از هجرت امیر المؤمنین عمر سرای عباس رضی اللّه عنه و منزل مروان را خریده داخل مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گردانید تا آن بقعه شریفه وسیع و فسیح گردیده و درین سال بقول امام یافعی سید القراء ابو المنذر ابی بن كعب الانصاری الخزرجی وفات یافته و او از جمله اصحاب بدر است و قوت حافظه‌اش بمرتبه‌ای بود كه بعد از نزول سوره لم یكن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را گفت (ان اللّه امرنی ان اقرء علیك لم یكن الذین كفروا) ابی گفت یا رسول اللّه حق عز اسمه مرا نام برده است آنحضرت فرمود كه آری و ابی از غایت شادمانی گریان شد و این حدیث كه بروایت انس بن مالك بصحت پیوسته دلالت بر كمال فضیلت ابی بن كعب میكند رضی اللّه عنه در روضة الاحباب مذكور است كه درین سال فوجی از اهل هدایت در بلده رمله بغار كوه لبنان درآمدند و در آنجا تختی مذهب دیدند مردی مرده بر زبر آن خفتیده و در یك جانب آن میت لوحی مجسم از طلا یافتند كه سطری چند بلغت رومی بر آن نگاشته بودند مضمون مسطور آنكه من سبا ولد نواسم كه بشرف ملازمت عیص بن اسحق النبی علیه السلام مشرف گشتم و مدتی بدولت و اقبال گذرانیدم و در دار دنیا عجایب بلاانتها مشاهده نمودم از جمله آنكه در چله تموز بكرات باریدن برف و تگرگ دیدم باید كه اگر امثال این امور بنظر كسی درآید تعجب ننماید و غریب‌تر از هر امری آنكه بنی آدم از مرگ بغایت غافل است و حال آنكه قبور آباء و اجداد و اولاد خود را می‌بیند و از اعظم وقایع كه حساب روز قیامتست نمی‌اندیشد و بتحقیق كه من میدانم قومی را كه باوجود اقرار بوحدانیت پروردگار مرا ازین غار بیرون برند و این تخت مرا ملك خویش شمرند و چون این امر بظهور آید مزاج زمان از نهج اعتدال انحراف یابد و امانت و دیانت در میان مردم نماند و عاقبت محمود صلحا و متقیانرا باشد و السلام و در سنه عشرین هجری جمعی از اهل كوفه بمدینه شتافته از سعد وقاص رضی اللّه عنه شكایت گونه كردند و فاروق اعظم سعد را از آن امر معاف داشته عمارت كوفه بر عمار بن یاسر قرار گرفت و عبد اللّه بن مسعود جهت ضبط اموال بیت المال متعین گشت و در همین سال اسید بن حضیر انصاری وفات یافت و او از جمله رؤساء بنی عبد الاشهل بود و بجودت قرائت و حسن صوت اتصاف داشت كنیتش ابو یحیی است و قیل ابو عتیك و همدرین سال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب كه پسر عم سید عالم بود و سعد بن عامر الجمحی فوت شدند و در سال بیست و یكم واقعه نهاوند اتفاق افتاد و در آن معركه اهل اسلام را ظفر و نصرت دست داد مجملی از كیفیت قضیه مذكوره آنكه چون خبر عزل سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه از ایالت كوفه بسمع یزدجرد بن شهریار رسید فرحناك شده طریق هتمام مسلوك داشت تا مردم خراسان
ص: 487
و ری و همدان و نهاوند در باب محاربه مسلمانان با وی اتفاق نمودند و قرب صد و پنجاه هزار مرد تیغ‌گذار فراهم آورده فیروزانرا كه از جمله اعاظم مبارزان عجم بود بر آن لشكر سرور گردانید و این خبر بمدینه رسیده امیر المؤمنین عمر بنابر استصواب امیر المؤمنین حیدر نامه بنعمان بن مقرن مزنی كه در كسكر اقامت داشت نوشت مضمون آنكه سردار لشكر عراق بوده بمقابله و مقاتله اهل شقاق پردازد و بروایتی پسر خود عبد اللّه را با پنج هزار مرد بمدد نعمان روان فرمود و چون نامه فاروق اعظم بنعمان رسید سپاه كوفه و بصره را جمع گردانید و بتهیه اسباب قتال پرداخته متوجه نهاوند گشت و بعد از وصول بدان منزل در برابر فیروزان كه در گرد معسكر خویش خندقی عمیق كنده بود خیمه اقامت برافراخت و مغیرة بن شعبه را برسالت روان ساخت و مغیره نزد فیروزان رفته او را باسلام دعوت كرد و گفت اگر متقلد قلاده ملت حنیف نمیگردی جزیه قبول نمای فیروزان هیچیك از آن‌دو امر را قبول ننمود و چون مغیره بی‌نیل مقصود مراجعت كرد نعمان بنابر صواب دید طلیحة بن خویلد یك دو كوچ بازپس نشست و فیروزان این معنی را بر عجز حمل نموده بپای جسارت از خندق بگذشت و از عقب مسلمانان متوجه گشت و بعد از تلاقی فریقین سه روز متعاقب نیران جنگ و جدال التهاب و اشتعال داشت و در روز سیم با آنكه نعمان بن مقرن بسعادت شهادت رسید نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اهل اسلام وزید و حذیفة بن الیمان بموجب وصیت امیر المؤمنین عمر یا باشارت نعمان صاحب رایت گشته لواء امارت برافراشت و كفار عجم را مغلوب و منهزم گردانیده روی زمین را از خون دشمنان برنگ شقائق النعمان ملون ساخت و فیروزان بضرب تیغ قعقاع بن عمرو كشته گشته قرب ده هزار كس از لشگر عجم بسرحد عدم شتافتند و اهل اسلام غنایم فراوان گرفته در نهاوند رحل اقامت انداختند و خمس غنایم را مصحوب سایب بن الاقرع بمدینه فرستاده فتح نهاوند را فتح الفتوح نام نهادند زیرا كه بعد از آن عجمیانرا اجتماع معتدبه تیسیر نپذیرفت و از جمله شهداء معركه نهاوند یكی طلیحة بن خویلد اسدی است كه ذكر ارتداد و معاودت او باسلام سبق ذكر یافت و بروایت احمد بن اعثم عمرو بن معدیكرب نیز در معركه نهاوند بعالم عدم شتافت و همدران سال دینور و همدان بطریقه مصالحه مفتوح شد و چون این اخبار بسمع یزدجرد بن شهریار رسید دل از ملك و مال بر گرفته باصفهان رفت و آنجا نیز مجال توطن محال دانسته روی بصوب خراسان آورد همدرین سال در دیار اسلام درهم و دینار بسیار بنام حضرت پروردگار عز اسمه مضروب گردید و در بعضی از آن دنانیر كلمه طیبه لا اله الا اللّه منقوش بود و بر برخی لفظ خجسته الحمد للّه منقور و قولی آنكه نام امیر المؤمنین عمر را نیز بر آن تنكجات نقش كرده بودند و در همین سال اصفهان بسعی عبد اللّه بن عتبان مفتوح گشت و حاكم آنجا بعد از محاربات فراوان امان طلبیده جزیه قبول كرد و هم درین سال بواسطه شكایت اهل كوفه عمار بن یاسر از ایالت آن سرزمین معزول گشته مغیرة بن شعبه قایم‌مقام شد و در همین سال امیر المؤمنین عمر یهود را از اراضی خیبر اخراج نمود و آن زمینها را در میان مسلمانان
ص: 488
قسمت فرمود و فوت علاء الحضرمی همدرین سال واقع شد و در سنه اثنی و عشرین آذربایجان باجتهاد مغیره در حیز تسخیر درآمده اهالی آنجا مبلغ هشتصد هزار درم در بدل صلح ادا نمودند و درین سال اهل همدان آغاز سركشی كرده نعیم بن مقرن بضرب تیغ و سنان كرت دیگر ایشانرا مطیع و منقاد گردانید و خطه ری و قومس و دامغان را نیز مسخر و مفتوح ساخت در روضة الاحباب مسطور است كه همدرین سال والی مازندران و اهالی طبرستان با مسلمانان طریقه مصالحه مسلوك داشته خراج بر گردن گرفتند و احنف بن قیس باشارت عمر رضی اللّه عنه با بیست هزار كس از لشكر بصره و كوفه بصوب خراسان شتافته یزدجرد پناه بخاقان ترك برد و استمداد نمود و خاقان با سپاه فراوان در مقام امداد آمده از آب آمویه عبور فرمود و احنف از طرف مرو متوجه دفع ایشان گشته در اثناء راه با سه هزار كس از قراولان خاقان بازخورده ایشانرا براه عدم روان كرد و چون این خبر بخاقان رسید تطیر نمود و طبل مراجعت فروكوفته راه دیار خویش پیش گرفت و یزدجرد حیران و سرگردان ببود تا وقتی كه بر دست آسیابانی كشته گشت چنانچه مجملی از این واقعه در ضمن حكایات سابقه گذشت و در سال بیست و سیم از هجرت نبی آخر الزمان ولایت كرمان بر دست سهیل بن عدی و عبد اللّه بن غسان و مملكت سیستان باهتمام عاصم بن عمرو تمیمی و خطه مكران بسعی حكم بن عمر ثعلبی بحیز تسخیر درآمد و درین سال خبر بمدینه رسید كه شهرك حاكم فارس با جمعی كثیر از فارسیان حق‌ناشناس شهر توج را كه در سرحد آن ولایت بجانب اهواز واقع است معسكر ساخته و رایت شوكت بعزم رزم سپاه اسلام برافراخته و امیر المؤمنین عمر امراء بلاد و رؤساء عباد را بمقاتله شهرك مأمور كرده هریك را بحكومت ناحیه‌ای از آن ولایات نامزد فرمود و آن جنود ظفر ورود بمملكت فارس درآمده اقدام ثبات و قرار شهرك تزلزل یافت و عنان عزیمت بصوب وادی فرار تافت و مجاشع بن مسعود توج را داخل حوزه ایمان ساخته عثمان بن ابی العاص در شیراز و اسطخر علم تسلط و اقتدار برافراخت و هم درین سال ساریة بن زنیم بموجب فرموده امیر المؤمنین عمر با لشكر ظفر اثر بجانب نسا و دار ابجرد رفته كفار آن ناحیه در قلعه خزیدند و ساریه مدت دو ماه بامر محاصره پرداخته بالاخره جمعی كثیر از اكراد فارس بمدد آن مدابیر آمدند و ایشان از حصار بیرون شتافته عنان بمعركه پیكار تافتند و در آن جنگ بسیاری از مسلمانان سعادت شهادت یافتند و در كتب اكثر اهل اخبار مسطور است كه در روز جمعه كه كار ساریه و متابعان او باضطرار انجامیده بود كیفیت حال در وقت حال اداء خطبه بر امیر المؤمنین عمر ظاهر گشته ندا كرد كه (یا ساریة الجبل الجبل) و حضرت حق عز و جل بقدرت كامله و حكمت شامله آن آواز را بگوش ساریه رسانید تا خود را از فضاء صحرا بدامن كوه كشید و آن جبل را بر پس پشت كرده كرت دیگر روی باعدا آورد و دست به تیغ و سنان برد و چندان كارزار فرمود كه صورت فتح و ظفر در آینه
ص: 489
مراد و مرام روی نمود و در همین سال قتادة بن النعمان الظفری الخزرجی الكندی وفات یافت و او برادر مادر ابو سعید الخدری بود و بروایت حمد اللّه مستوفی مدت شصت و پنج سال در عالم زندگانی نمود

ذكر حج گذاردن خلیفه ثانی رضی اللّه عنه و انتقال او بعالم جاودانی‌

در ماه ذی حجه سنه ثلث و عشرین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جهت گذاردن حج اسلام با فوجی از طوایف انام متوجه بیت الحرام شد و اكثر امهات مؤمنین را زاد و راحله داده و در آن سفر همراه برد و چون بمكه مكرمه رسید شرایط تعظیم و احترام خانه ملك علام بجای آورد لوازم طواف ركن و مقام بتقدم رسانید و مقضی المرام عنان عزیمت بمدینه طیبه خیر الانام علیه الصلواة و السلام معطوف گردانید و بعد از وصول بمقصد روزی كعب الاحبار با وی گفت كه یا امیر المؤمنین بتهیه سفر آخرت پرداز كه از عمر تو زیاده از سه روز باقی نمانده و چون عمر رضی اللّه عنه مطلقا مرضی و المی نداشت از سخن كعب تعجب نموده پرسید كه تو این معنی را از كجا دانسته‌ای جواب داد كه از توریة و همدران اوان غلام مغیرة بن شعبه كه موسوم بفیروز بود و ابو لؤلؤ كنیت داشت و بزعم اهل سنت و جماعت مجوسی یا نصرانی بود و شیعه آنرا بابا شجاع الدین خوانند و در سلك اهل اسلام منتظم دانند نزد خلیفه ثانی رفته از كثرت مطالبه مالك خود شكایت نمود امیر المؤمنین عمر پرسید كه چه هنر داری فیروز گفت آهنگر و نجار و نقاشم و فاروق اعظم رضی اللّه عنه باز سؤال كرد كه روزی مغیره از تو چه مبلغ میطلبد جواب داد كه دو درم و قولی آنكه گفت چهار درم عمر گفت كه باوجود این همه هنر آنچه مغیره از تو میطلبد مناسب است و غلام مغیره از شنیدن این سخن متغیر شده عمر گفت ای ابو لؤلؤ شنیده‌ام كه آسیای بادی می‌توانی ساخت چه باشد كه اگر جهت آرد كردن غلات بیت المال آسیای گردان سازی فیروز جواب داد كه برای تو آسیائی سازم كه تا چرخ دوار دایر باشد اهالی هر بلاد و امصار از آن باز گویند و از مجلس بیرون رفت امیر المؤمنین عمر گفت این غلام مرا تهدید نمود و همدران نزدیكی صبحی كه مبارز خورشید خنجر انتقام بقصد خونریزی از غلاف افق بیرون كشید ابو لؤلؤ بمسجد شتافت و در وقتی كه فاروق اعظم رضی اللّه عنه در محراب امامت باداء نماز بامداد قیام مینمود قدم جرات پیش نهاده چهار زخم یا شش زخم باندامش رسانید و از آنجمله زخمی كه زیر نافش زده بود كارگر آمده امیر المؤمنین عمر از پا درافتاد و فیروز بروایت شیعه از مدینه گریخته بطرف عراق شتافت و در كاشان وفات یافت و بمذهب اهل سنت و جماعة همان ساعت گرفتار گشته چون دانست كه حالش بكجا منجر خواهد شد كارد بر حلق خویش مالیده متوجه زندان لحد گردید القصه بعد از آنكه عمر بن الخطاب
ص: 490
رضی اللّه عنه مجروح و ناتوان شد و نزد اجله اصحاب بتحقیق پیوست كه صحتش ممكن نیست التماس نمودند كه شخصی را كه شایسته مسند خلافت باشد بولایت عهد خود تعیین نماید فاروق اعظم گفت سزاوار این كار شش بزرگوارند علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان و طلحة بن عبد اللّه و زبیر بن العوام و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه تعالی عنهم مناسب آنست كه ایشان یكی از میان خود بر سریر امامت نشانند و بعد از گفت و شنید بسیار مهم برین جمله قرار یافته امیر المؤمنین عمر ابو طلحه انصاری را گفت می‌باید كه پس از فوت من با پنجاه نفر از انصار بر اصحاب شوری موكل باشی و تا كسی را نطلبند پیش ایشان نگذاری و تقاضا نمائی كه مهم خلافت را بسرعت قرار دهند و اگر مخالفت در میان ایشان پیدا شود جانب اكثر را مرجح دانی و یك نفر یا دو نفر را كه مخالف باشند بقتل رسانی و اگر سه نفر از این شش كس بر یك طرف باشند و سه نفر برطرف دیگر جانب آن سه كس را كه عبد الرحمن بن عوف درین میان باشد ترجیح نمائی و باید كه پسرم عبد اللّه در آن مجلس باشد اما در امر خلافت دخل نكند در روضة الصفا مسطور است كه چون امیر المؤمنین عمر آن شش نفر را جهت شوری تعیین نمود و عباس رضی اللّه عنه آن وصیت را شنود امیر المؤمنین علی را گفت انسب آنست كه خود را داخل اصحاب شوری نگردانی جناب ولایت مآب جواب داد كه (انی اكره الخلاف) عباس گفت برین تقدیر خواهی دید آنچه مكروه طبع تست و پس از آنكه ترجیح جانب عبد الرحمن بسمع شریف شاه مردان رسید با عباس گفت كه بار دیگر خلعت خلافت از ما مسلوب شد عباس پرسید این معنی را از كجا دانستی علی مرتضی وصیت مذكوره را بر زبان آورده گفت بی‌شبهه عبد الرحمن كه داماد عثمان است بخلاف رای او عمل نخواهد نمود و سعد بن ابی وقاص كه پسر عم عبد الرحمن است جانب او را رعایت خواهد فرمود و برین تقدیر باوجود آنكه طلحه و زبیر موافق من باشند دست بدامن مقصود نخواهد رسید عباس گفت یا ابو الحسن تو را بكرات نصیحت كرده‌ام و شرط نیكخواهی بجا آورده و تو اصلا ملتفت قول من نشدی از جمله بعد از فوت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم گفتم كه در طلب خلافت مسارعت فرمای و تو این سخن را بسمع رضا نشنودی و دیروز ترا اشارت كردم كه خود را داخل اصحاب شوری مگردان قبول ننمودی حالا باری مصلحت چنان مینماید كه چون این مهم را بر تو عرض كنند رد فرمائی مگر آنكه اهل شوری متفق اللفظ و المعنی خواهان بیعت تو باشند و ای علی از مكر این قوم حذر كن كه همت بر دفع ما مقصور دارند و میخواهند كه با دیگری لوازم متابعت بجای آرند در روضة الصفا مسطور است كه چون فاروق اعظم را یقین شد كه آن زخم التیام‌پذیر نیست پسر خود عبد اللّه را فرمود كه نزد ام المؤمنین عایشه برو و از من بامیر المؤمنین تعبیر مكن كه من امروز امیر مسلمانان نیستم بلكه بگوی كه عمر ترا سلام و تحیت می‌رساند و از تو رخصت میطلبد كه در پهلوی دو صاحب خویش مدفون گردد و عبد اللّه بموجب فرموده عمل نموده آن التماس بعز اجابت اقتران یافت و امیر
ص: 491
المؤمنین عمر باینقدر اكتفا نكرده وصیت فرمود كه بعد از انقراض رشته حیات من بار دیگر از صدیقه دستوری خواهید اگر اجازت دهد فبها و الا مرا در گورستان مسلمانان دفن كنید و فاروق اعظم بعد از آنكه از امثال این وصایا فراغت یافت در اواخر ذی حجه سنه ثلاث و عشرین بخلد برین شتافت اكابر اصحاب و اعاظم احباب پس از اقامت مراسم تجهیز و تكفین جنازه رحمت اندازه‌اش را برداشته بدر حجره عایشه رضی اللّه عنها بردند و بار دیگر استجازه كردند صدیقه فرمود كه من هرگز از عطیه خود رجوع ننموده‌ام آنگاه انگشتان خود را مشبك ساخته بر سر نهاد و آواز بركشید كه وا محمداه وا ابو بكراه دوست شما عمر بزیارت آمده است و رخصت دخول میطلبد از استماع این آواز فریاد از نهاد اهل مدینه برآمده زلزله در زمین و زمان افتاد پس جسد مطهر جناب خلافت مآب را در پهلوی قبر امیر المؤمنین ابی بكر مدفون ساختند رضی اللّه تعالی عنه و عن جمیع اصحاب خاتم النبیین الی یوم الدین‌

ذكر بعضی از فضایل اعدل اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌

از جمله عطایاء سنیه و مواهب علیه كه امیر المؤمنین عمر را در متابعت خیر البشر میسر شد یكی آنكه در چند امر از امور دینیه كلام معجز نظام حضرت واهب العطیه موافق رای صوابنمای او نازل گشت اول در قضیه اسیران غزوه بدر و كیفیت آن قضیه چنان بود كه خیر البریه علیه السّلام و التحیة در باب قتل و فدیه آنجماعت با اجله اصحاب به طریق مشورت مسلوك داشت صدیق اكبر رضی اللّه عنه گفت یا رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد اصحاب تو در میان قرشیان آباء و ابناء و اعمام و اخوان و ابناء اعمام دارند و ابعد ایشان بتو نزدیكست منت بر ایشان نه تا ایزد تعالی بر تو منت نهد یا فدا بستان تا مسلمانان را از آن قوتی پیدا شود و امید است كه آنجماعت عاقبت بملازمت تو شتابند رسول صلی اللّه علیه و سلم در جواب ابو بكر هیچ نگفت و چون آنجناب از مجلس همایون بیرون رفت فاروق اعظم بعرض حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم رسانید كه این اسیران دشمنان خدااند و ترا تكذیب نموده از وطن اخراج كردند و در میدان عداوت لوازم مقاتله بجای آوردند اشارت فرمای كه همه را گردن زنند تا اسلام منیع و عزیز و كفر معدوم و ناچیز گردد و درین باب میان حضرت رسالت مآب و اصحاب گفت و شنید بسیار واقع شده آخر الامر آن حضرت رای صدیق را اختیار فرموده و مهم اسیران بر فدیه قرار یافت چنانچه در ذكر غزوه بدر مذكور گشت آیتی كه مشعر بسرزنش مسلمانان بود فرود آمد و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بر زبان وحی بیان گذرانید كه اگر عذاب رب الارباب نازل می‌شد غیر از عمر كه گفت مشركان را می‌باید كشت و فدا نمی‌باید گرفت هیچكس نجات نمی‌یافت دیگر آنكه در صحیحین از انس بن مالك و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم مرویست كه فاروق اعظم
ص: 492
رضی اللّه عنه گفت كه موافقت كردم با پروردگار خود در سه امر (قلت یا رسول اللّه لو اتخذنا من مقام ابراهیم مصلی فنزلت و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی و قلت یا رسول اللّه یدخل علی نسائك البر و الفاجر فلو امرتهن و تحتجبین فنزلت آیة الحجاب و اجتمع نساء النبی فی الغیره فقلت عسی ربه ان طلقكن ان یبدله ازواجا خیرا منكن فنزلت كذلك) دیگر آنكه بعد از فوت عبد اللّه بن ابی سلول چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله قصد فرمود كه بر جنازه او نماز گذارد امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه دست در دامن آنحضرت زده در منع از آن امر مبالغه كرد و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ممتنع نشده بر عبد اللّه نماز گذارد و هنوز از مصلی دور نرفته بود كه آیه (وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ) نازل گشت دیگر آنكه در اوایل هجرت كه روزه ماه رمضان فرض شد بعد از نماز خفتن رخصت اكل و شرب و جماع نبود و امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه همواره خاطرش میخواست كه در لیالی آن ماه متبركه تا وقت طلوع صبح صادق خوردن و آشامیدن و جماع كردن مباح گردد اتفاقا شبی از آن شبها پس از اداء صلوات عشا آنجناب را با اهل او اتفاق افتاد و صباح این صورت را بعرض حضرت رسالت رسانید و مقارن آن حال آیه كریمه (أُحِلَّ لَكُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَیْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ الآیة) نازل شد و امور مذكوره برین امت بلند رتبت تا زمان طلوع صبح مباح گشت دیگر آنكه بعضی از مفسران گفته‌اند كه چون این آیة نزول نمود كه (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ) فاروق اعظم بگریست و بعرض حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم رسانید كه ما ایمان آریم بخدا و رسول وی و كلام او را تصدیق نمائیم و اندكی از ما نجات یابد و هم در آن اوان این آیة نازل گشت كه (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ) و حضرت پیغمبر آخر الزمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه را طلبید و بر زبان وحی گذرانید كه (قد انزل اللّه فیما قلت یابن الخطاب) دیگر آنكه در روضة الاحباب مذكور است كه جمعی از احبار یهود با صاحب مقام محمود گفتند كه جبرئیل بر تو فرود می‌آید و حال آنكه میان ما و او عداوت است اگر میكائیل بر تو فرود می‌آمد ما متابعت تو میكردیم فاروق اعظم فرمود كه دشمن جبرئیل دشمن میكائیل است و دشمن میكائیل دشمن جبرئیل و هركس كه این دو فرشته مقرب را دشمن دارد دشمن خداست پس تصدیقا لقول عمر این آیة نازل شد كه (مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِینَ) و در جامع ترمذی از عقبة بن عامر روایتست كه گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه اگر بعد از من پیغمبری بودی هرآینه عمر بشرف نبوت مشرف می‌شد و ایضا در كتاب مذكور از انس بن مالك رضی اللّه عنه منقولست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت كه ابو بكر و عمر (سید اكهول اهل الجنة من الاولین و الآخرین الا النبی و المرسلین) و در روضة الاحباب مسطور است كه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در شأن عمر رضی اللّه عنه فرمود كه (ان الشیطان یفر من عمر) و در جامع ترمذی از ابو سعید خدری
ص: 493
رضی اللّه عنه مرویست كه حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم گفت كه هركس كه بر مسند نبوت نشسته او را دو وزیر بوده از اهل آسمان و دو وزیر بوده از اهل زمین اما وزیران من از اهل آسمان جبرئیل است و میكائیل و وزیران من از اهل زمین ابو بكر است و عمر در روضة الاحباب مسطور است كه در زمان خلافت امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه نصاری نجران كه عمر رضی اللّه عنه باخراج ایشان امر فرموده بود بملازمت شاه ولایت آمده معروض گردانیدند كه یا امیر المؤمنین عمر ما را از وطن مألوف بیرون كرده بود چه شود كه اگر حكم فرمائی كه باز بدان دیار رفته ساكن شویم علی مرتضی فرمود كه (كان عمر رشید الامر فلا اغیر شیئا صنعه) و از امام جعفر صادق علیه السّلام مرویست كه گفت من بیزارم از كسی كه ابو بكر و عمر را رضی اللّه عنهما به نیكی یاد نكند پوشیده نماند كه امثال این حدیث از حضرت مقدس نبوی و مقتضیان سیر مصطفوی صلوات اللّه علیه و سلامه در شأن امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بسیار مرویست و ایراد مجموع آن اخبار صحت آثار لایق بسیاق تاریخ نیست لاجرم سخن‌گذار طریق اختصار مسلوك داشته بتعداد ازواج و اولاد امجاد آنجناب مبادرت نمود و هو الهادی الی سبیل المطلوب و المقصود

ذكر ازواج و اولاد عمر بن الخطاب رضی الله عنه‌

ارباب اخبار آورده‌اند كه امیر المؤمنین عمر رضی اللّه مدت الحیوة شش زن در سلك ازدواج كشید اول زینب بنت مظعون بن حبیب و عبد اللّه كه بزرگترین فرزندان آنجناب بود عبد الرحمن اكبر و حفصه ازین منكوحه متولد شدند دوم ملیكه بنت جرول بن مالك بن مسیب و زید اصغر و عبید اللّه كه در جنگ صفین با معاویه بود ازین زن در وجود آمدند سیوم ام حكیم بنت حارث بن هشام مخزومی و از وی دختری تولد نمود كه فاطمه نام داشت چهارم جمیله بنت عاصم بن ثابت بن ابی الافلح و این جمیله پسری آورد كه موسوم بعاصم گشت پنجم ام كلثوم بنت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب كرم اللّه وجهه و از وی پسری و دختری تولد نمودند پسر زید نام داشت و دختر رقیه و از ایشان عقب نماند و چنانچه در مقصد اقصی مذكور است زید را عبد الملك بن مروان زهر داد ششم عاتكه بنت زید بن عمرو بن نفیل و ازین زن پسری متولد شد كه او را عیاض میگفتند و امیر المؤمنین عمر بن الخطاب را دو سریة بود یكی از ایشان یك پسر آورد كه موسوم بعبد الرحمن اوسط گشت و از دیگری پسری و دختری بوجود آمد پسر را عبد الرحمن اصغر نام بود و دختر را زینب و بدین روایت امیر المؤمنین عمر را نه پسر و چهارده دختر بوده باشد و اللّه اعلم‌

ذكر جماعتی كه در سال فوت امیر المؤمنین عمر بر سر شغل و عمل بودند

جمهور مورخان برآنند كه در وقت وفات عمر رضی اللّه عنه نافع بن عبد اللّه
ص: 494
خزاعی در مكه حاكم بود و سفیان بن عبد اللّه الثقفی در طایف و ابو موسی اشعری در بصره و مغیرة بن شعبه در كوفه و عمرو بن عاص در مصر و عمرو بن سعد در حمص و معاویة بن ابی سفیان در دمشق و عمرو بن عقبه در اردن و یعلی بن امیه كه او را یعلی بن منیه نیز گویند در یمن و عثمان بن ابی العاص در بحرین و حذیفة بن محصن در عمان و قاضی مدینه در زمان امیر المؤمنین عمر زید بن احب بود و قاضی كوفه شریح بن الحارث كندی و قاضی مصر كعب بن یسار و كاتب عمر رضی اللّه عنه زید بن ثابت بود و بعضی از مورخان زید بن ارقم و ربیعة بن مخزوم را نیز گفته‌اند و حاجب امیر المؤمنین عمر غلامش بود بیرقا نام و العلم عند اللّه العلام‌

حكایت غرابت آیت شوری و بیان بیعت كردن صحابه با ذی النورین بخلاف رضاء شاه اولیاء

چون اهالی مدینه از دفن امیر المؤمنین عمرو اقامت مراسم تعزیت فراغت یافتند اصحاب شوری یعنی علی مرتضی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنهم در سرای مسور بن مخرمه یا در حجره عایشه صدیقه رضی اللّه عنها در بیت المال جهة مشاورت در امر خلافت مجتمع گشتند و هریك خطبه‌ای خوانده و مناقب و مفاخر خویش بر زبان رانده میان ایشان قال و قیل بسرحد تطویل كشید بالاخره عبد الرحمن گفت ای قوم بدانید كه مرا بتصدی امر خلافت رغبتی نیست و با شما درین باب مضایقه ندارم لیكن اگر خواهید این مهم را مفوض برأی من سازید تا هركس را لایق بدانم خلیفه گردانم و روایتی آنكه عبد الرحمن گفت این مهم را راجع بسه تن سازید زبیر رضی اللّه عنه گفت من مهم خود را بعلی بن ابیطالب تفویض نمودم و طلحه رضی اللّه عنه بر زبان آورد كه من امر خویش را بعثمان باز گذاشتم و سعد گفت من كار خود را بعبد الرحمن متعلق گردانیدم آنگاه عبد الرحمن رقبه خود و سعد را از ریقه خلافت بیرون آورده اصحاب شوری عهد و پیمان درمیان آوردند كه از استصواب عبد الرحمن در نگذرند در روضة الاحباب مسطور است كه چون عبد الرحمن گفت كه اختیار این كار را بمن تفویض نمائید امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه ساكت بوده و بلا و نعم زبان الهام بیان نگشود و عبد الرحمن جهت سكوت را پرسید آنجناب جواب داد كه شرط كن كه بی‌ملاحظه اغراض دنیوی و رعایت جانب اقربا و اتباع نفس و هوا این مهم را فیصل دهی و عبد الرحمن رضی اللّه عنه برین موجب عهد و پیمان درمیان آورده تعیین خلیفه مفوض برأی او شد بعد از آن عبد الرحمن از شاه ولایت‌پناه سؤال كرد كه اگر با تو متابعت نمایم رضای تو مقرون بخلافت كیست آنجناب جواب داد كه بایالت عثمان و از عثمان نیز همین سخن پرسید عثمان گفت علی بن ابیطالب بدین كار مناسب است و میان عبد الرحمن و طلحه و زبیر نیز این سؤال و جواب گذشته طلحه عثمان را اختیار نمود و زبیر علی را رضی اللّه عنهم لاجرم عبد الرحمن گفت
ص: 495
این كار میان علی و عثمان دایر گشت و مدت سه روز در این فكر بسر برده با اكثر اشراف و اعیان شرایط استشاره بتقدیم رسانید و بسیاری از كبار اصحاب شاه ولایت مآب را اختیار فرموده بعضی از عظماء صحابه سیما بنی امیه و اتباع ایشان جانب عثمان گرفتند از مسور بن مخرمه كه خواهرزاده عبد الرحمن عوف بود مرویست كه گفت در آن اوقات شبی عبد الرحمن بخانه من آمده و مرا از خواب برانگیخته بطلب زبیر و سعد مأمور گردانید و من فی الحال ایشان را احضار نموده عبد الرحمن زمانی نیك بطریق مشاوره با آن‌دو عزیز سخنان درمیان آورد و چون زبیر و سعد بمنازل خویش بازگشتند عبد الرحمن مرا بطلب علی بن ابیطالب فرستاد و من آنجناب را حاضر ساخته عبد الرحمن با شاه مردان آغاز مكالمه نمود و تا نیم شب صحبت ایشان امتداد یافت و علی مرتضی رضی اللّه عنه بامیدواری تمام از خانه بیرون رفت و حال آنكه عبد الرحمن خائف بود كه اگر با دیگری بیعت نماید شاه مردان تجویز نفرماید مسور گوید كه چون علی از آن مقام تشریف برد من بموجب فرموده عبد الرحمن عثمان را بدانجا آوردم و عبد الرحمن و عثمان تا وقتی كه مؤذنان نداء صبح بركشیدند باهم بمشاورت مشغول بودند و بروایت صاحب مقصد اقصی مسور بن مخرمه در آن شب بر طبق اشارت عبد الرحمن شاه مردان و عثمان را بمرافقت یكدیگر نزد خال خود برد و عبد الرحمن در آن مجلس با امیر المؤمنین علی گفت یا ابو الحسن با من مبایعت می‌نمائی كه بحكم كتاب الهی و سنت حضرت رسالت‌پناهی و سیرت شیخین در میان مسلمانان سلوك فرمائی آنجناب فرمود كه بلی بقدر طاقت خویش در آنچه گفتی خواهم كوشید آنگاه عبد الرحمن همین سخنان را با عثمان گفته ذو النورین بر سبیل جزم زبان بقبول گشاد و مقید بوسع و طاقت نگردانید القصه روز دیگر كه خورشید انور بمجمع مواكب كواكب خرامید عبد الرحمن رضی اللّه عنه اشراف و اعیان را در مسجد خیر الوری جمع ساخته بر پهلوی منبر بایستاد و گفت ای اهل شوری بنابر اتفاق شما تعیین خلیفه باقتضای رای من تفویض یافته بود و من نیز لوازم عهد و پیمان و میثاق بجای آورده بودم كه جانب حق را فرو نگذارم و همگنان تصدیق این سخن كرده عبد الرحمن عثمان را پیش خود طلبیده و اعاده شرایط مذكوره نمود و عثمان بطوع و رغبت همه را قبول فرمود عبد الرحمن ببالا نگریسته گفت خداوندا گواه باش كه من ربقة خلافت را در رقبه عثمان انداختم و روایت اشهر آنكه عبد الرحمن رضی اللّه عنه در آن مجمع نخست امیر المؤمنین علی را كرم اللّه وجهه نزدیك خود طلب داشته گفت یا علی بیعت میكنی با من كه بحكم كتاب خدا و متابعت سنت مصطفی و روش ابو بكر و عمر قیام نمائی شاه مردان بدستوری كه سبق ذكر یافت جواب گفت عبد الرحمن دست از دست آنجناب بازداشت و عثمان را طلبیده چنانچه مسطور شد با وی بیعت فرمود در مقصد اقصی مذكور است كه چون شاه ولایت مآب را مرتبه اجتهاد حاصل بود و متابعت رای ابو بكر و عمر رضی اللّه عنهما در سر انجام جمیع مهام لازم نمی‌نمود در جواب عبد الرحمن بر زبان آورد كه بقدر طاقت و توان
ص: 496
در آن باب سعی نمایم و عثمان ندانست كه بحسب تغییر زمان اختلاف در مسائل وقوع می یابد و هرگاه مواقیت مفوت حق نشود متابعت و موافقت سلف مناسب است و الا مخالفت متحتم و واجب لاجرم بلا تقیید تقلید شیخین را قبول كرد و حال آنكه نتوانست كه بر آنموجب عمل نماید و بالاخره بقتل رسید القصه چون عبد الرحمن دست عثمان را گرفته با وی مبایعت نمود و حضار مجلس شرط متابعت بجای آورده علی مرتضی رضی اللّه عنه بدان بیعت میل ننمود و بروایتی برخاست كه از مسجد بیرون رود عبد الرحمن گفت یا علی (و من نكث فانما بنكث علی نفسه) آنجناب جواب داد كه این نه اول روزیست كه شما بر ما غلبه كردید (فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون) و بقولی كه در روضة الاحباب مرقوم قلم افادتماب شده كه چون مردم با عثمان رضی اللّه عنه بیعت كردند علی كرم اللّه وجهه فرمود كه ایها الناس سوگند میدهم شما را كه با من راست بگوئید كه در میان اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هیچكس هست كه خواجه كونین باو گفته باشد كه (انت اخی فی الدنیا و الاخرة) غیر از من حضار مجلس گفتند نی یا ولی اللّه بعد از آن فرمود كه هیچ فردی هست در میان شما كه خاتم الانبیاء بوی گفته باشد كه (انت منی بمنزلة هارون من موسی) غیر از من اصحاب گفتند نی پس فرمود كه هیچ مردی هست درمیان شما كه خیر البرایا او را بر قرائت سورة برائت امین ساخته گفته باشد كه (لا یؤدی عنی الا انا او رجل من عترتی) غیر از من حاضران گفتند نی آنگاه فرمود كه میدانید كه سید المرسلین بر اجله مهاجرین و انصار در وقت ارسال سرایاء امرا تعین نمود و هرگز مرا مامور هیچكس نگردانید جواب دادند كه بلی همچنین بود باز آن دین‌پرور گفت كه آیا علم باین معنی دارید كه عالم مدرسه (و علمك ما لم تكن تعلم) در شأن من فرمود كه (انا مدینة العلم و علی بابها) و بروایتی آنكه فرمود (انا دار الحكمة و علی بابها) گفتند آری معلوم داریم بار دیگر حیدر فرمود كه آیا میدانید كه چند كرت اصحاب حضرت رسالتمآب را در مقابله اعدا گذاشته از میدان مقاتله فرار نمودند و من در هیچ معركه از قایل كلمه (انا نبی السیف) تخلف ننمودم و پیوسته نفس خود را وقایه ذات مقدس او ساختم گفتند بلی همچنین است كه بیان فرمودی باز فرمود كه نمیدانید كه من بر همه‌كس در اسلام سبقت دارم جواب دادند كه آری میدانیم آنگاه گفت آیا از روی نسب بسید عجم و عرب از من اقرب كیست جمله گفتند شرف و قربت ترا ثابت است در آن حین عبد الرحمن گفت یا ابا الحسن آنچه از فضایل و كمالات خود برشمردی موافق واقع است لیكن اكنون اكثر مردم بعثمان میل نموده با او بیعت كردند متوقع از غایت مكارم اخلاق تو آنست كه با جمهور اهل اسلام اتفاق نمائی و این ملتمس را تلقی بقبول فرمائی شاه ولایت‌پناه فرمود كه بخدا سوگند كه شما را معلوم است كه سزاوارتر كسی بتمشیت امور خلافت كیست و بنابر ملاحظه اغراض دنیویه بمقتضاء علم خود عمل ننمودید و من بجهت اقتضاء زمان مسلم داشتم این امر را بر غیر خود زیرا كه میدانم كه سلامت اهل اسلام درین تنزل و تسلیم است چه درین صورت حیف و تعدی مخصوص بمن میشود نه بر مسلمانان عقیدة اهل سنت
ص: 497
آنكه بعد از اداء این مقدمات آن امام خجسته صفات بر عثمان رضی اللّه عنه بیعت كرده از مسجد بیرون رفت و مذهب امامیه آنست كه دست بیعت بدست عثمان رضی اللّه عنه نرسانید اما دیگر از این باب گفت‌وشنود نفرمود و العلم عند اللّه الغنی الكریم الودود

گفتار در بیان مجملی از احوال امیر المؤمنین عثمان بن عفان از وقت تولد تا زمان انتقال از جهان گذران‌

اصحاب علم انساب آورده‌اند كه نسب عثمان بچهار واسطه بعبد مناف كه از جمله اجداد رسول ستوده اوصاف است می‌پیوندد باین ترتیب كه عثمان بن عفان بن ابی العاص حارث بن امیة بن عبد الشمس بن عبد مناف و مادر عثمان رضی اللّه عنه اروی بنت كریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد الشمس بن عبد مناف و مادر مادر عثمان ام حكیم بیضا بود بنت عبد المطلب و بروایت صاحب مقصد اقصی ام حكیم با عبد اللّه كه والد بزرگوار محمد رسول اللّه است صلی اللّه علیه و سلم توام متولد شده بود و كنیت امیر المؤمنین عثمان ابو عمرو است و ابو عبد اللّه و ابو لیلی نیز گفته‌اند و لقبش ذو النورین است زیرا كه بدو دختر داماد پیغمبر شده بود و عثمان در زمان جاهلیت و اسلام از اغنیا و اعیان قرشیان بود و در اوایل ظهور ملت حنیف تصدیق حضرت رسالت نمود و در تمامی غزوات و مجالس فاضله غیر غزوه بدر و مجلس بیعت الرضوان با حضرت نبوت پناهی همراهی كرد و در زمان خلافت خویش در فتح بعضی از بلاد و امصار طریقه اهتمام بجای آورد و افریقیه و قیروان و اندلس و قبرس و كازرون و قلعه سفید و سیرجان و مازندران و بسیاری از بلاد خراسان در اوان حكومت امیر المؤمنین عثمان مفتوح گشت و امیر المؤمنین عثمان اول كسی است كه تمامی قرآن را حفظ نمود و كتابت فرمود و جمع كلام ربانی را باین ترتیب و قرائت كه حالا متعارف است بوی منسوب دارند و بانگ نماز نخستین را كه در روز جمعه اهل سنت در اول وقت گویند از مخترعاتش شمارند و ذو النورین در زمان خلافت جمعی از قرابتان خود را كه بفسق و ظلم مطعون بودند بایالت ولایات فرستاد و بسبب استیلای ایشان خواطر طایفه‌ای از اشراف و اعیان از خلافت قدوه اهل كمال ملال گرفته انفتاح ابواب فتنه و غوغا اتفاق افتاد و چون مدت یازده سال و یازده ماه و هژده روز از زمان ایالتش درگذشت در روز جمعه اواسط ایام تشریق سنه خمس و ثلثین بر دست جمعی از مصریان كشته گشت اوقات حیاتش بقول صاحب مقصد اقصی هشتاد و هشت سال بود و هشتاد و دو سال و نود نیز گفته‌اند و مدفنش زمینی است كه در میان بقیع غرقد و گورستان یهود واسطه بود

ذكر بعضی از وقایع و حوادث روزگار و بیان تغییر حكام و عمال بلاد و امصار

جمهور مورخان عالیشأن در مؤلفات فصاحت نشان مرقوم كلك بیان گردانیده‌اند
ص: 498
كه چون امیر المؤمنین عثمان بر مسند خلافت نشست اول قضیه كه درمیان آمد قضیه عبید اللّه بن عمر بوده است كه هرمزان و جهینیه نصرانی و یتیمه صبیه ابو لؤلؤ بزخم تیغ بیدریغش كشته شده بودند مفصل این مجمل آنكه در آن اوان كه امیر المؤمنین عمر بن الخطاب بزخم خنجر ابو لؤلؤ بسرحد هلاك رسید و عبد الرحمن بن ابی بكر بعبید اللّه بن عمر گفت كه من روزی مشاهده نمودم كه ابو لؤلؤ و جهینیه نصرانی و هرمزان والی خوزستان با یكدیگر مشاوره و مكالمه داشتند و چون مرا دیدند شرمنده شده هریك بطرفی رفتند و از میان ایشان خنجری دو سر بیفتاد عبید اللّه چون این سخن شنید و خنجری را كه ابو لؤلؤ بپدرش رسانیده بود بدان صفت یافت گمان برد كه هرمزان كه بشرف اسلام مشرف گشته و در ظل رعایت بنی هاشم بسر میبرد در قتل پدر او مدخل داشته بنابرآن او را بقتل آورد و از آنجا بخانه جهینیه نصرانی رفته او را بهرمزان ملحق گردانید و صبیه فیروز را نیز به تیغ تیز بگذرانید و داعیه داشت كه هركس كه از سبایاء عجم یابد بدست بیداد از پای درآورد اجله اصحاب كه بر كمال جسارت عبید اللّه مطلع گشتند زبان بنصیحتش گشادند و او در برابر سخنان پریشان گفته میان عبید اللّه و سعد بن ابی وقاص قیل و قال بسیار بوقوع انجامید و مهم بجائی رسید كه یكدیگر را دشنام داده درهم آویختند و حضار ایشان را از هم جدا كرده صهیب بن سنان رومی عبید اللّه را در محبسی بازداشت و بعد از آنكه امر خلافت بر عثمان رضی اللّه عنه قرار گرفت او را بمجلس آورد و ذو النورین در باب افنا و ابقاء عبید اللّه مشورت نموده امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه قصاص بر وی واجب است و برخی جانب نقیض گرفتند بالاخره امیر المؤمنین عثمان دیت هرمزان را از بیت المال ادا كرده باطلاق عبید اللّه فرمان داد و امیر المؤمنین عثمان هم در مبادی ایام خلافت مغیرة بن شعبه را از حكومت كوفه معزول گردانیده آن منصب را بسعد بن ابی وقاص ارزانی داشت و بعد از انقضاء یكسال سعد را نیز عزل نموده ولید بن عقبة بن ابی معیط در آن ولایت رایت حكومت برافراشت و ولید مدت پنج سال در كوفه بدولت و اقبال گذرانیده شبی بساط نشاط مبسوط ساخت و بتجرع اقداح مالامال پرداخته در وقت صبوح نیز از می ارغوانی حظ نفسانی حاصل نمود و در كمال بیشعوری بمسجد رفته جای دو ركعت نماز فریضه بامداد چهار ركعت گذارد و بروایتی بر زبان آورد كه امروز بغایت فرحناك و مسرورم اگر خواهید چند ركعت دیگر بگذارم و چون این خبر بگوش عثمان رضی اللّه عنه رسید ولید را بمدینه طلبید و اشارت نمود كه تا عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه عنه بضرب درة در تأدیب او كوشید و حكومت كوفه بر سعید بن العاص قرار گرفت در روضة الاحباب مسطور است كه چون مدت شش ماه از قتل عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه درگذشت خبر نقض پیمان اهل همدان در میان مسلمانان شایع گشت و مغیرة بن شعبه بفتح آن سرزمین مأمور شده بدانجانب شتافت و بار دیگر مهم همدانیان بصلح فیصل یافت و متوطنان ملك ری نیز تقلید ساكنان همدان نموده مغیره بمدد براء بن عاذب و قرط بن كعب شتافته كرت
ص: 499
دیگر آن ناحیه را داخل حوزه ایمان ساخت و در این سال یعنی سنه اربع و عشرین مرض رعاف بر اهالی مدینه مكرمه بمثابه‌ای مستولی شد كه آن سال را سنة الرعاف نام نهادند و در همین سال سراقة بن مالك بن جعشم بن مالك المدلجی وفات یافت و در سنه خمس و عشرین از هجرت سید المرسلین ارباب اسكندریه بنقض عهد مسلمین جسارت نموده فتح آن دیار بسعی عمرو بن العاص اتفاق افتاد و همدرین سال اهالی آذربایجان در مقام تمرد و عصیان آمده ولید بن عقبه از كوفه بموجب فرموده امیر المؤمنین عثمان لشكر بدانجانب كشید و میان ولید و متمردان مهم بصلح انجامید و درین سال معاویه حبیب بن مسلمة الفهری را با فوجی از سپاه شام بغزو روم فرستاد و ولید بن عقبه سلمان بن ربیعه باهلی را بموجب فرمان امیر المؤمنین عثمان جهت استمداد حبیب بدانجانب روان گردانید و حبیب قبل از آنكه سلمان بدو پیوندد با مرزبان كه از جمله سرداران سپاه روم بود و با هشتاد هزار مرد جرار قصد او داشت در نواحی سمیساط محاربه نموده بظفر و نصرت اختصاص یافت و غنایم فراوان گرفت روز دیگر سلمان بدو پیوست و از آن غنیمت چیزی طمع كرد و حبیب از قبول این امر ابا نموده بین الجانبین مهم بجنگ و جدال انجامید و این اول نزاعی بود كه در اسلام میان كوفیان و شامیان حادث گشت و در آن مصاف سلمان را غلبه دست داده حبیب بن مسلمة طالب مصالحه شد و بعد از قیل و قال مهم بر آن قرار یافت كه كیفیت حال را بدار الخلافه عرض دارند و هیچ‌یك از فریقین از فرمان خلیفه در نگذرند و چون عرض داشت ایشان بنظر امیر المؤمنین عثمان رسید حكم فرمود كه حبیب از آن غنایم حصه‌ای بسلمان و كوفیان تسلیم نماید آنگاه حبیب در حدود روم توقف نموده سلمان روی بسوی ارمنیه نهاد در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مسطور است كه بواسطه تواتر اخبار كمال اقتدار امت سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار كه بمسامع اهالی بلاد ارمنیه رسیده بود خوفی عظیم بر ضمایر ایشان مستولی گردیده لاجرم سلمان بر هر شهر و قصبه‌ای كه عبور مینمود ابواب فتح و نصرت بر روی روزگارش برگشود و سلمان بعد از فراغ خاطر از مهمات آن ولایات عازم شروان گشته از آب كر بگذشت و با ملك آن ملك صلح كرده روی بجانب دربند نهاد و خاقان كه در آن اوان در شهر باب بود از توجه سلمان و سپاه مسلمانان خبر یافته باوجود آنكه سیصد هزار كس همراه داشت هراس بیقیاس بخاطر راه داده رایت هزیمة برافراشت و این حركت بر خاطر سرداران دشت خزر گران آمده بدو گفتند كه جنود تو سیصد هزار است و عدد جیوش عرب زیاده از ده هزار نیست بچه سبب از مقاتله ایشان اجتناب مینمائی و بادیه هزیمت می‌پیمائی جواب داد كه مرا چنان معلوم شده كه لشكر اعراب از آسمان نازل گشته‌اند و تیغ و تیر بر بدن ایشان تأثیر نمی نماید آنگاه بتعجیل هرچه تمامتر عنان بكران بصوب فرار انعطاف داد و سلمان او را تعاقب نموده تا شهر بلنجر در هیچ مقر آرام نگرفت و در بعضی از مرغزارهای آن ولایت كه در غایت نزاهت بود روزی چند رحل اقامت انداخته بجمع آوردن اموال كفار پرداخت
ص: 500
جماعتی از خزریان كه در آن حدود بودند شخصی را بتجسس ارسال داشتند و آن شخص بكنار معسكر اهل اسلام رسیده مسلمانی را دید كه بجوی آب درآمده غسل میكند بجهة امتحان تیری در خانه كمان نهاده بینداخت قضا را آن تیر بر مقتل آن فقیر خورده بیفتاد و جاسوس سرش از تن جدا كرده مانند باد روی بخاقان نهاد و بعد از وصول بپایه سریر سلطنت مصیر كیفیت واقعه را تقریر نموده گفت آن سخن اصلی ندارد كه اعراب را نمی‌توان كشت و پریشان غالب گشت خاقان از وقوع آنحال و استماع آن مقال دلیر شده با سیصد هزار مرد كاردیده متوجه حرب مسلمانان گردید و چون تلاقی فریقین اتفاق افتاد اهل اسلام شكست یافته آن ده هزار مرد بتمام شربت شهادت چشیدند و این خبر بمدینه رسیده صحابه عظام بغایت متأسف و محزون گردیدند پس امیر المؤمنین عثمان نامه‌ای نوشت بحبیب بن مسلمه و او را فرمود كه با جنودی كه همراه دارد از راه سمیساط روی بارمنیه آرد و آن مملكت را مضبوط ساخته اگر تواند از خاقان انتقام كشد و حبیب حسب فرموده بتقدیم رسانیده از راه دربند بنی زواره بشهر خلاط رفت و آن قلعه را كه مسكن فوجی از كفار بود بر سبیل غلبه و قهر گرفته تمامی رجال را به تیغ بیدریغ بگذرانید و نسوان و اطفال را در سلسله اسیر كشید و بعد از آن ببلاد مطامیر شتافته مكاتبت نزد امرا و اعیان آنحدود فرستاد و ایشان را بطاعت و انقیاد دعوت كرد جماعتی از ارباب كلانتران باردوی او شتافتند و هشتاد هزار هزار درم تقبل نموده بین الجانبین قواعد مصالحه استحكام یافت مقارن آن حال حذیفة بن الیمان از مدینه بدانجا رسیده نشان امیر المؤمنین عثمان كه در باب نصب او و عزل حبیب صادر گشته بود ظاهر ساخت و حبیب عنان معاودت بجانب شام تافته حذیفه یكسال در آن ناحیت بتمهید اركان اسلام پرداخت آنگاه بوطن مألوف بازگشته مغیرة بن شعبه قایم‌مقامش شد و بعد از اندك زمانی عثمان رضی اللّه عنه رقم عزل بر صحیفه حال مغیره كشیده اشعث بن قیس در آن ولایت رایت حكومت برافراشت و تا آخر ایام حیات خلیفه انام در ولایات اران و آذربایجان و توابع و لواحق آن بر مسند ایالت تمكن داشت و در سال بیست و ششم از هجرت فتح كازرون و قلعه سفید باهتمام عثمان بن ابی العاص اتفاق افتاد و درین سال امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه عمرو عاص را از دخل در امور خراج مصر معزول كرده آن منصب را بعبد اللّه بن سعد بن ابی سرح تفویض نمود اما امارت لشكر بدستور پیشتر بعمرو متعلق بود و بنابر مقتضاء كلمه (لا یصلح سفیان فی غمد واحد) میان عمرو و عبد اللّه در سوانح امور خلافت نزاع دست داده هریك شكایت نامه‌ای بدار الخلافة فرستادند بیت
دو تیغ اندر نیامی راست ناید*نیامی فرد و تیغی فرد باید* و این معنی منجر آن شد كه عمرو از آن امر معزول گشته عبد اللّه در حكومت استقلال یافت و عمرو بمدینه شتافته با سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه كه از ایالت كوفه معزول شده بود اختلاط آغاز نهاد و بین الجانبین رابطه محبت استحكام تمام یافته باتفاق زبان طعن بر امیر المؤمنین عثمان دراز كردند و روزبروز نهال عداوت ذو النورین در فضاء سینه عمرو نشو
ص: 501
و نما می‌یافت تا كار بجائی رسید كه خواهر آن خلیفه عالی گهر را كه در حباله نكاح داشت طلاق داد و همدرین سال عبد اللّه بن سعد ابی سرح از عثمان رضی اللّه عنه اجازت طلبید كه بغزو افریقیه رود و خلیفه شرف رخصت ارزانی داشته عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر را با سپاه فراوان بمدد والی مصر روان فرمود و از عقب آن لشكر عبد اللّه بن زبیر را با فوجی دیگر از مردم دلاور ارسال نمود و عبد اللّه بن سعد باستظهار آن جنود خنجرگذار متوجه افریقیه گشته در حدود بلده شبیطله او را با جرجیر كه از قبل قیصر حاكم آن ممالك بود و قرب صد و بیست هزار سوار داشت اتفاق ملاقات افتاد و اوقات محاربه به چهل روز ممتد شده بالاخره بنابر تدبیری كه ابن زبیر اندیشید نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم اهل اسلام وزید و جرجیر بر دست عبد اللّه بن زبیر بقتل رسیده سپاهش منهزم گردید و عبد اللّه بن سعد بمدینه شبیطله شتافته بعد از محاصره صورت نصرت در آینه مراد جلوه‌گر گشت و در آن حصار اهل اسلام چندان غنیمت یافتند كه سهم سواری سه هزار دینار و حصه پیاده‌ای هزار دینار شد و چون این اخبار بمسامع اهل افریقیه رسید بقدم مصالحه پیش آمده در بدل صلح دو هزار هزار و پانصد هزار دینار تسلیم نمودند و ابن ابی سرح دختر جرجیر را بعبد اللّه بن زبیر داده او را با خمس غنایم شبیطله و افریقیه بمدینه فرستاد و چون این اموال را عبد اللّه بنظر عثمان رضی اللّه عنه رسانید مروان مجموع آنرا بپانصد هزار دینار خرید و امیر المؤمنین عثمان از آنجمله صد هزار دینار بوی بخشید و اهل مدینه بواسطه این معامله امیر المؤمنین عثمان را عیب و طعن كردند و عبد اللّه بن سعد بعد از آنكه مدت یكسال و سه ماه در بلاد افریقیه بگذرانید حكومت آن مملكت را بعبد اللّه بن نافع بن عبد القیس داده بجانب مصر بازگشت و در سنه سبع و عشرین فتح اندلس بسعی عبد اللّه بن نافع بن عبد القیس و عبد اللّه بن نافع بن الحصین تیسیر پذیرفت و ایالت اندلس بعبد اللّه بن نافع بن الحصین تعلق گرفت و بروایتی در سال بیست و هشتم معاویه از راه دریا لشكری بجانب جزیره قبرس و جزیره ذودوس برده در آن سفر برده بسیار و اموال بیشمار بدست او درآمد و آن دو جزیره مفتوح شد گویند كه عدد سبایاء آن غزوه بهشت هزار غلام و كنیزك صاحب جمال رسید و هفتصد دختر ماه‌پیكر در میان ایشان موجود بود و در سال بیست و نهم از هجرت پیغمبر آخر الزمان بنابر شكایت اهل بصره امیر المؤمنین عثمان ابو موسی اشعری را از حكومت آن بلده معاف داشته پسر خاله خود عبد اللّه بن عامر بن كریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد الشمس را بجای او نصب فرمود و همدرین سال خبر بمدینه رسید كه اهل فارس نقض پیمان نموده عبید اللّه بن معتمر را كه والی ایشان بود بقتل آوردند و عثمان رضی اللّه عنه اشارت فرمود تا عبد اللّه بن عامر با سپاهی وافر بجانب فارس رود و در تدارك اختلالی كه روی نموده شرایط اهتمام مرعی دارد و عبد اللّه حسب فرموده بتقدیم رسانیده در حدود اصطخر میان او و فارسیان محاربه عظیم اتفاق افتاد و مسلمانان را غلبه دست داد و عبد اللّه فوجی از كافران را به تیغ بیدریغ بگذرانید و جمعی را اسیر گردانید آنگاه بدار ابجرد
ص: 502
شتافت و آن بلده را نیز فتح نموده بعد از آن سپاه منصور بشهر جور برد و پس از تسخیر جور باصطخر معاودت كرده قلعه‌ای را كه اهالی آنجا مضبوط ساخته بودند محاصره فرمود و قهرا قسرا آن حصن حصین را گرفته بسیاری از رؤساء فارس را بقتل رسانید و برحسب فرمان عثمان رضی اللّه عنه هرم بن حیان یشكری و هرم بن حیان عبدی و حریث بن راشد و منجاب بن راشد و ترجمان هجیمی را بحكومت بلاد فارس بازداشته رایت مراجعت برافراشت و در همین سال عثمان رضی اللّه عنه با جمعی كثیر از اشراف و اعیان به نیت ادای مناسك حج و قربان بمكه مباركه رفته فرمود تا در فضاء مناجهت وی خیمه‌ای در كمال وسعت و زینت نصب كردند و حجاج را بدانجا طلبیده لوازم ضیافت و اطعام بجای آورد و در عرفات و منا نماز ظهر و عصر را تمام گذارد و چون این دو صورت بحسب ظاهر مخالف سنت حضرت رسالت و مباین سیرت سالكان مسالك ملت روی نمود بزرگان خرده‌دان زبان اعتراض بر ذو النورین رضی اللّه عنه بگشودند و درین باب سخنان گفته در غیبت آنجناب خوض نمودند و همدرین سال ضعیفه‌ای را از قبیله جهینه نزد امیر المؤمنین عثمان آورده گفتند كه از اینعورت بعد از نكاح و وقوع خلوت صحیحه با شوهر بمدت شش ماه فرزندی تولد نمود و عثمان رضی اللّه عنه بی‌تأمل برجم آن زن حكم فرمود و چون امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه بر كیفیت واقعه اطلاع یافت نزد خلیفه شتافته بر زبان گوهرافشان گذرانید كه اگر در اجراء این سیاست تأخیر نمائی بهتر است زیرا كه ایزد تعالی میفرماید كه (حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً) و این آیة مشتمل است بر اقل مدت حمل و مدت فصال و مدت فصال بمقتضاء كلام اعجاز مآل (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ كامِلَیْنِ) دو سال است پس اقل زمان حمل شش ماه باشد و برین تقدیر زنا برین ضعیفه ثابت نمی‌شود و امیر المؤمنین عثمان این مقدمات را ملاحظه كرده كس فرستاد كه آن زن را رجم نكنند اما پیش از وصول فرستاده قضا كار خود كرده بود و در سنه ثلثین از هجرت سید المرسلین والی كوفه سعید بن العاص با سپاهی ظفر اختصاص كه عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و عبد الله بن الزبیر و عبد الله بن عمرو بن العاص و حذیفة بن الیمان رضی الله عنهم از آنجمله بودند متوجه جرجان گشت و بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است امامین الهمامین المكرمین ابو محمد الحسن و ابو عبد الله الحسین رضوان الله علیهم فی الكونین جهت احراز مثوبت جهاد و غزا همراه آن سپاه قدم‌رنجه فرمودند و بیمن اقدام و حسن اهتمام ایشان خطه جرجان بصلح مفتوح شده اهالی آنجا مبلغ دویست هزار دینار نقد در بدل صلح تسلیم نمودند و در همین سال خاتم خاتم الانبیاء كه خلفاء و احدا بعد واحد آنرا نگاه میداشتند از دست امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه یا از دست غلام او معیقیب در چاه اریس كه از آنجا تا مدینه دو میل راه است افتاد و هرچند عثمان آب از آن چاه كشید و مراسم اجتهاد بتقدیم رسانید آن گوهر گرانمایه دیگر بدست نیامد و همدرین سال میان ابو ذر غفاری و معاویة بن ابی سفیان غبار نقار و خلاف ارتفاع یافت و ابو ذر طوعا او كرها بمدینه شتافت یكی از اسباب این قضیه آنكه ابو ذر
ص: 503
غفاری میگفت كه در آیة (الَّذِینَ یَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ) بنابر عموم لفظ كتاب كریم اهل اسلام در تهدید داخل‌اند و معاویه را عقیده آن بود كه حكم این آیة بیهود و نصاری اختصاص دارد دیگر آنكه معاویه پیوسته از بیت المال به بیت مال اللّه تعبیر مینمود و ابو ذر بر زبان می‌آورد كه تو بجهت آن بیت مال اللّه میگوئی كه حساب آنرا در روز جزا جواب گوئی و حال آنكه بیت المال مسلمین راست و محاسبه آنرا در دنیا مفروغ می‌باید ساخت دیگر آنكه ابو ذر طریق امر معروف و نهی منكر مسلوك داشته معاویه را از ارتكاب امور نالایق منع می‌نمود و اصلا از گفتن كلمة الحق میل و مداهنه نمیفرمود بنابرین جهات ابن ابی سفیان از ابو ذر بتنگ آمده بعثمان رضی اللّه عنه نوشت كه ابو ذر اعتقاد مردم شام را درباره تو فاسد میسازد و سخن آن مدبر مؤثر افتاده امیر المؤمنین عثمان ابو ذر غفاری رضی اللّه عنه را بمدینه طلبید و بین الجانبین گفت‌وگوی بسیار بوقوع پیوست بالاخره عثمان رضی اللّه عنه فرمان داد كه ابو ذر از مدینه بیرون رفته در ربذه كه موضعی است در بادیه و از آنجا تا بمدینه سه مرحله است متوطن گردد و ابو ذر (شاء او لم یشاء) اینمعنی را قبول كرده گفت از حضرت خاتم اولیا علیه الصلوة و السلام شنیده‌ام كه فرمود هر وقت كه ابنیه و عمارات مدینه بكوه سلع رسد آنجا منزل مكن و حالا عمارات بدان مرتبه رسیده است مصراع
كنون نیست اینشهر جای درنگ*
آنگاه بربذه رفته ساكن گشت و بعد از گذشتن دو سال از این دار ملال بسرای راحت و سرور انتقال نمود و ابو ذر غفاری رضی اللّه عنه موسوم بجندب بن جناده بود و در اوایل بعثت ایمان آورده در سلك كبار اصحاب سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار انتظام یافت و همواره انوار التفات آنحضرت بر وجنات احوال خجسته مآلش می‌تافت نقلست كه در وقتی كه ابو ذر رضی اللّه عنه بسكرات موت گرفتار بود عبد اللّه بن مسعود كه با جمعی از صحابه رضی اللّه عنهم از طرف مكه می‌آمد بسر وقتش رسید و او را تجهیز و تكفین كرده بعد از اقامت نماز همدران سرزمین مدفون گردانید

ذكر فتوحات ولایات خراسان و بیان بعضی دیگر از وقایع زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان بن عفان‌

در بعضی از كتب مغازی و سیر بنظر این ذره احقر درآمده كه در سال سی و یكم از هجرت خیر البشر عبد اللّه بن عامر بنابر تحریك احنف بن قیس كه از جمله اعیان بصره بود از امیر المؤمنین عثمان رخصت طلبیده با سپاه فراوان بطرف خراسان توجه فرمود و چون بنواحی كرمان رسید و معلوم گردید كه اهالی آن دیار دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده ابواب طغیان بازگشاده‌اند فتح آنولایت و حكومت آن ناحیت را بمجاشع بن مسعود تفویض نموده او را با هزار سوار جرار آنجا بگذاشت و ربیع بن زیاد حارثی را بجانب سیستان فرستاده خود از راه بیابان رایت توجه بصوب خراسان برافراشت و
ص: 504
احنف بن قیس را مقدمه لشكر گردانیده هردو طبس را بطریقه مصالحه مفتوح ساخت آنگاه بقهستان رفته بعد از وقوع محاربه میان او و قهستانیان نیز مهم بصلح انجامید و برین قیاس اكثر ولایات خراسان را مانند جوبن و بحرآباد و اسفراین و خواف و باخرز و جهان مرغینان و نسا و ابیورد و سبزوار و نیشابور باندك زمانی بعضی را بلطف و برخی را بعنف در حیز تسخیر كشید و در بلده فاخره نیشابور چندگاهی رحل اقامت انداخته لشكری بسرخس فرستاد تا آن خطه را نیز داخل حوزه ایمان گردانیدند آنگاه عبد اللّه بن حازم را بدار السلطنة هراة ارسال داشت و قولی آنكه خود متوجه آن مملكت گشت و با مرزبان هراة مصالحه نمود و از اهالی آن بلده و توابع مبلغ هزار هزار درم بدل صلح بستاند و میان عبد الله بن عامر و ماهویه كه والی مرو بود نیز صورت مصالحه روی نمود و مرویان دو هزار هزار و دویست هزار درم نقد تسلیم كردند و قبول كردند كه هر سال مبلغ سیصد هزار درم به بیت المال مسلمانان فرستند بعد از آن عبد الله بن عامر احنف بن قیس را فرستاد تا بلخ و جوزجانان و طخارستان و طالقان را فتح نمود و چون خاطر عبد الله ازین امور فراغت یافت حكومت آن ولایت را بر قیس بن هشیم و احنف بن قیس و خالد بن عبد الله تقسیم كرده و احرام حج بسته متوجه حجاز شده قتل یزدجرد بن شهریار بقول اكثر ارباب اخبار درین سال بوقوع پیوست و همدرین سال قسطنطین رومی بقصد تسخیر مصر و اسكندریه با پانصد كشتی كه مشحون بود بمردان جنگی در دریا نشست و معاویة بن ابی سفیان چهل كشتی ترتیب داده باتفاق عبد الله بن سعد بن ابی سرح بدفع رومیان كمر اجتهاد برمیان بست و در موضع ذات الصوار فریقین بهم رسیده بر وی آب آتش قتال التهاب یافت و مسلمانان بظفر و نصرت مخصوص گشته بعضی از مخالفان بادپیما فرار نمودند و برخی از آن خاكسارانرا سفینه حیات در گرداب اجل افتاد و قسطنطین بهزار حیله جان بساحل نجات رسانیده اهل اسلام سالما غانما مراجعت نمود و در آن غزوه میان محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بكر الصدیق رضی اللّه عنها در باب مصالح جهاد سخنی میگذشت كه موافق مزاج عبد اللّه بن سعد نبود بنابرآن بزبان عتاب ایشانرا گفت كه شما را بدین گفت و شنید چكار است و ایشان او را جوابی درشت گفته مهم بدانجا انجامید كه محمد بن ابی بكر بی‌دهشت زبان طعن در شأن امیر المؤمنین عثمان برگشاد و بعضی از اطوار آنجناب را كه بحسب ظاهر مخالف سنت سنیه نبویه و سیرت شیخین مینمود شرح داد و گفت از جمله آن اعمال ناپسندیده او یكی آنكه عبد اللّه بن سعد را كه قرآن بكفر او نازل گشته بود و خیر البرایا علیه من الصلواة افضلها در حرم خون او را هدر فرمود والی ممالك اسلام ساخته و رایت تقویت اقربای خود را بنوعی برافراخته كه هرچند آوازه ظلم و فسق ایشان را می‌شنود اصلا متأثر نمیگردد و از شنیدن امثال این سخنان خشم عبد اللّه بن سعد طغیان كرده محمد بن ابی بكر و محمد بن ابی حذیفه را از كشتی خویش اخراج نمود در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مسطور است كه چون قسطنطین از معركه ذات الصوار در سفینه فرار نشسته بدار الملك خویش
ص: 505
رفت نوبت دیگر لشگری بعدد امواج بحر اخضر فراهم آورده هزار و دویست كشتی و زورق مرتب گردانیده بكنار دریای قسطنطنیه شتافت تا از راه آب خود را بحدود مصر رساند و بالتهاب آتش قتال اشتغال نماید قضا را روزی كه در كشتی می‌نشست بادی در غایت شدت بوزید بعضی از سرخیلان سپاه این معنی را بفال بد گرفته او را از امضاء آن عزیمت منع نمودند قسطنطین ملتفت بآن سخن نشد و با خیل و حشم و طبل و علم بدریا درآمده چون بمیان بحر رسید باد مخالف بصعوبتی جنبش نمود كه اكثر لشكر روم در گرداب فنا افتادند و كشتی خاصه قسطنطین در نزدیكی جزیره صقلیه از حركت تسكین یافته اهالی آن جزیره چون در مذهب با وی موافق بودند نخست مقدم او را باقدام تعظیم و اجلال استقبال نمودند و بعد از آنكه دانستند كه قسطنطین بخلاف استصواب امرا بی‌محل بدریا درآمده بدان‌سبب جمعی كثیر از اعیان و اشراف روم معدوم گشته‌اند قصد قتلش كردند و در وقتی كه آن بیدولت بحمام درآمده بود فوجی از سرهنگان حاكم صقلیه با تیغهای كشیده بسر وقتش رسیدید و او را نكوهش نموده گفتند كه سلطنت تو بر امت مسیحا مبارك نیامد زیرا كه با اعراب محاربات بی‌صرفه كردی و اكثر سرخیلان انصاری و بطارقه را در لجه هلاك انداختی و همانجا مهمش را بضرب تیغ تیز آخر ساختند و رایت متابعت و لواء مطاوعت قسطنطین دوم برافراختند و در همین سال یعنی سنه احدی و ثلثین حكم بن ابی العاص اموی كه پدر مروان و عم امیر المؤمنین عثمان است بجائی كه در آن جهان برای تعذیب او مقرر شده بود انتقال نمود در بسیاری از كتب معتبره بنظر درآمده كه حكم روزی از عقب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم براهی میرفت و پایهای نا مبارك خود را كج و راست نهاده اراده تقلید پیغمبر میكرد و پرتو شعور آنحضرت بر آن حركت افتاده فرمود كه (كن كذلك لا جرم) اقدام آن ناراست كج بماند بیت
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند*راستی كن كه بمقصد نرسد كج رفتار در تاریخ امام یافعی مسطور است كه حكم بافشاء سری از اسرار سید ابرار جسارت نمود بنابرآن آنحضرت او را از مدینه اخراج فرمود و امیر المؤمنین عثمان در ایام خلافت خود جهت ملاحظة صله رحم او را باز بدان بلده طلبید و منظور نظر انعام و اكرام گردانید و در همین سال ابو سفیان بن حرب والد معاویه بمرافقت حكم از عالم انتقال نمود مدت عمرش بروایت گزیده هشتاد و هشت سال بود و در سنه اثنی و ثلاثین قارن كه یكی از سرداران عجم بود سپاهی صف‌شكن فراهم آورده در خراسان رایت استیلا برافراشت و قیس بن هشیم از بلده نیشابور جهت استمداد متوجه بصره گشت اما قبل از مراجعت او دفع فتنه قارن بنابر وفور شجاعت و حسن تدبیر عبد اللّه بن حازم دست داد و قارن در معركه قتال با جمعی از ابطال رجال كشته گشته عبد اللّه بن حازم خمس غنایم را نزد عبد اللّه بن عامر فرستاد چون خبر این فتح بگوش عثمان رضی اللّه عنه رسید عبد اللّه بن حازم را در حكومت خراسان مستقل گردانید و درین سال جمعی از اجله اصحاب حضرت رسالت مآب صلی اللّه الی یوم الحساب از سرای
ص: 506
غرور بدار سرور انتقال نمودند و از آنجمله یكی ابو ذر غفاری است كه سابقه شمه از حال او مسطور گشت و دیگری عم شرف دودمان لوی بن غالب ابو الفضل عباس بن عبد المطلب است در سیر السلف از ابو رافع كه آزاد كرده خواجه كاینات بود مرویست كه گفت من غلام عباس بودم و در مكه پیش از واقعه بدر باتفاق عباس و ام الفضل رضی اللّه عنهما مسلمان شدم و لیكن عباس از بیم قریش در كتمان ایمان خود میكوشید و دلیل بر صحت این روایت آنكه در اكثر كتب سیر مسطور است كه خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر اصحابرا وصیت كرد كه اگر بعباس رسید بقتل او مبادرت منمائید زیرا كه من میدانم كه قریش او را باكراه همراه آورده‌اند و روایت مشهور بین الجمهور آنست كه عباس بعد از غزوه بدر در وقتی كه اهل اسلام او را اسیر كرده فدیه میطلبیدند زبان بكلمه توحید گویا گردانید و سبب ایمان عباس آن بود كه رسول صلی اللّه علیه و سلم او را خبر داد از وجهی كه در وقت توجه بجانب بدر بام الفضل سپرده بود و از جمله احادیثی كه در شأن عباس رضی اللّه عنه بصحت پیوسته یكی اینست كه (عم الرجل صوابی) مدت حیاتش بروایت امام یافعی هشتاد و شش سال بود و بقول ابن جوزی هشتاد و هشت سال مدفنش در گورستان بقیع است و از اولاد امجاد عباس اسامی پنج نفر بنظر درآمده فضل و عبد اللّه و قثم و عبید اللّه و كثیر ذكر وفات فضل سابقا در حیز بیان آمد و كثیر كه بصفت صلاح و سداد اتصاف داشت در زمان عبد الملك بن مروان بمدینه وفات یافت و آنچه از احوال سه برادر دیگر بوضوح پیوندد امید است كه در ضمن حكایات آینده مذكور گردد انشاء اللّه و ایضا در سنه مذكوره عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه وفات یافت و هو عبد الرحمن بن عوف بن الحارث بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب و مره در سلك اجداد حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم انتظام داشت و نام عبد الرحمن در جاهلیت عبد عمرو یا عبد الكعبه بود و صاحب مقام محمود آن اسم را بعبد الرحمن تغییر فرمود و كنیت عبد الرحمن ابو محمد است و آنجناب داخل عشره مبشره است و او باعتقاد اهل سنت داخل مردمی است كه نبی امی صلوات اللّه علیه و سلم ایشانرا ببهشت مژده داده زیرا كه نزد ترمذی و ابن ماجه بصحت پیوسته كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه ابو بكر فی الجنة و عمر فی الجنة و عثمان فی الجنة و علی فی الجنة و سعد بن ابی وقاص فی الجنة و طلحة فی الجنة و الزبیر فی الجنة و عبد الرحمن فی الجنة و سعید بن زید فی الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فی الجنة در مسند امام احمد بن حنبل رحمة اللّه مذكور است كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (الهم اسق عبد الرحمن بن عوف من سلسبیل الجنة) و در تاریخ گزیده مسطور است كه عبد الرحمن در سن سی سالگی مسلمان شد و چهل و پنج سال در اسلام بسر برد و از وی آن مقدار مال ماند كه بموجبی كه وصیت كرده بود بعد از فوتش هریك از اهل بدر را از مال او چهارصد دینار دادند و در آن‌وقت صد نفر از اهل بدر زنده بودند و تتمه تركه او در میان ورثه شانزده بخش كردند و هر بخشی هشتاد هزار درم بود مدت حیات عبد الرحمن را اكثر مورخان
ص: 507
هفتاد و پنج سال گفته‌اند و در همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن مسعود از عالم انتقال نمود و هو عبد اللّه بن مسعود بن غافل بن شمخ بن فأر الهذلی و از جمله سباق اسلام و علماء اصحاب بود چنانچه امام یافعی روایت كرده كه نوبتی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم چهار نفر از صحابه را نام برده فرمود كه قرآنرا از این چهار كس فراگیرید یكی از آنجمله عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه بود در تصحیح المصابیح مسطور است كه (و هو احد ائمة القراء و خفاضه و له قضاء الكوفه و بیت مالها لعمر ثم لعثمان ثم رجع الی المدینة فمات بها) مدفنش گورستان بقیع است و مدت حیاتش را زیاده بر شصت سال گفته‌اند و همدرین سال ابو الدردا عویم الانصاری الخزرجی فوت شد نام پدرش عامر است یا عبد اللّه و قیل قیس و قیل زید و ابو الدرداء از جمله فقهاء صحابه بود و در دمشق در وقتی كه بمنصب قضا اشتغال داشت از عالم انتقال نمود و فوت عبد اللّه بن زید الانصاری الخزرجی نیز درین سال بوقوع انجامید و كلمات اذان را بروجهی كه متعارفست او در خواب دیده بود وفاتش در مدینه روی نمود و مدت حیاتش شصت و چهار سال بود و در سنه ثلث و ثلثین مقداد بن الاسود پهلو بر بستر ناتوانی نهاده عالم را بدرود كرد و هو مقداد بن عمرو بن ثعلبة الكندی و چون مقداد رضی اللّه عنه هنوز در سن طفولیت بود كه پدرش عمرو وفات یافت و اسود بن عبد بغوث الزهری والده او را بحباله نكاح درآورده مقداد را تربیت كرد پس بوی منسوب شد و مقداد رضی اللّه عنه در سلك اعاظم اهل بدر و اكابر اصحاب رسول عالی قدر انتظام داشت و یكی از بنات عمات سید كاینات در عقد او بسر میبرد رحمة اللّه علیه رحمة واسعة

ذكر ارتفاع غبار نزاع میان سعید بن العاص و اشراف كوفه و سرافراز شدن ابو موسی اشعری بحكومت آن بلده شریفه‌

طایفه‌ای از واقفان اخبار آورده‌اند كه ولید بن عقبه اگرچه بارتكاب شراب اشتغال مینمود و از سایر مناهی و ملاهی احراز و اجتناب میفرمود اما در وقتی كه حاكم كوفه بود با اشراف و اعیان آن بلده بی‌تكلف طریق اختلاط و انبسات مسكوك میداشت و مهمات ایشانرا بكفایت اقتران داده و بعضی از جرایم و آثام كوفیان را نابوده می‌انگاشت و چون سعید بن العاص بآن منصب اختصاص یافته بكوفه شتافت فرمود كه منبر ولید را میباید شست تا از لوث وجود او پاك شود و فرمان‌بران بدانموجب عمل نموده سعید دربانی تعیین كرد و نسبت باكابر آن ولایت ابواب مخالطت مسدود گردانیده شرط تعظیم بجای نیاورد بنابراین بزرگان آن سرزمین مانند مالك بن حارث النخعی المشتهر باشتر و صعصعة بن صوحان العبدی و برادرش زید و ثابت بن قیس و كمیل بن زیاد و غیرهم زبان عیب و طعن بر سعید گشاده در حق امیر المؤمنین عثمان نیز سخنان گفتند و سعید در این باب رقعه‌ای بخلیفه نوشته حكم باخراج ایشان صادر شد و حاكم كوفه حسب الاشاره آن فرقه را بشام
ص: 508
فرستاده كوفیان روزی چند در خدمت معاویه بسر بردند و زبان طعن بر وی نیز دراز كردند و معاویه بموجب فرمانی كه از دار الخلافه صدور یافت اشراف كوفه را بحمص روان ساخت و سردار آن دیار عبد الرحمن بن خالد بن الولید با كوفیان در كمال بی‌التفاتی سلوك نموده مدت یك ماه ایشان را بار نداد و بعد از آنكه رخصت ملاقات ارزانی داشت اجازت جلوس نفرمود و اصلا با ایشان سخن نكرد و روزی چند مالك و رفقاء در غایت بی‌اعتباری در آن بلده بسر بردند و در سنه اربع و ثلثین كه امیر المؤمنین عثمان سعید بن العاص را جهت مشورتی بمدینه طلبیده بود ببهانه‌ای تمسك جسته از عبد الرحمن اجازت مراجعت حاصل نمودند و بكوفه خرامیده اكثر كلانتران آن خطه را در مخالفت سعید با خود موافق گردانیدند و چون سعید از مدینه بازگشته نزدیك بكوفه رسید مالك با فوجی از سپاه او را استقبال نموده گفت بازگرد كه مردم اینجائی ترا بامارت قبول ندارند سعید گفت احتیاج باین همه شورش و غوغا نبود قاصدی جهت اعلام این حال بمدینه می‌بایست فرستاد تا دیگری بامارت تعیین یابد و چون سعید بناكام عنان مراجعت انعطاف داد مالك چند گام پیش نهاد و گفت بعرض عثمان رسان كه ابو موسی را بحكومت كوفه نامزد نماید تا خلایق بقدم فرمان‌بری پیش آیند و سعید بعد از وصول بمدینه كیفیت التماس كوفیانرا با امیر المؤمنین عثمان در میان نهاده ابو موسی بایالت آن ناحیه سرافراز گشت و كوفیان او را استقبال نموده شرایط انقیاد و اطاعت مرعی داشتند و همدرین سال ابو طلحه زید بن سهل الانصاری كه رسول حضرت باری در شأن او امر فرموده بود كه (صوت ابو طلحة فی الجیش خیر من فئة) در مدینه از عالم انتقال نمود و همدرین سال عبادة بن الصامت كه در سلك نقباء انصار انتظام داشت در رمله یا قدس رایت عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در همین سال مسطح بن اثاثه مطلبی كه از اهل بدر و پسر خاله ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بود از جهان‌گذران نقل فرمود

ذكر پدید آمدن مذهب رجعت و قائل شدن جمعی كثیر بدان بدعت و بیان رنجش مردم از افعال خلیفه سیوم‌

راویان اخبار خلفاء نامدار مرقوم قلم اخبار گردانیده‌اند كه ابن السودا كه بعبد اللّه بن سباء اشتهار دارد و در سلك علماء یهود منتظم بود در زمان خلافت عثمان رضی اللّه عنه اظهار شعار اسلام نمود و از آن جناب رنجیده خاطر بمصر شتافته در سنه خمس و ثلثین در آن دیار باشتعال نیران اضلال اشتغال كرد و با بعضی از مصریان گفت كه مرا عجب می‌آید از جمعی كه تصدیق رجعت عیسی بدنیا می‌كنند و تجویز بازگشتن خاتم الانبیا نمی‌نمایند و این آیه كریمه را كه (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلی مَعادٍ) شاهد مدعاء باطل خود گردانیده طایفه‌ای از مصریان این عقیده فاسد را از وی فرا گرفتند و چون ابن السبا امیر المؤمنین عثمان را معتقد نبود ایضا خاطر نشان اهالی مصر نمود كه در ازمنه
ص: 509
سالقه وصی هر پیغمبری قایم‌مقام او می‌بوده و وصی بنی هاشمی مرتضی علی است و عثمان خلافت را بغصب متصرف گشته و همچنین زبان بطعن و عیب عمال امیر المؤمنین گردان ساخته مصریان كه از عبد اللّه بن سعد آزرده خاطر بودند این سخنانرا بسمع رضا اصغا نمودند و مراسلات با سایر طاغیان امیر المؤمنین عثمان كه در كوفه و بصره اقامت داشتند آغاز نهاده در فتح ابواب خلاف اتفاق نمودند و قوی‌ترین اسباب مخالفت طوایف انسان با خلیفه سیوم آن بود كه ذو النورین در اوان خلافت بملاحظه صله رحم جمعی از خویشان خود را كه مطعون بفسق و ظلم بودند بایالت ولایات فرستاد و آن ظلمه را بر طوایف برایا استیلاء تمام داد و اكابر اصحاب را از مناصب معزول ساخته حكم بن ابی العاص و اولادش مروان و حارث را كه مطرود و مردود صاحب مقام محمود بودند بمدینه طلبید و مروان را وزیر و داماد خود ساخت و حارث را نیز دختر داده مبلغهای كرامند از بیت المال مسلمانان باین دو برادر و پدر ایشان بخشید دیگر آنكه چون در زمان خلافت امیر المؤمنین عثمان اختلاف در میان قاریان قرآن پیدا شد خلق را بر جمع و قراءت یك مصحف تكلیف نمود و باقی مصاحف را جمع آورده بسوخت دیگر آنكه هرچند رعایا از ظلمه بنی امیه و سایر عمال او شكایت نمودند رقم عزل بر صحیفه احوال آن طبقه نكشید دیگر آنكه ابو ذر غفاری را باغوای معاویه از مدینه اخراج كرد و عمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنهما را بدست و زبان بیازرد بنی غفار بواسطه آزار ابو ذر و بنی مخزوم بسبب عمار و بنی هزیل از برای عبد اللّه بن مسعود كینه ذو النورین را رضی اللّه عنه در دل گرفتند و چون عثمان تابع رأی مروان بوده در سوانح امور بمقتضاء تدبیر اصابت‌پذیر اكابر صحابه عمل نمی‌نمود امیر المؤمنین علی و عبد اللّه بن عباس و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنهم بملاقاتش رغبت نمی‌فرمودند و این اخبار در اطراف دیار عرب انتشار یافته سرمایه غوغا و موجب گفت و شنید طبقات برایا گشت و در اواخر سنه اربع و ثلثین بموجب استصواب اجله اصحاب سید المرسلین امیر المؤمنین اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب نزد امیر المؤمنین عثمان رفته زبان گوهرافشان بنصیحت او بگشود و او را بسلوك طریق رشد و رشاد و رعایت جانب ارباب صلاح و سداد دلالت فرمود اما فایده‌ای بر آن مترتب نگشت و عثمان از سر تربیت اقربا و عمال ظالم نهاد خود در نگذشت و بعضی از آن طایفه مثل معاویه و سعید بن العاص و عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه بن سعد را بمدینه طلبیده در باب تمشیت امور خلافت و مدافعت سالكان مسالك مخالفت با ایشان مشورت فرمود و آراء بر آن قرار یافت كه عمال بر سر اعمال خود رفته هركدام بدفع جمعی از اهل فتنه كه در ولایت او باشند قیام نماید و امیر المؤمنین عثمان نفس خویش را از اذیت مدنیان محافظه فرماید و جماعت مذكوره مراجعت نموده همه بمقصد رسیدند مگر سعید بن العاص كه بنابر سببی كه سابقا مسطور گشت معزول شده بمدینه بازگردید
ص: 510

ذكر هجوم طایفه‌ای از مخالفان امیر المؤمنین عثمان و بیان اموری كه روینمود در آن اوان‌

در اوایل سنه خمس و ثلثین از هجرت سید المرسلین بنابر اسباب مذكوره و احوال مسطوره از مصر و كوفه و بصره جمعی كثیر بعزیمت آنكه امیر المؤمنین عثمان را از خلافت خلع نمایند و مسند ریاست را بوجود كسی كه شایسته آن امر باشد بیارایند بمدینه آمده مصریان بمكان ذی مروه و كوفیان بمنزل اعوص و بصریان بمقام ذی حسب نزول نمودند و كلانتر اهل مصر غافقی بن حرب بود و عبد الرحمن بن عدیس البلوی و كنانة بن بشر لیثی و سودان بن حمران السكونی در سلك اتباعش انتظام داشتند و مهتر قوم كوفه مالك اشتر بود و زید بن صوحان و زیاد بن نصر حارثی و یزید بن قیس نخعی متابع او بودند و سرور بصریان حرقوص بن زهیر بود و حكیم بن جبلة عبدی و دریج بن عباد و بشر بن شریح و غیرهم در خدمتش بسر می‌بردند و مصریان طالب خلافت علی ابن ابیطالب بودند و بصریان خواهان طلحة بن عبید اللّه و كوفیان جویان زبیر بن العوام و اهل مصر بملازمت حضرت امامت منقبت رفته شمه از ما فی الضمیر خویش عرض كردند آنحضرت بانك بر ایشان زده فرمود كه رأی شما را در عزل و نصب صاحب‌منصب خلافت دخلی نیست و ارباب بصره و كوفه از طلحه و زبیر نیز همین جواب شنیدند آنگاه بروایت اشهر امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه شبی نزد شاه مردان رفته و كمال اخلاق آنحضرت را شفیع ساخته التماس نمود كه نوعی سازد كه آن مردم از سر خلع و عزل او در گذشته بمواطن خویش مراجعت نمایند و امیر المؤمنین علی نخست با امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنهما عهد و پیمان درمیان آورد كه من بعد بسخن مروان و سایر مردودان عمل ننماید و از مقتضای رای صوابنمای آنحضرت در نگذرد پس آن ملتمس را بعز اجابت اقتران داده با اهل فتنه و غوغا ملاقات نمود و زبان فصاحت بیان در نصیحت ایشان گشوده لوازم موعظت بتقدیم رسانید و نایره خشم آنجماعت از رشحات زلال كلام آن امام عالی مقام سمت انطفا پذیرفته بمواضع خود بازگشتند مشروط بآنكه دیگر امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه بارتكاب امری كه مستلزم انكار صحابه بزرگوار باشد اقدام ننماید و چون خاطر ذو النورین از آن ممر اطمینان یافت بار دیگر مروان باشتغال نیران عدوان پرداخته بعرض خلیفه دوران رسانید كه مهم مخالفان را در میزان خرد خورده دان چندان وزنی نبود و در مخالفت تو دلیلی ظاهر و حجتی باهر نداشتند اما پسر ابو طالب میخواست كه ترا ممنون خود گرداند بنابر آن این قضیه را بزرگ ساخت اكنون مناسب آنست كه خطبه خوانده خاطر نشان مردم نمائی كه جماعتی كه جهت فتح ابواب فتنه و فساد بمدینه آمده بودند بطلان خود را دانسته دیدند كه مهم ایشان تمشیت نمی‌پذیرد لاجرم خایب و خاسر بازگردیدند و امیر المؤمنین عثمان باحضار اشراف و اعیان فرمان داده ببالای منبر برآمد و بعد از ادای حمد و ثناء
ص: 511
ایزد تعالی گفت طایفه‌ای كه بخیال فساد رایت عناد افراشته بودند چون دانستند كه داعیه خویش را از پیش نمی‌توانند برد منفعل و نادم بازگشتند عمرو عاص كه در آن مجلس خاص حاضر بود فریاد برآورد كه ای عثمان از خدا بترس و از افعال قبیحه توبه كن و شر ظلم بنی امیه را از سر مظلومان بازدار كه ما این مردم را بدرخواست تمام بازگردانیده ایم و چون امیر المؤمنین عثمان متوجه جواب عمرو شد از اطراف و جوانب مسجد آواز برآمد كه یا عثمان (اتق اللّه و تب الیه) و در آن روز هیچكس او را امیر المؤمنین نگفت و عثمان از اینمعنی متحیر گشته از منبر فرود آمد و بروایتی آنكه در آن معركه بعضی از حاضران سنگ بجانب ذو النورین رضی اللّه عنه انداخته او را از منبر پایان كشیدند و عصایش را بشكستند و عثمان رضی اللّه عنه بیهوش گشته جمعی او را بر دوش گرفتند و بمنزلش بردند و امیر المؤمنین علی با او ملاقات نموده گفت یا ابا عمرو ترا باین خطبه چكار بود و خلق مدینه میدانند كه ما اینجماعت را بخواهش بسیار بازگردانیده‌ایم امیر المؤمنین عثمان گفت (الماضی لا یذكر) اكنون بسلوك طریقی كه منتج تدارك این حال باشد اشارت فرمای تا بتقدیم رسانم آنحضرت گفت كه صواب چنان می‌نماید كه مجمع ساخته نوبت دیگر خطبه خوانی و از گفتار و كردار سابق استغفار نمائی و اعتذار نموده دست در دامن انابت زنی عثمان سخن علی مرتضی را قبول كرده فرمان داد تا خلایق بمسجد حاضر گشتند و بر منبر برآمده گفت (ایها الناس بر شما پوشیده نیست كه سهو و خطا از بنی آدم در وجود آمده و می‌آید و من دعوی عصمت نمیكنم اگر از من ذلتی صدور یافته باشد عجب نیست اكنون از هر امری كه مقبول بارگاه الهی و پسندیده طباع اكابر صحابه حضرت رسالت پناهی نبوده باشد توبه كردم و بخدا بازگشتم و رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (التائب من الذنب كمن لا ذنب له) و در آخر آن خطبه گفت كه مرا بعد ازین حاجب و دربان نخواهد بود كه تا هركس حاجتی داشته باشد بسهولت با من ملاقات كرده سخن خود را بگوید و من در انجاح مقصود او سعی موفور مبذول دارم حضار مجلس از استماع این سخنان شادمان شده رقت نمودند و امیر المؤمنین عثمان نیز گریان گشته از منبر فرود آمد و بخانه خود رفت و در غیبت آنجناب امیر المؤمنین علی فرمود كه برین مرد بیش ازین نبود كه اظهار نمود امید آنكه حق تعالی او را توفیق ثبات بر آنچه گفت كرامت كند و همان روز اشراف مدینه بدر خانه امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه رفته خواستند كه با او ملاقات كنند و جهت سخنانی كه بر زبان آورده بود تحسین نمایند اما مروان باتفاق سعید بن العاص بحرم‌سرای امیر المؤمنین عثمان رفته آنجناب را ملامت كردند و گفتند كه این خطبه از جناب امیر المؤمنین مناسب واقع نشده بدرستی كه آبروی خویش بردی و نقش اعتبار خود را از صفحه روزگار ستردی و مقصود ابن ابیطالب ازین نصیحت آن بود كه ترا در پیش مردم فضیحت ساخته بجرایم معترف گرداند اكنون آنچه مدعا داشت بحصول پیوست باری با این مردم كه بر در خانه مجتمع گشته‌اند ملاقات منمای كه اگر بار یابند
ص: 512
یمكن كه سخنان گستاخانه بر زبان آورند و اینمعنی موجب تهییج فتنه گردد امیر المؤمنین عثمان مروان را گفت برو و اینجماعت را بازگردان كه من شرم میدارم كه با ایشان سخن گویم و مروان از خانه بیرون آمده بزبان تعرض و ستیز و سخنان وحشت‌انگیز اعیان مدینه را برنجانید و نومید بازگردانید و جمعی از آن مردم بملازمت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه شتافته كیفیت حال عرض نمودند آنحضرت برآشفت و گفت مرا با اینعزیز كاری غریب افتاده اگر در خانه خود نشسته در مهمات او دخل نمی‌نمایم مرا بقطع صله رحم و اضاعت حقوق قرابت نسبت می‌نماید و اگر او را بسلوك طریق رشد و رشاد دلالت میفرمایم امثال این امور از وی بظهور می‌آید بعد از مفارقت صحبت اصحاب مروان با وی ملاعبه مینماید و او زمام اختیار خویش بدست وی داده تا بهر طرف كه میخواهد او را میدواند بیت
اذا كان الغراب دلیل قوم*سیهدیهم سبیل الهالكینا آنگاه شاه ولایت‌پناه غضبناك بدار الخلافه رفته نوبت دیگر ذو النورین را نصیحت نمود و بعد از مراجعت آن حضرت نایله بنت الفرافصه كه عورتی عاقله و زوجه امیر المومنین عثمان بود شوهر خود را بر اتباع رای آفتاب شعاع شاه مردان و مخالفت سلوك طریق مروان تحریص فرمود و امیر المومنین عثمان را بملازمت علی مرتضی رضی اللّه عنه فرستاد تا مراسم اعتذار بتقدیم رساند و التماس معاونت و مظاهرت نماید و عثمان بنابر استصواب او با شاه ولایت‌پناه ملاقات نموده در آن باب سخنان عرض كرد اما امام ثقلین بر طبق حدیث (لا یلدغ المومن من حجر واحد مرتین) این نوبت ملتمس امیر المومنین عثمان را بعز قبول مقرون نساخت و نفس نفیس خویش را از دخل در مهم خلیفه ثالث كشیده داشته دیگر باصلاح آن امر نپرداخت‌

ذكر اشتعال آتش طغیان مردم و سوختن خرمن عمر خلیفه سیوم‌

كلام زمره‌ای از ارباب اخبار ازینمعنی اخبار می‌نماید كه در آن اوان كه اهالی بلاد و دیار از افعال عمال امیر المومنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه آزرده خاطر بودند جمعی از اعیان مصر شمه‌ای از قبایح اعمال ناستوده عبد اللّه بن ابی سرح را عرض نمودند ذو النورین كتابتی بعبد اللّه نوشته شرط نصیحت بجای آورد و او را باسترضاء خواطر متظلمان امر كرد و آن مكتوب عكس مطلوب نتیجه داده والی مصر بعضی از آن مردم را محبوس گردانید و یكی از ایشان را بقتل رسانید (و لقد اجاد من افاد) نظم
درختی كه تلخست ویرا سرشت*گرش در نشانی بباغ بهشت*
ور از جوی خلدش بهنگام آب*به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب*
سرانجام گوهر بكار آورد*همان میوه تلخ بار آورد القصه بعد از آن واقعه هفتصد نفر از اهالی مصر بمدینه آمدند و حركات شنیعه عبد اللّه بن ابی سرح را بمسامع اشراف مهاجر و انصار رسانیده و مقصود ایشان ازین گفت‌وشنود همین عزل عبد اللّه بود بلكه میخواستند كه جهت
ص: 513
شخصی كه بتیغ ظلمش كشته شده او را قصاص نمایند و امیر المومنین علی رضی اللّه عنه سخنان مصریان را با امیر المومنین عثمان رضی اللّه عنه درمیان نهاده فرمود كه بغور این قضیه می‌باید رسید و طلحة بن عبید اللّه و عایشه صدیقه رضی اللّه عنهما درین باب بواسطه و بیواسطه سخنان درشت بذو النورین رسانیدند و آنجناب را بر عزل عبد اللّه بن ابی سرح تكلیف نمودند امیر المومنین عثمان گفت بر هركه خاطر قرار دهید من ایالت ولایت مصر را باو بازگذارم اكثر اصحاب گفتند كه محمد بن ابی بكر شایسته این امر است و اهل مصر نیز او را شایسته و سزاوار آن كار میدانستند بنابرآن امیر المومنین عثمان مثال امارت مصر بنام محمد قلمی نموده او را مصحوب مصریان رخصت داد و جمعی از مهاجر و انصار را نیز بدانصوب روانه كرد تا بعد از وصول بدان مملكت محمد بن ابی بكر قضایاء مصریان و ابن ابی سرح را بوقوف ایشان فیصل دهد و روایتی آنكه درین نوبت نیز اعیان بصره و كوفه مصحوب ارباب مصر بمدینه آمده بودند و امیر المومنین عثمان نیز ایشان را مشمول لطف و احسان گردانیده همه را یكبار اجازت معاودت ارزانی داشت و چون محمد بن ابی بكر رضی اللّه عنه سه شبانروز بجانب مصر طی مسافت نمود ناگاه غلامی شترسوار كه در رفتار سرعت تمام داشت و متوجه مصر بود دوچار شد و مصریان او را گرفته پرسیدند كه تو كیستی و بكجا میروی جواب داد كه غلام امیر المومنین عثمانم و جهت مهمی نزد والی مصر میروم گفتند اینك عامل مصر همراه ماست جواب داد كه مقصود من عبد الله بن ابی سرح است نه محمد بن ابی بكر و محمد بن ابی بكر رضی اللّه عنه غلام را طلبید و پرسید كه هیچ مكتوبی مصحوب تو هست گفت نی اما چون لوازم تفحص و تفتیش بجای آوردند مطهره خشك دربار غلام یافتند كه چیزی در جوف آن بود مطهره را شكافته مكتوبی سربمهر یافتند كه بر عنوان آن نوشته بود كه من امیر المومنین عثمان الی ابن ابی سرح و محمد بن ابی بكر در حضور اشراف و اعیان مهر از آن مكتوب برداشت مضمونش آن بود كه چون محمد بن ابی بكر و متظلمان بدانجا رسند باید كه در قتل ایشان تدبیری نمائی و در ابطال مثالی كه در همراه دارند كوشیده بدستور سابق بحكومت مشغولی فرمائی و روایتی آنكه در آن كتابت قلمی بود كه عبد الرحمن بن عدیس و عمرو بن الحمق و عروة السباع را دره زده پس از تراشیدن لحیه محبوس گردان و فلان و فلان را مثله ساخته از درخت بیاویز و قولی آنكه نوشته بود كه متظلمان را حبس كن تا فرمان من در شان ایشان بتو رسد و بر هر تقدیر مضمون آن مكتوب موجب اضطراب محمد بن ابی بكر و همراهان او گشته بجانب مدینه مراجعت نمودند و قاصدان نزد اهل كوفه و بصره فرستادند تا باز آمدند و محمد بن ابی بكر چون بدان بلده طیبه رسید در حضور امیر المؤمنین علی و طلحه و زبیر و سعد و سعید رضی اللّه عنهم و بعضی دیگر از اجله صحابه كیفیت حادثه را بر زبان آورده مكتوب را ظاهر كرد و چون اصحاب دیدند كه آن نوشته بخط مروان و مهر امیر المؤمنین عثمان است و غلام و شتر را نیز شناختند متحیر شدند و علی مرتضی باتفاق
ص: 514
طلحه و زبیر و سعد نزد امیر المومنین عثمان رفته پرسیدند كه این مكتوب بمهر تو هست گفت بلی گفتند این شتر و غلام نیز از تست جواب داد كه آری فرمودند كه پس این كتابت را تو فرستاده باشی گفت حاشا كه من ازین مهم خبر داشته باشم صحابه گفتند طرفه حالتی است كه غلام تو بر شتر تو مكتوبی بمهر تو و خط كاتب و نائب تو نزد عامل تو می‌برده اكنون تو میگوئی كه من ازین حال بیخبرم امیر المومنین عثمان سوگندان بر زبان آورد كه من از نوشتن این مكتوب و فرستادن غلام اصلا اطلاع ندارم اصحاب دانستند كه امیر المومنین عثمان سوگند دروغ نمیخورد و مروان بی‌وقوف مرتكب این امر شنیع شده است لاجرم فرمودند كه مروان را تسلیم نمای تا حقیقت حال بتحقیق انجامد ذو النورین از قبول اینسخن امتناع نموده در باب حمایت مروان مبالغه فرمود و اینمعنی ضمیمه آزار خاطر صغار و كبار گشته بعضی از صحابه در منازل خویش نشستند و ابواب اختلاط با خلق بربستند و برخی بجانب ضیاع و عقار و مزارع خویش رفته از فتنه كناره جستند و مصریان باتفاق سایر اهل طغیان سرای امیر المومنین عثمان را مركزوار درمیان گرفتند و گفتند اگر این مكتوب را مروان بامر او روان كرده بود عثمان واجب القتل است و الا مستحق خلع و عزل و در آن اثنا عایشه رضی اللّه عنها كه بسبب نقصان وظیفه از امیر المومنین عثمان رضی اللّه عنه رنجیده بود مردم را بر قتل او تحریص نموده گفت (اقتلوا نعثلا و نعثل) مردی طویل اللحیه بود كه با امیر المومنین عثمان مشابهتی داشت و عثمان رضی اللّه عنه در ایام محاصره عباس را رضی اللّه عنه امیر حاج گردانیده بجانب مكه مباركه فرستاد و عایشه صدیقه نیز مصحوب ابن عباس رضی اللّه عنه جهة گذاردن حج بحریم حرم شتافت و مخالفان روزبروز در تضییق و تنقیص امیر المومنین عثمان رضی الله عنه بیشتر از پیشتر مبالغه مینمودند و نمیگذاشتند كه كسی طعام و شراب بسرای او برد و چون تشنگی بر آنجناب غلبه كرد و اینخبر بسمع شریف امیر المومنین علی مرتضی كرم الله وجهه رسید فرمود تا سه راویه پرآب ساخته نزد او برند و موالی بنی هاشمی بموجب فرموده عمل نموده مصریان درصدد منع آمدند اما هاشمیان غالب شده آن آب را بامیر المومنین عثمان رسانیدند و مدت محاصره بقول اصح و اشهر چهل روز امتداد یافته صباح جمعه نزد امیر المؤمنین علی رضی الله عنه بوضوح پیوست كه امروز مخالفان قصد قتل عثمان رضی الله عنه دارند آنحضرت ریحانین خواجه كونین یعنی حسن و حسین را فرمود تا سلاح پوشیده بدار الخلافه روند و قنبر را همراه برده نگذارند كه كسی بسرای وی درآید و طلحه و زبیر رضی الله عنهما برین معنی اطلاع یافته ایشان نیز پسران خود را در ملازمت سبطین بدانجا فرستادند و اهل فتنه چون دیدند كه آن گروه واجب الاحترام بمدد امیر المومنین عثمان آمدند قدم در مقام عناد استوار داشته بیكبار هجوم نمودند و دست بانداختن تیر و سنگ برآوردند بمثابه كه روی همایون امام حسن رضی الله عنه خون آلوده شده و محمد بن ابی طلحه مجروح گشته سر قنبر بشكست اهل خلاف چون آنحال مشاهده كردند حرمت امام حسن را نگاه داشته لحظه‌ای ترك جنگ نمودند و آخر الامر در سرای عثمان را رضی الله عنه
ص: 515
آتش زدند تا مردم دور شدند آنگاه بدان دار درآمدند و قولی آنكه خود را از راه بام در آن سرا انداختند و بروایتی بخانه شخصی از انصار كه در جوار دار الخلافه بود رفته دیوار سرای او را رخنه كردند و درآمدند و بعقیده بعضی از مورخان در آن زمان مروان و فوجی از غلامان امیر المومنین عثمان سلاح پوشیده داعیه مقاتله نمودند ذو النورین گفت كه هر غلامی كه سلاح انداخته ترك محاربه نماید از مال من آزاد باشد اكثر غلامان راحب آزادی بر حمایت امیر المومنین عثمان غالب آمده هریك بطرفی رفتند و اعدا استیلاء تمام یافته بروایتی نخست محمد بن ابی بكر بدان خانه درآمد و محاسن آنجناب را بگرفت و گفت اكنون چه نفع بتو عاید میشود از محبت عبد اللّه بن ابی سرح مرتد و مروان مردود و معاویه طلیق ذو النورین رضی اللّه عنه گفت ای پسر برادر بگذار لحیه مرا كه پدر تو اگر زنده بودی ترا ازین امر منع نمودی و محمد بن ابی بكر شرمنده از خانه بیرون رفته یكی از مخالفان درآمد و شمشیری بر سروی زد و خون روان گشته بر مصحفی كه در پیش داشت چكید و باین آیه (فَسَیَكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) رسید آنگاه سودان بن حمران اصحبی تیغی بر آنجناب حواله كرد تا كارش باتمام رساند و منكوحه عثمان رضی اللّه عنه نایله خود را حایل ساخته شمشیر بر پنجه او آمد و بعضی از انگشتانش مقطوع گشت و مورخان در قاتل امیر المؤمنین عثمان اختلاف كرده‌اند چه بعضی بر آن رفته‌اند كه سودان او را بقتل رسانید و برخی گفته‌اند رومان بن سرحان سر مباركش از تن باز كرد و زمره‌ای گفته‌اند كه كنانة بن بشر كشنده آنجناب بود و طایفه‌ای آن امر را بغافقی و قنبر نسبت نموده‌اند و بقولی رومان بدست غلامان امیر المؤمنین عثمان كشته گشته سودان و قنبر نیز در آن روز بقتل آمدند و در همان معركه مروان را زخمی بر گردن رسیده شخصی او را برداشت و بگریزانید و چون شهادت امیر المؤمنین عثمان بعرض شاه مردان علیهما التحیة و الغفران رسید بدانجا شتافته اولاد امجاد خود و پسر زبیر و طلحه رضی اللّه عنهم را مخاطب و معاتب گردانید و زبان همایون بكلمه انا للّه و انا الیه راجعون گردان ساخته بمنزل خویش بازگردید و مخالفان بعد از قتل عثمان رضی اللّه عنه سرایش را غارت كردند و خانه ابو هریره و چند سرای دیگر بجهة قرب جوار تاراج یافت و این واقعه در روز سیزدهم یا هژدهم ذی الحجه سنه خمس و ثلثین از هجرت دست داد و مدت سه روز جسد عثمان رضی اللّه عنه در آن خانه افتاده بود و هیچ كس زهره برداشتن نداشت بالاخره شبی جمعی اتفاق كرده آنجناب را بر تخته دری نهادند و بجانب بقیع غرقد بردند تا دفن كنند شخصی از بنی مازن مانع شد گفت اگر عثمان را درین مقبره دفن كنید من اهل فتنه را اخبار نمایم تا او را از گور بیرون كشیده رسوا سازند و بزعم بعضی از اهل تاریخ جمعی از اشقیا آن جنازه را تعاقب نموده نگذاشتند كه در گورستان مسلمانان جهت امیر المؤمنین عثمان قبر كنند لاجرم جسد مطهر آنجناب را در حایطی كه واسطه بود میان بقیع و مقبره یهود مدفون گردانیدند در روضة الاحباب مسطور است كه هیچكس بر جنازه ذو النورین رضی اللّه عنه نماز
ص: 516
نگذارد و قولی آنكه حكیم بن حزام یا حویطب ابن عبد العزی یا جبیر بن مطعم بر آنجناب اقامت صلوة نمود و اعتقاد فرقه‌ای آنست كه زبیر رضی اللّه عنه نماز گذارده پوشیده نماند كه در باب آمد شد اهل فتنه و غوغا و اعتراضات ایشان بر ذو النورین رضی اللّه عنه و جوابهای آنجناب و توسط شاه ولایت مآب و دیگر اصحاب و سخنانی كه در آن اوان در میان آمد در كتب تواریخ روایات متعدده و حكایات مختلفه ورود یافته و چون این مختصر گنجایش تمامی اقوال نداشت بایراد روایتی كه بصحت اقرب نمود قناعت كرده شد امید آنكه مطالعه‌كنندگان اعتذار خامه مكسور اللسان را پذیرفته مصراع
بزرگان خُرده بر خردان نگیرند